دانلود و خرید کتاب بازگشت ساحره کریس کالفر ترجمه آناهیتا شمس‌آوری

معرفی کتاب بازگشت ساحره

کتاب بازگشت ساحره نوشته کریس کالفر است که با ترجمه آناهیتا شمس آوری منتشر شده است. این کتاب ماجرای دو کودک است. الکس و کانر بیلی دختر و پسر دوقلویی هستند که در دنیای قصه‌ها اسیر شده‌اند و حالا به دنبال راهی برای رهایی می‌گردند. یک روز در حال خواندن کتاب جادویی متوجه می‌شوند راه شکست ساحره، پیدا کردن چوب جادویی و استفاده از آن است. آیا آن را پیدا می‌کنند و دنیای قصه‌ها را از دست ساحره نجات می‌دهند؟

این کتاب شما را به دنیای قصه‌های قدیمی می‌برد و می‌توانید از خواندن آن لذت ببرید.

خواندن کتاب بازگشت ساحره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب بازگشت ساحره

چهرهٔ بی‌احساس مادربزرگ، به چهره‌ای اخمو تبدیل شد و سرش را تکان داد. الکس متوجه شد که مادربزرگ قصد ندارد او را به کلبه راه بدهد و هر بار، درست همین جا، از خواب می‌پرید.

اگرچه این رؤیای خوبی نبود؛ هر بار که الکس آن را در خواب می‌دید، بازگشت به جنگل و دیدن چهرهٔ مادربزرگش، به او احساس خوبی می‌داد... برایش کاملاً واضح بود که خوابش نشانهٔ چیست. این را از همان بار اولی که این خواب را دید، می‌دانست.

هرچه بود، این بار وقتی الکس از خواب بیدار شد، احساسی متفاوت داشت. او نمی‌توانست این احساس را از خود دور کند؛ احساسی که می‌گفت کسی در خواب تماشایش می‌کرده است.

بلافاصله بعد از این‌که بیدار شد، بااین‌که اولش زیاد به آن توجه نکرد، می‌توانست قسم بخورد که مادربزرگش دقیقاً روبه‌روی او در قطار نشسته است.

آیا این تصویری واقعی بود یا تخیلش داشت بر او مسلط می‌شد؟ الکس نمی‌توانست احتمال واقعی‌بودن آن را انکار کند. مادربزرگش در انجام خیلی کارها توانا بود.

حالا یک سال از زمانی‌که الکس و کانر بِیلی بزرگ‌ترین راز خانواده را کشف کرده بودند می‌گذشت. وقتی کتاب داستان قدیمی مادربزرگ را از او گرفتند، انتظار نداشتند این کتاب آن‌ها را به‌شکل اسرارآمیزی وارد دنیای قصه‌های پریان کند. آن‌ها حتی به‌خواب هم نمی‌دیدند که پدر متوفی و مادربزرگشان متعلق به دنیای پریان باشند. سفر از یک پادشاهی به پادشاهی دیگر و ملاقات‌های دوستانه با شخصیت‌هایی که با خواندن داستان‌هایشان بزرگ شده بودند به ماجراجویی فوق‌العادهٔ زندگی‌شان تبدیل شده بود؛ ولی بزرگ‌ترین غافل‌گیری زمانی بود که دوقلوها فهمیدند مادربزرگشان فرشتهٔ مهربان سیندرلاست.

درنهایت مادربزرگشان آن‌ها را پیدا کرد و پیش مادر نگرانشان باز گرداند.

💜
۱۳۹۹/۰۸/۲۱

این کتاب خیلی کتاب هیجان انگیز و قشنگیه و همینطور فوق العاده. من این کتاب را دارم داخل این قسمتش اتفاق های جالبی برای الکس و کانر بیلی می افته😍😊😘🤗 حتماً این کتاب را بخونید بی نظیره.😊

𝘼𝙂𝘿`𝘚𝘶𝘨𝘢
۱۳۹۹/۰۸/۲۲

کتاب جالب و هیجانی ای هست🤗🌹💜

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۱/۱۹

خدایی کتابی نیست که از این بهتر باشه چاپیش رو دارم و میتونم بگم عالی هست😍❤️ آخر کتاب خیلی شوکه شدم و گریه کردم😻🥺توی جلد اول هم پایان غیر منتظره ای داشت😊🧚‍♀️ اگه این کتاب فوق العاده رو نخونید نصف عمرتون به باد

