دانلود و خرید کتاب مجیستریوم؛ جلد پنجم هالی بلک ترجمه آرزو مقدس
تصویر جلد کتاب مجیستریوم؛ جلد پنجم

کتاب مجیستریوم؛ جلد پنجم

معرفی کتاب مجیستریوم؛ جلد پنجم

کتاب مجیستریوم؛ جلد پنجم، برج طلایی نام دارد. این کتاب اثر هالی بلک و کاساندرا کلر با ترجمهٔ آرزو مقدس است. این داستان دربارهٔ پسری به نام کال است که در یک مدرسه آموزش جادوگری زیرزمینی پذیرفته می‌شود و ماجراهای بسیاری را پشت سر می‌گذارد.

کتاب مجیستریوم جوایز معتبر جهانی را از آن خود کرده و در فهرست کتاب‌های پرفروش هم قرار دارد. طبق قوانین بین‌المللی، حق انحصاری انتشار این مجموعه، به زبان فارسی در سراسر دنیا متعلق به نشر پرتقال است.

درباره کتاب مجیستریوم؛ جلد پنجم

همهٔ بچه‌های دنیا دوست دارند در مدرسهٔ جادوگری مجیستریوم پذیرفته شوند. حاضرند هر کاری انجام دهند تا در آزمون ورودی قبول شوند؛ همه به جز کال. پدر کال که او هم یک جادوگر است، همیشه کال را از جادو ترسانده است و از او خواسته تا از جادو و جادوگری و هر چیزی که به آن مربوط است دوری کند. کال تمام تلاشش را می‌کند تا در مدرسه پذیرفته نشود، اما قبول می‌شود. 

در کتاب مجیستریوم؛ جلد پنجم کال سال آخر مدرسه است. حالا با گذشت چندین سال در مجیستریوم، کال با ناامیدی در فکر یافتن جایگاهش در مدرسه است؛ جلب‌اعتماد دوباره‌ٔ دوستانش و اثبات این موضوع که در خدمت خیر و نیکی است. به‌زودی کال قرار است باز هم دردسر داشته باشد. او با دشمنی قدیمی رودررو خواهد شد که به شیطانی هراس‌انگیز تبدیل شده است. این شیطان باید مهار شود و مجیستریوم برای این مبارزه به کمک کال احتیاج دارد.

خواندن کتاب مجیستریوم؛ جلد پنجم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های جادویی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مجیستریوم؛ جلد پنجم

آلاستر نشست و هر دو مشغول غذا خوردن شدند؛ سوپ گوجه‌فرنگی، درست همان‌طور که باید باشد، شور و شیرین بود و تندی ساندویچ پنیر و پیمنتو هم کاملاً اندازه بود. آلاستر گفت: «خب. باید دربارهٔ آینده حرف بزنیم.»

کال گیج سرش را از روی سوپ بالا آورد. «آینده؟»

«داری می‌ری سال‌طلاییِ مجیستریوم. همه معتقدن، اوممم... اون‌قدر جادو یاد گرفتی که سال‌نقره‌ای‌ت کامل حساب بشه. پاییز که برگردی مدرسه، از دروازه می‌گذری.»

کال گفت: «من که نمی‌تونم برگردم مجیستریوم! همه ازم متنفرن.»

آلاستر موهای تیره‌اش را بی‌توجه کنار زد. «احتمالاً الان دیگه اون‌قدرها ازت متنفر نیستن. دوباره قهرمان شدی.» بابای کال از خیلی نظرها بابای بی‌نظیری بود، اما باید کمی روی شیوهٔ برخوردش کار می‌کرد. «به‌هرحال فقط باید به‌اندازهٔ یه سال تحصیلی دیگه دووم بیاری. حالا که استاد جوزف مرده، حتماً دیگه اوضاع آروم می‌شه.»

«کالِجیوم...» 

آلاستر گفت: «مجبور نیستی بری کالجیوم، کال. به نظر من هم اگه نری، بهتره. حالا که آرون نیست، تو تنها سازانای باقی‌مونده‌ای. اون‌ها سعی می‌کنن ازت استفاده کنن و هیچ‌وقت هم بهت اعتماد نمی‌کنن. نمی‌تونی مثل یه جادوگر معمولی زندگی کنی.»

