دانلود و خرید کتاب خون به پا می شود استیفن کینگ ترجمه مهتا عافیت‌طلب
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب خون به پا می شود

کتاب خون به پا می شود

نویسنده:استیفن کینگ
انتشارات:نشر البرز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خون به پا می شود

کتاب خون به پا می شود نوشته استیون کینگ است که با ترجمه مهتا عافیت طلب منتشر شده است. کتاب خون به پا می شود که نشر البرز آن را منتشر کرده است ۴ داستان ترسناک از این نویسنده مشهور است و دومین کتاب ترسناک سال ۲۰۲۰ انتخاب شده است.

درباره کتاب خون به پا می شود

استیون کینگ نویسنده مشهوری است که طرفداران ادبیات او را با رمان‌هایش می‌شناسند و طرفداران سینما او را با فیلم‌های رهایی از شائوشنگ و درخشش. این کتاب مجموعه چهار داستان با نام‌های تلفن همراه آقای هریگان، زندگی چاک، خون به پا می‌شود و موش است. هر داستان فضایی هول‌انگیز و بسیار ترسناک دارد که به ما یاد می‌دهد نباید به چیزی که در نگاه اول می‌بینیم اعتماد کنیم. 

این کتاب ترسناک شما را به دنیایا داستان‌های جذاب می‌برد. کتاب خون به پا می شود دومین کتاب ترسناک سال ۲۰۲۰ معرفی شده است. 

خواندن کتاب خون به پا می شود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات ترسناک پیشنهاد می‌کنیم

درباره استیون کینگ

استیون اِدْوین کینْگ در سال ۱۹۴۷ میلادی در پورت لند ماین متولد شد. زندگی او در از دوران کودکی به دلیل اختلافات خانوادگی، آشفته بود و روزی پدرش به بهانه خرید سیگار از خانه خارج شد و آن‌ها را برای همیشه ترک کرد. اسفتن از همان دوران جوانی به نوشتن علاقه‌مند شد و داستان‌هایش را به دوستان و همکلاسی‌هایش می‌فروخت. روزی با مجله‌ها و داستان‌های ترسناکی که خاله‌اش می‌خواند آشنا شد و به این ترتیب، به نوشتن در ژانر وحشت علاقه‌مند شد.

استیون کینگ با نوشتن کتاب کف شیشه‌ای موفق و معروف شد. او همچنین در فعالیت‌های سیاسی و دانشجویی فعال بود و یکی از مخالفان جنگ ویتنام بود. او مدتی را هم در یک کارخانه تولید مواد شوینده کار کرد.

ترس‌های شبانگاهی، ارواح تسخیرشده و شیطانی، بیماران روانی خودآزار و دگرآزار ساختار اصلی اکثر داستان‌های استفن کینگ را تشکیل می‌دهند. او همچنین یکی از نویسندگانی است که کتاب‌هایش به فیلم تبدیل شده‌اند و از میان آن‌ها می‌توان به مسیر سبز، درخشش، منطقه مرده و رهایی از شاوشنگ، کری و کریستین اشاره کرد. 

بخشی از کتاب خون به پا می شود

ر آن روزِ یازده‌سالگی‌ام که با بابا نشسته بودیم و نوشابۀ اسپرایت می‌نوشیدیم و به آن عمارت بزرگ نگاه می‌کردیم (این نامی بود که اهالی هارلو به آن داده بودند: عمارت بزرگ؛ انگار زندان شاوشنک بود!)، گفتم: «خیلی باحاله که پستچی برای آدم نامه بیاره!»

بابا چشم‌هایش را چرخاند و گفت: «ایمیل باحال‌تره. تلفن همراه باحال‌تره. به نظر من این چیزها شبیه معجزه‌ست. تو خیلی کوچیکی؛ درک نمی‌کنی. اگه تو هم فقط با یه خط تلفن بزرگ شده بودی که تازه اون‌هم بین چهار‌تا خونه مشترک بود... که یکی از اون‌ها هم خانم ادلسونِ وراج بود... می‌فهمیدی چی می‌گم.»

