کتاب کوری
معرفی کتاب کوری
کتاب کوری نوشتهٔ ژوزه ساراماگو با ترجمهٔ رضا زارع و مرتضی سعیدیتبار در انتشارات پر چاپ شده است. برندهٔ نوبل ادبیات ۱۹۹۸ رمانی از «خوزه ساراماگو»، نویسندهٔ پرتغالی است که نخستینبار در سال ۱۹۹۵ منتشر شد. او در این رمان از کوریِ آدمها سخن گفته، چشمهایی که نمیبینند و چشمهایی که نمیخواهند ببینند.
درباره کتاب کوری
داستان این کتاب در مورد شیوع ندریجی بیماری کوری در بین افراد یک شهر است؛ شهری که نمیدانیم کجاست و میتواند هر جایی باشد، در واقع ساراماگو در این رمان با استفاده از صنعت نلمیح حتی برای شخصیتهای داستان هم اسم انتخاب نکرده، و البته این در حالی است که خواننده بهراحتی میتواند با آنها ارتباط برقرار کند.
و اما کور نبودن یک زن در بین تمامی افراد این شهر و مشاهدهی کل وقایع داستان از دید او، مخاطب را متوجه میکند که در واقع داستان این کتاب کوربودن نیست بلکه متفاوتدیدن است. مخاطب در طول خواندن این اثر در کنار وحشت، ناراحتی و یا حتی گاهی تنفر از انسان، درمییابد که رفتار انسان در موقعیت، معنا شده و ملاک مطلقی برای قضاوت او وجود ندارد.
ساراماگو در کتاب «کوری» که به بیش از ۲۵ زبان دیگر ترجمه شده، رئالیسم جادویی را با انتقادات گزندهی سیاسی آمیخته و بسیار هنرمندانه و شگفتانگیز تصویری از سرگشتگی انسان مدرن را که به قول ساراماگو «عقل دارد ولی عاقلانه رفتار نمیکند.» خلق میکند.
کتاب کوری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای برجستهٔ جهان و همچنین رئالیسم جادویی در داستانهایی با درونمایهٔ جامعهشناسانه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب کوری
کنار خیابان ماشینهای زیادی پارک کرده بودند و جایی برای پارک ماشین آنها پیدا نمیشد. بههمین دلیل ناچار شدند در یکی از کوچههای اطراف، دنبال جای پارک بگردند. کوچه باریک بود و دری که بهطرف مرد کور بود، کنار دیوار قرار داشت. پس بهخاطر اینکه نخواهد مدام از این صندلی به آن صندلی جابهجا شود و با پدالها و فرمان درگیر نشود، قبل از اینکه ماشین پارک شود، از ماشین پیاده شد. وسط کوچه تنها مانده بود و حس میکرد زمین زیر پایش میلرزد. کوشید که بر ترسی که همهٔ وجودش را پرد کرده بود، چیره شود. با حالتی عصبی، دستهای خود را روی صورتش تکان میداد و اینگونه انگار داشت در همان دریای شیری که خودش از آن حرف زده بود، شنا میکرد.
قصد داشت که شروع به فریاد زدن کند و طلب کمک نماید که در همین هنگام دست مرد با نرمی بازویش را گرفت و گفت: "آرامش خودت را حفظ کن! من پیش تو هستم."
آهسته شروع به قدم برداشتن کردند. مرد کور بهخاطر ترسی که در وجودش بود، پایش را روی زمین میکشید، ولی همین ترسش باعث شد تا روی زمین ناهموار زمین بخورد.
ـ "صبور باش! چیزی نمانده که برسیم."
سپس سؤال کرد: "کسی در خانه هست که از تو نگهداری کند؟"
مرد کور گفت: "نمیدانم، فکر نمیکنم همسرم هنوز از سر کار آمده باشد. من هم امروز زودتر از سر کار آمدم و به چنین گرفتاریای دچار شدم."
ـ "خیالت راحت، اتفاق مهمی نیست. تابهحال به گوشم نرسیده بود که کسی بهطور ناگهانی نابینا شود."
ـ "فکرش را بکن، من همیشه به خودم میبالیدم که حتی به عینک هم احتیاجی ندارم."
ـ "خب دیگر، همین یعنی که چیز مهمی نیست."
حجم
۳۴۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۳۴۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
نظرات کاربران
سلام باید بهتون بگم که اگر میخواید یک رمان متفاوت ازاونچه که تاحالا خوندین رو مطالعه کنید...دقیقا درست اومدید این کتاب فوق العاده ست یک روند هیجان انگیز وجالب داره اتفاقهای عجیب ومتفاوت وعکس العملهایی که شاید هرگز تصورش رو
عالی
بنظرم کتابیه وقتی تمومش کردید به بقیه هم پیشنهادش میکنید
بسیار عالی موضوعی متفاوت و چالش برانگیز
بهترین کتاب ،من واقعا لذت بردم از خوندنش و دوست دارم بازم بخونمش
از اون سری نوشته های متعهد که صرف سرگرمی نگارش نشده.طرح داستان واقعا قوی یی داره و علت و معلول ها تقریبا مشخص هستند و زمان مطالعه گیج و سردرگم تون نمیکنه.خط داستانی خوبه و قلم بسیار روونی داره ولی
تا نصفه اصلا برام جالب نبود ولی بعدش خوب شد. یک کتاب خاص
عالی بود
من خوشم نیومد فقط منتظر بودم تموم شه