کال با خودش گفت به نظرش هیچ جادوگری زندگی معمولی ندارد. «پس به‌جاش چی‌کار کنم؟ برم دانشگاه معمولی؟»

آلاستر گفت: «من که هیچ‌وقت نرفتم دانشگاه. می‌تونیم یه‌کم استراحت کنیم، یه‌کم بریم سفر. می‌تونم کار خودم رو بهت یاد بدم... می‌تونیم یه جایی یه تجارت پدر و پسری راه بندازیم؛ مثلاً توی کالیفرنیا.» قاشقش را توی سوپش زد. «منظورم اینه که مجبور می‌شیم اسم‌هامون رو عوض کنیم و از مجیستریوم و شورا هم دوری کنیم، ولی ارزشش رو داره.»

کال نمی‌دانست چه بگوید. در حال حاضر تصور اینکه دیگر مجبور نباشد با شورا و دیدگاه‌هایش دربارهٔ سازاناها و نفرت مردم از کنستانتین مَدِن، یا همان دشمن مرگ، روبه‌رو شود که روحش در تن کال زندگی می‌کرد، خیلی ایدئال به نظر می‌رسید، اما...

Scarllet
۱۴۰۰/۰۵/۱۹

با اختلاف به نظرم بهترین قسمتش بود مثل همیشه جادویی و پر از اتفاقای غیر منتظره:) خیلی لذت بخش بود🌈❤

☀️J.S.Kinglee🍂
۱۴۰۰/۰۵/۱۲

چرا از سه پریدین پنج؟ چهار رو چرا موجود نمی کنید

Saghaii
۱۴۰۰/۰۵/۱۶

مجیستریوم عاااالیههههههه با این که در دنیای جادویی هری پاتر حرف اول رو میزنه ولی مجیستریوم خیلی خوبه من همیشه فکر می کردم بعد هری پاتر هیچ دنیای جادویی به جذابیت اون نیست ، ولی مجیستریوم این رو ثابت کرد

🕊️📚kerm ketab
۱۴۰۲/۰۵/۰۳

اسپویل⛔ خیلی شوکه شدم از اینکه الکس طرف دشمنه😵 چقدر خوشحالم از اینکه آرون برگشت🙂 البته از اینکه‌ به شکل یه نفر دیگست‌ حس خوبی ندارم ولی بازم خوبه و اما درمورد کتاب: یکی از بهترین کتاباییه‌ که خوندم و این جلدم مثل قبلیا‌

- بیشتر
n.m🎻Violin
۱۴۰۲/۰۵/۱۱

اگه از هری پاتر و کتاب های فانتزی خوشتون میاد پیشنهاد می کنم بخونید خیلی قشنگ بود

AMIR.H.H
۱۴۰۰/۱۱/۲۹

تموم شد ولی کاش تموم نمی شد.نیمه دوم جلد۵ بی نظیر بود 😢

𝓑𝓸𝓸𝓴
۱۴۰۱/۰۵/۱۳

این مجموعه واقعاً فوق العاده است ... بهترین کتابی بود که تا به حال خوندم . این مجموعه رو از دست ندید .📚👌🏻

Taraneh
۱۴۰۱/۰۱/۰۸

عالی👌🏻این جلد حتی از جلدای قبل هم جذاب تره👍🏻

* Saba *
۱۴۰۰/۰۵/۱۲

خیلیییی عاااالی بود بعضی از کتاب ها جلدهای آخر پسرفت میکنن اما این یکی تازه داستان جالب شد کاشکی باز هم ادامه داشت

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۶/۲۶

پایانی برای همه ی جادوگران پاک نهاد. کالوم هانت تا پیش از این هم قهرمان بوده است و هم رانده شده. اکنون در آغاز آخرین سال تحصیل در مجیستریوم، با نومیدی درفکر یافتن جایی در مدرسه است؛ جلب اعتماد دوباره ی دوستان