«من کِی می‌تونم یه تلفن همراه داشته باشم؟» این سؤال را آن سال زیاد می‌پرسیدم؛ مخصوصاً از وقتی‌که اولین گوشی آیفون به بازار آمد.

«وقتی‌که ببینم به‌اندازۀ کافی بزرگ شدی.»

«ای‌بابا!» این بار نوبت من بود که چشم‌هایم را بچرخانم. با این کار بابا خنده‌اش گرفت. بعد یکهو جدی شد.

«می‌دونی جان هریگان چقدر پول داره؟»

شانه‌هایم را بالا انداختم. «فقط می‌دونم که کارخونه‌دار بوده.» 

«خیلی بیشتر از کارخونه‌دار. تا وقتی بازنشسته بشه، رئیس کله‌گندۀ یه شرکت به اسم شرکت چوب بلوط بوده. این شرکت صاحب یه خط کشتی‌سازی، مراکز تجاری مختلف، تعداد زیادی سالن سینما، یه شرکت مخابرات و خدا می‌دونه چه چیزهای دیگه‌ای بوده. شرکت بلوط توی بورس نیویورک یکی از کله‌گنده‌ها بود.»

«بورس چیه؟»

«بازار سهام. یه‌جور قمار برای پولدارها! وقتی هریگان سهامش رو فروخت، این خبر رو فقط توی قسمت اقتصادی روزنامۀ نیویورک‌تایمز نزدن؛ بلکه تیتر اول روزنامه شد! بله، اون آدمی که یه فورد قدیمی مدل شیش سال پیش سوار می‌شه، تهِ یه جادۀ خاکی زندگی می‌کنه، هر ماه پنج دلار به تو حقوق می‌ده و چهار بار در سال برات یه بلیت بخت‌آزماییِ یک‌دلاری می‌فرسته، روی بیلیون‌ها دلار پول خوابیده!» بابا پوزخند زد. «و بی‌ریخت‌ترین کت‌و‌شلوار من... همونی که مادرت اگه هنوز زنده بود، مجبورم می‌کرد بدمش به یه آدم نیازمند... از لباسی که اون برای مراسم کلیسا می‌پوشه، شیک‌تره.»

غزاله بادپا
۱۴۰۰/۰۸/۰۸

استیفن کینگ" از آن دسته نویسنده‌هایی هست که حتی اگر کتابی از او نخوانده باشیم، اما حتما اسم و شهرتش به گوشمان خورده است. او نویسنده‌ی آمریکایی‌ست که خالق بیش از ۲۰۰ اثر ادبی در گونه‌های وحشت،ماوراءالطبیعه،جنایی،فانتزی و علمی تخیلی است. کتاب

- بیشتر
mahi
۱۴۰۲/۰۴/۰۷

خون به پا میشود. تازه‌ترین اثر استفن کینگ که شامل چهار داستانه. داستان اول، به نام تلفن همراه آقای ریگان، از زبون پسری روایت میشه که تو دوران نوجوونی، برای پیرمردی ثروتمند و مرموز کتاب میخونده و ازش دستمزد می‌گرفته.

- بیشتر
سامان
۱۴۰۱/۰۶/۲۱

نمی‌دونم ... داستان اونقدر که باید ترسناک به نظر نمیومد و جذبم‌ نکرد ، اگرچه هنوز کتاب رو کامل نکردم