- بیشتر
Ayda
۱۳۹۹/۰۸/۳۰

من نسخه‌ی چاپی جلد اول و سوم و چهارمش رو دارم به نظر من عالی بود 😘😘😘

booklove
۱۳۹۹/۱۱/۲۱

خیلی کتاب خوبی بود واقعا عالی بود اخرش یکم ناراحت کننده بود👌🏻❤️📕

✓✓
۱۳۹۹/۱۰/۱۲

عالیه من دوست دارم هرچه زودتر نسخه ی چاپی اش را بگیم ممنونم از طاقچه که این کتاب فوق العاده را داخل طاقچه گذاشت.😅🤗😉

الهم عجل لولیک الفرج
۱۳۹۹/۰۸/۲۵

به نظر من بخوانید خیلی زیباست من بهم پیشنهاد دادم و به شما هم پیشنهاد می کنم

Parmis
۱۳۹۹/۰۸/۲۵

بسیار عالیه حتما بخونید خیلی هیجان انگیزه اونایی که کتاب های هیجانی دوست دارن حتما بخونن این کتاب رو😍

KAVİON
۱۴۰۳/۰۳/۲۶

خیلی کتاب قشنگی بود

...
۱۳۹۹/۰۶/۲۶

فقط یه کلمه عالللییییی

گاهی سادگی می‌تونه موفقیت زیادی نصیبمون کنه.»
فقط خدا
من از خاک هم پیرترم؛
آنه
«ما چه گزینه‌هایی داریم؟ اگه قرار باشه بین شک و امید یکی رو انتخاب کنیم، من امید رو انتخاب می‌کنم. مثبت‌بودن زحمتش کمتره.»
pottee head girl
در هوای خنک شب می‌لرزیدند و همان‌طور که از سرما بازوهایشان را محکم دور خودشان گرفته بودند، به اطراف نگاه می‌کردند.
فقط خدا
کودکی‌شان آن‌جا بود و بچه‌ها از این‌که کلبه آن‌قدر متروک به‌نظر می‌رسید، خیلی ناراحت شدند.
فقط خدا
الکس گفت: «ازمیا، من ازطرف همهٔ کسانی که تو این اتاق هستن، به‌خاطر بلاهایی که دنیا به‌سرت آورده، ازت عذر می‌خوام و تو رو به‌خاطر تموم ویرانی‌هایی که به‌بار آوردی تا زخمت رو ترمیم کنی، می‌بخشم. متأسفم که وقتی کوچولو بودی، خانواده‌ت کشته شدن. متأسفم که وقتی بارها و بارها قلبت شکست، هیچ‌کس نبود باهات همدردی کنه. متأسفم که پریان هیچ‌وقت محبتی رو که به بقیه نشون می‌دادن، به تو نشون ندادن و متأسفم که احساس کردی انتقام تنها راهیه که می‌تونی باهاش تکه‌های شکستهٔ وجودت رو دوباره سرهم کنی.»
زهرا
در اعماق جنگل کوتوله‌ها، جایی که درختان و بوته‌زارها به پُرپشت‌ترین حد خود می‌رسیدند، آلونک کوچکی بود که به‌راحتی دیده نمی‌شد. سال‌ها پیش آن‌جا جادوگری به‌نام هاگاتا زندگی می‌کرد. جادوگر دورتادورِ آلونک را به‌عمد دیواری از بوته‌های خار کشیده بود تا نشود آن‌جا را به راحتی پیدا کرد. حالا، بااین‌که زمان زیادی از مرگ جادوگر می‌گذشت، ساکنان آلونک بیشتر از گذشته بودند.
آنه
فوق‌العاده‌ترین ایده‌ها به ذهن بچه‌ها می‌رسه. اگه فقط می‌تونستیم این‌قدر باهوش باشیم، متوجه می‌شدیم که ساده‌ترین راه‌حل‌ها برای مشکلات بزرگ، درست جلوی چشم‌هامون هستن.»
arefeh
الکس فریاد زد: «من از تو نمی‌ترسم!» تمام سالن در سکوتی مرگبار فرورفت؛ حتی به‌نظر می‌رسید که آتش هم بی‌صداتر می‌سوزد.  ساحره با تعجب پرسید: «چی گفتی؟» الکس می‌دانست وقتش رسیده که زخمش را بزند و زمان اضافی ندارد که تلف کند. تکرار کرد: «گفتم که از تو نمی‌ترسم. من تمام عمرم رو با دخترهایی مثل تو سر کرده‌م. اون‌ها همه چیز می‌خوان؛ چون هیچ چیز خوش‌حالشون نمی‌کنه. تو یه ساحرهٔ قدرتمند و ترسناک نیستی ازمیا؛ تو فقط یه بچهٔ لوس و نق‌نقویی! و اهمیتی هم نداره چه کسی رو می‌کُشی یا کجا رو فتح می‌کنی؛ مردم همیشه دلشون به حالت می‌سوزه و بهت می‌خندن!»
زهرا
نصف راه را رفته بودند که ایستادند تا قرمزی لباس شب بزرگش را که لازمهٔ نقشه‌شان بود، بپوشد.
فقط خدا
درد اگه بیش از حد باشه دیوونه‌ت می‌کنه؛ به کسی تبدیلت می‌کنه که نیستی؛ بدذاتت می‌کنه.»
arefeh
«همهٔ این‌ها قرن‌ها پیش، توی یکی از دیدارهای من از دنیادو شروع شد. اون‌جا زمونهٔ وحشتناکی بود. همه جا پر بود از جنگ و طاعون. امروز به اون دوران عصر تاریکی می‌گن
pottee head girl
درد اگه بیش از حد باشه دیوونه‌ت می‌کنه؛ به کسی تبدیلت می‌کنه که نیستی؛ بدذاتت می‌کنه.»
Elahe
«ظالمانه‌ترین کاری که می‌شه در حق کسی کرد، اینه که بذاری تنهایی غصه بخوره و شماها بارها من رو به حال خودم گذاشتین که تنهایی غصه بخورم. هر بار که قلبم می‌شکست، می‌اومدم پیشتون تا شاید کمی تسکینم بدین؛ ولی شما گذاشتین حسادتتون راه بروز هر جور حس همدردی رو ببنده. شما عملاً با دیدن رنج من خوش بودین. از این حقیقت که چیزی مضطرب یا ناراحتم می‌کرد، لذت می‌بردین.»
arefeh
رفیق داشتن بهترین دستاورد تو دنیاست؛ ولی حسادت فقط کمبودهایی رو نشون می‌ده که آدم‌ها تو وجودشون حس می‌کنن
arefeh
«همیشه یه نقشهٔ دوم داشته باشین
arefeh
«مقاوم دربرابر زندگی؟ کسی تا حالا همچین شانسی داشته؟»
arefeh
«این‌که هرکسی می‌تونه کاری رو انجام بده، معنیش این نیست که همه باید اون کار رو بکنن. گذشته از این، این روزها هرکسی که به اینترنت دسترسی داره، حس می‌کنه شایستگی نقد و تحقیر هر چیزی رو داره.»
arefeh
«دنیا به دست کسانی که کارهای شیطانی انجام می‌دهند، نابود نخواهد شد، بلکه به دستان کسانی نابود می‌شود که آن‌ها را می‌بینند و هیچ کاری نمی‌کنند.»
arefeh
قرمزی از ذوق بالا و پایین پرید و گفت: «زدمش! زدمش!» گلدی‌لاکس داد زد: «باید حدوداً هزار برابر محکم‌تر از اون بزنی!» گربه که می‌دید آن پنج نفر به زمین نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوند، مضطرب شد و دوباره تندتر از قبل شروع به پایین‌آمدن کرد. چشمان براق سبزش را از آن‌ها برنمی‌داشت. قرمزی ضربهٔ دیگری به ساقهٔ لوبیا زد که فقط کمی جایش روی آن ماند. قرمزی هِن‌هِن‌کنان گفت: «نمی‌تونم!» فراگی او را تشویق کرد: «می‌تونی، قرمزی! به‌خاطر کشورت! به‌خاطر مامانیت! به‌خاطر من!» کانر داد زد: «فکر کن ساقهٔ لوبیا گلدی‌لاکسه!» همه خشکشان زد و به کانر خیره شدند. قرمزی مصمم‌تر از قبل به تبر نگاه کرد. کلک کانر کارساز بود. قرمزی با اعتمادبه‌نفس تبر را تاب داد و تقریباً با قدرتی فراانسانی، تنهٔ لوبیای سحرآمیز را از بیخ قاچ کرد. همه شوکه شده بودند؛ ولی نه به‌اندازهٔ خود قرمزی. حتی گربه هم شگفت‌زده بود.
زهرا

حجم

۹۲۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۰۴ صفحه

حجم

۹۲۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۰۴ صفحه

قیمت:
۱۷۶,۰۰۰
۸۸,۰۰۰
۵۰%
تومان