- بیشتر
آرون رفت سمت کال و محکم بغلش کرد. به‌نرمی گفت: «به‌خاطر همه‌چی، به‌خاطر زندگی‌م، ازت ممنونم. تو متعادل‌ساز منی، تعادلمی. همیشه هم خواهی بود.»
پسری که زنده ماند
نه، او هم زیاد زنده نمی‌ماند.
AMIR.H.H
فکر کرد برای همین بود که هرج‌ومرج چنین قدرتی داشت؛ چون جزئی از همه‌چیز بود. جزئی از هر سنگ و درخت و ابر بود؛ درون و پیرامون همه‌چیز. قلب چرخانِ جهان بود.
AMIR.H.H
پچ‌پچ‌کنان گفت: «من ماشینم رو بیرون پارک کرده‌ام. می‌تونیم فرار کنیم، کال. مجبور نیستی اینجا بمونی. می‌تونیم راحت خودمون رو توی دنیای معمولی گم‌وگور کنیم.» کال گفت: «اما گمون کنم اون‌وقت یه‌عالمه آدم بمیرن.» آلاستر گفت: «ولی تو زنده می‌مونی.»
پسری که زنده ماند
سرنوشت او، که ماگریس بود و داس ارواح و بلعندهٔ انسان‌ها و دشمن مرگ، رسیدن به شکوه بود؛ شکوهی ابدی و جاودان. نفس عمیقی کشید؛ آخرین نفسش در این تنِ درهم‌شکسته. روح خود را از آنچه که از کنستانتین مدن باقی مانده بود بیرون کشید و به نوزاد گریانی وارد شد که زمانی کالم هانت بود. عهد بست: این پایان راه من نیست.
Taraneh
آرون گفت: داری یه چیزی رو فراموش می‌کنی. کال پرسید: چی رو؟ من رو.
za za
این‌جور که معلومه؛ اون جادوگر شرورِ اصل کاری، ماگریس، بعد از اینکه کنستانتین دشمن مرگ شد، پیداش کرد. پرید توی بدن کنستانتین و هیچ‌کس هم هرگز متوجه تفاوتشون نشد؛ شاید دلیلش این بود که خود کنستانتین هم حسابی شرور شده بوده. اما این اتفاق توضیح می‌ده که چرا از اون به بعد کنستانتین دیگه هرگز سعی نکرد واقعاً جریکو رو به زندگی برگردونه و فقط به یه آرامگاه منتقلش کرد؛ این کار برای ماگریس مهم نبود.»
Taraneh
شبح ابروارِ بدنش تغییر می‌کرد، قیافه‌اش محو و واضح می‌شد. کال عینک و حالت چهره و حتی طرح شفاف موهای قهوه‌ای و سفیدش را می‌دید. او را می‌شناخت. نمی‌خواست بشناسدش، اما می‌شناخت. بلعیده‌شده پدرش بود؛ آلاستر.
AMIR.H.H
بدی همواره قد علم خواهد کرد... و نیکی همیشه شکستش خواهد داد
Urania
بدنش داشت از کار می‌افتاد. تپش قلبش آهسته می‌شد و ریه‌هایش در خون خود غرق می‌شدند. پیرامونش را در پی تنی نو جست‌وجو کرد. سارا هانت که چاقوهای جادویی را به‌سوی سینه‌اش روانه کرد چطور بود؟
AMIR.H.H
تامارا پرسید: «بابام اینجاست؟» استاد روفوس گفت: «ازم خواست سلامش رو بهت برسونم. از اینکه نمی‌تونه تو رو ببینه متأسف بود، اما ملاقات با شاگردها خلاف قانونه.» البته مگر اینکه آن شاگرد سازانایی بود که احتمال داشت ارباب شروری هم باشد. آن‌وقت بود که یک‌عالمه ملاقاتی داشتی
اِملی کتابدار کوچک