هیچ‌چیز ابدی نیست، به‌جز وجود خداوند
soroosh7561
«بورس چیه؟» «بازار سهام. یه‌جور قمار برای پولدارها!
soroosh7561
«منظورم اینه که تبعیض پدرِ جنایت‌هاست.
soroosh7561
«بطلیموس یه ریاضیدان و منجم رومی بود که اعتقاد داشت زمین مرکز کهکشانه؛ یه نقطۀ ثابت که همه‌چیز دورش می‌چرخه.
soroosh7561
صداقت بهترین سیاست است
soroosh7561
به‌هر‌حال، وقتی زد و پنج دلار برنده شدم، از بابا خواستم با آن پول برایم پنج دلارِ دیگر بلیت بخت‌آزمایی بخرد؛ اما قبول نکرد و گفت با این کار ممکن است به قمار معتاد شوم و آن‌وقت تنِ مادرم در گور می‌لرزد.
soroosh7561
«وقتی کتاب می‌نویسی، کتاب رئیسته»
soroosh7561
می‌توانی ستاره‌های بیشتری توی آسمان ببینی. خداوند مُشتی نور آنجا پاشیده و پشت این نورها ابدیت در جریان است.
soroosh7561
اوج تجربۀ رمان‌نویسی در‌واقع قبل از شروع نوشتن و زمانی است که همه‌چیز هنوز توی ذهن نویسنده است.
soroosh7561
عشق یک هدیه است؛ و همچنین یک زنجیر با دو دستبند در انتهای آن!
soroosh7561
وقتی هر روز با فکر وحشتناکی زندگی کنی و منتظر باشی اتفاقی بیُفتد... وقتی بالاخره آن اتفاق می‌افتد، دیگر خیالت راحت می‌شود که عامل وحشت از بین رفته؛ مگر نه؟
soroosh7561
فکر می‌کنم وقتی زن یا مردی می‌میره، یه جهان از بین می‌ره؛ جهانی که اون آدم می‌شناخته و بهش باور داشته.
soroosh7561
مرگ بهترین‌های ما رو می‌گیره... مرگ سراغ همۀ ما می‌آد.»
soroosh7561
به‌شرطی که یادت باشه تو فقط یه وسیله برای انتقال پیامی، نه خودِ پیام!» «چی؟» «کتاب مقدس، کتاب خداست، نه کتاب کریگ. پس به خودت مغرور نشو.»
زینب.79
گاهی فکر می‌کرد شاید خودِ موسیقی دشمن است؛ هرچند هیچ‌وقت این را به زبان نمی‌آورد (مگر یکی دو بار در مستی). وقتی اوضاع خوب بود، به‌ندرت به این مسائل فکر می‌کرد. وقتی اوضاع خوب بود، موسیقی فریبنده بود. این‌جور مواقع فقط درامز بود که اهمیت داشت؛ ریتم.
zargOl
نگاهی به من کرد و گفت: «مردم حسابی گرفتارش شده‌ن.» «گرفتار چی؟» گوشی را بالا گرفت. «این! اینکه اصلاً چی هست و چی‌کار می‌تونه بکنه. به قول ارشمیدس، اهرمی به من بدهید تا زمین را جابه‌جا کنم... این همون اهرمه.»
zargOl
دوباره گوشی را برداشت؛ انگار نمی‌توانست آن را به حال خود بگذارد. «شبیه یه منبع آبِ شکسته‌ست که به‌جای آب، ازش اطلاعات بیرون می‌ریزه. من فکر می‌کردم فقط در‌مورد یه گوشیِ ساده حرف می‌زنیم، ولی حالا می‌بینم که... یا تازه دارم می‌فهمم که...»
zargOl
من رو یاد جاکوب مارلی می‌ندازه که به اسکروچ می‌گفت: این‌ها زنجیرهاییه که توی زندگی برای خودم ساخته‌م... من تلویزیون ندارم، چون اگه داشتم، باید تماشا می‌کردم؛ هرچند، تقریباً همۀ برنامه‌هاش مزخرف محضه. من رادیو ندارم، چون اون‌جوری مجبور بودم بهش گوش کنم. یه موسیقی کانتری که روزم رو از یکنواختی دربیاره، برام کافیه. اگه اون رو داشته باشم...» و به جعبه‌ای که گوشی آیفون در آن بود، اشاره کرد. «بدون شک ازش استفاده می‌کنم.
zargOl

حجم

۵۰۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۴۲ صفحه

حجم

۵۰۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۴۲ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
تومان