تامارا گفت: «دیگه از بدنی به بدن دیگه نپرین. مراقب همدیگه باشین و من هم مراقب جفتتون هستم. اگه یکی از شما این عَهد رو زیر پا بذاره، دیگری وظیفه داره که جلوش رو بگیره؛ با کمک من. فهمیدین؟» آرون لبخند زد و نگاهش حالت غریبی داشت. حس عجیبی در آن چشم‌ها بود که از آغاز متعلق به او نبودند. گفت: «قول می‌دم. عهد می‌بندم که تا وقتی زنده‌ام، دیگه هرگز بدن کس دیگه‌ای رو ندزدم.» کال به چشم‌های آرون خیره شد و گفت: «من هم قول می‌دم. از این به بعد طبق قانون پیش می‌ریم.» به آرون لبخند زد و جرقهٔ تردیدی را که در وجودش بود پس زد. او حالا آدم خوبی بود. هر دو آدم‌های خوبی بودند. فقط کافی بود همین‌طوری باقی بمانند.
erfanaboei
با نیروی ویرانگر هزار گردباد که دشت‌ها را درمی‌نوردیدند، با نیروی فوران هزار آتشفشان که آسمان را سیاه می‌کردند، با نیروی هزار زمین‌لرزه که زمین را می‌شکافتند و شهرها را ویران می‌کردند، با نیروی هزار سیل که شهرها را در میان آب‌های کف‌آلود خروشان در هم می‌شکستند و با خود می‌بردند.
خوره کتاب
مارمولک با خشم وراندازش کرد و آخرین جیرجیرک را هم خورد. «همراه وارن بیاین. چیزی هست که باید نشونتون بدم.» وقتی دنبال وارن به راهرو قدم گذاشتند، گواندا پچ‌پچ‌کنان گفت: «همیشه خودش رو سوم‌شخص در نظر می‌گیره؟» کال گفت: «نه همیشه. بگیرنگیر داره.»
za za
رو کرد به تامارا و گفت: «جدی می‌گم. باید اون فکرهایی رو که با صدای بلند نمی‌گه ببینی. یه نقشه‌ای واسه شکست دادن الکس به سرش زده بود که توش آدامس و گیرهٔ کاغذ داشت و...» کال پرید وسط حرفش و گفت: «خب دیگه.» آرون را به‌طرف اتاق جاسپر چرخاند و امیدوار بود یک دست یونیفرم اضافه آنجا باشد.
za za
با نیروی ویرانگر هزار گردباد که دشت‌ها را درمی‌نوردیدند، با نیروی فوران هزار آتشفشان که آسمان را سیاه می‌کردند، با نیروی هزار زمین‌لرزه که زمین را می‌شکافتند و شهرها را ویران می‌کردند، با نیروی هزار سیل که شهرها را در میان آب‌های کف‌آلود خروشان در هم می‌شکستند و با خود می‌بردند. آن‌ها انسان بودند، اما انسان نبودند.
AMIR.H.H
هرچه نزدیک‌تر می‌آمد، شباهتش به پسرها کمتر می‌شد. پوستش موج برداشت و زلال شد، انگار اصلاً از گوشت و خون ساخته نشده بود. بعد ریخت زمین و به چاله‌ای آب تبدیل شد؛ دیگر کودکی وجود نداشت و فقط کاپشنی زرد به جا مانده بود.
AMIR.H.H
کال لحظه‌ای احساس کرد انگار باز به باتلاق خاطره‌ها فروافتاده، احساس کرد زمان دوباره لغزید و از مسیرش خارج شد. اما بعد احساس دیگری آمد که مثل پارچه‌ای خیس روی پیشانی‌اش بود.
AMIR.H.H
نفس عمیقی کشید؛ آخرین نفسش در این تنِ درهم‌شکسته. روح خود را از آنچه که از کنستانتین مدن باقی مانده بود بیرون کشید و به نوزاد گریانی وارد شد که زمانی کالم هانت بود. عهد بست: این پایان راه من نیست.
AMIR.H.H
کال گفت: «متضاد هرج‌ومرج می‌شه روح. چیزی به اسم بلعیده‌شدهٔ روح وجود نداره.» روان گفت: «چنین چیزی نمی‌تونه وجود داشته باشه. روح خودِ آدم نمی‌تونه اون رو ببلعه. مثل این می‌مونه که به‌دست زندگی به قتل برسی.»
AMIR.H.H

حجم

۳۳۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

حجم

۳۳۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان