دانلود و خرید کتاب صوتی هیروشیما
معرفی کتاب صوتی هیروشیما
کتاب صوتی هیروشیما نوشتهٔ جان هرسی و ترجمهٔ محمود قلی پور است. رادیو گوشه این گزارش دستاول از یک فاجعهٔ اتمی را منتشر کرده و مسعود کرامتی گویندگی آن را انجام داده است.
درباره کتاب صوتی هیروشیما
هیروشیما شهری در غرب جزیرهٔ هونشو در ژاپن است؛ نخستین شهری که توسط آمریکا به آن حملهٔ اتمی شد (۶ اوت ۱۹۴۵). با انفجار بمب اتمیِ چهارتُنیِ محتوی ۶۰ کیلوگرم اورانیوم - ۲۳۵ موسوم به «پسر کوچک» بر روی این شهر، تا پایان سال ۱۹۴۵ در حدود ۱۴۰۰۰۰ نفر و در فاصلهٔ سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۱ در حدود ۶۰۰۰۰ نفر جان باختند. بمب که در ارتفاع ۵۴۸ متری زمین منفجر شده بود، قدرتی برابر با ۲۰۰۰۰ تن تیانتی داشت و در حال انفجار از فاصلهٔ ۹ کیلومتری ۱۰ برابر نورانیتر از خورشید دیده میشد. در لحظهٔ انفجار، دمای مرکز بمب چندین میلیون درجهٔ سانتیگراد بود و همین مسئله باعث شد که از حرارت ناشی از آن، دهها هزار نفر از ساکنان هیروشیما در آنِ واحد ذوب شوند. کتاب صوتی هیروشیما به قلم روزنامهنگار و نویسندهٔ کتاب «ناقوسی برای آدانو» نوشته شده است. جان هرسی در این کتاب صوتی، برای ما توضیح داده است که در هیروشیما واقعاً چه رخ داده است. او به خاور دور فرستاده شده بود تا با بازماندگان فاجعه مصاحبه کند و بکوشد مشاهدات و احساسات و افکارشان، میزان تخریب خانه و شهر و زندگیشان، امیدها و روابطشان با دوستان پس از بمباران و در یک کلام، درجهٔ رنج انسان در مواجهه با بمب اتم و واکنش به آن رنج را به رشتهٔ تحریر درآورد. او یک ماه در ژاپن ماند و اطلاعاتش را گردآوری کرد و ماجرا را از زبان شاهدان عینی شنید. شخصیتهای موجود در این گزارش زنده و روایتهایشان دستاول بوده است. این داستان ماجرای واقعی خود شخصیتها است و جان هرسی تا جای ممکن از کلمات خودِ شاهدان استفاده کرده است. این گزارش در ۳۱ اوت ۱۹۴۶ میلادی منتشر شد. نیویورکر برای اولینبار این متن را منتشر کرد.
پس کتاب صوتی هیروشیما دربارهٔ تجربههای شش انسان است که هنگام انفجار بمب اتم در هیروشیما حاضر بودند و عجیب آنکه بخت یارشان بود و دستکم میتوان گفت جان سالم به در بردند. یکی از این افراد کشیشِ کاتولیک آلمانی بود و پنج نفر دیگر همگی ژاپنی بودند؛ یک پزشک بیمارستان صلیب سرخ، پزشکی دیگر که صاحب درمانگاهی خصوصی بود، دختری کارمند، یک روحانی پروتستان و بیوهٔ یک خیاط. آنها تا مدتی پس از بمباران نمیدانستند چه اتفاقی افتاده است؛ فقط همینقدر فهمیدند که زندگی دوستداشتنی قبلیشان به پایان رسیده و برحسب تصادف یا به حکم جبر یا بهقول دو شخصیت روحانی متن، بهخواست خدا بازیگران درمانده و نقشهای فرعی یک تراژدی بیمانند شدهاند. آنها رفتهرفته به عظمت فاجعهای آگاه شدند که بهچشمهمزدنی دنیایی را که به آن خو کرده بودند، از بین برد. پای درد دل آنها بنشینید.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
شنیدن کتاب صوتی هیروشیما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ناداستان و قالب گزارش از یک فاجعهٔ اتمی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی هیروشیما
«هجدهم اوت، دوازده روز پس از انفجار، پدر کلاینزورگه چمدان مقواییاش را برداشت و پیاده از مدرسهٔ یسوعی راهی هیروشیما شد. اعتقاد پیدا کرده بود که چمدانش با وسایل باارزش درونش کیفیتی جادویی دارد، چون میزی که چمدان زیرش بود بر اثر انفجار متلاشی شده بود و خردهچوبها در کل اتاق پخش شده بود اما چمدان آمادهٔ برداشتن و رفتن دمدرِ اتاق بود. حالا یِنهای انجمن یسوعی را توی چمدان گذاشته بود تا به بانک یوکوهاما اسپیشی شعبهٔ هیروشیما ببرد. بانک که ساختمانش پس از انفجار نیمهمخروبه بود بازگشایی شده بود. پدر کلاینزورگه رویهمرفته آن روز صبح حالش خوب بود. درست است که زخمهای جزئیاش برخلاف گفتهٔ رئیس مدرسهٔ یسوعی سه چهارروزه خوب نشده بود و ایشان بعد از معاینهٔ آخر وعده داده بود که بهزودی خوب میشود، اما پدر کلاینزورگه یک هفتهٔ کامل استراحت کرده بود و فکر میکرد دوباره آماده است که کارهای سخت بکند. دیگر عادت کرده بود مناظر دلخراشی را ببیند که تا هیروشیما سر راهش بود: مزارع وسیع برنج در نزدیکی مدرسهٔ یسوعی سوخته و قهوهای شده بود؛ خانههای حومهٔ شهر سرپا بود ولی وضع نابسامانی داشت؛ شیشهٔ پنجرهها شکسته بود و سفالهای بام روی زمین پخش شده بود. آن وقت بود که ناگهان اوضاع بدتر شد و دید در محوطهای به وسعت ده کیلومتر مربع همهچیز از شدت سوختگی قهوهای مایل به سرخ شده و تقریباً هیچچیز سالمی بر جا نمانده. بعدش ساختمانهای شهر را دید که ردیفبهردیف ویران شده بود و اینجا و آنجا بر تل خاک و خاکستر تابلوهای اعلانی ابتدایی قد علم کرده بود که روی شان برای مثال نوشته بود: «خواهر کجایی؟» یا «ما همگی سالمایم و در تویوساکا زندگی میکنیم.» درختها لختوعور و تیرهای تلفن همه واژگون بود و تکوتوک ساختمانهای هنوز سرپا ویرانههای اطراف شان را نمایانتر میکرد. (از موزهٔ علم و صنعت فقط اسکلت فولادیاش به جا مانده بود؛ انگار مُردهای بود در انتظار کالبدشکافی. تالار مدرن بازرگانی و برجش بیروح و استوار و نفوذناپذیر مانند گذشته پابرجا بود؛ ساختمان عظیم و کمارتفاع شهرداری در پناه ساختمانهای بلند اطراف محفوظ مانده بود و ردیف ساختمانهای کهنهٔ بانکها کاریکاتوری از نظام اقتصادی متزلزل کشور بود.) توی خیابانهای شهر ترافیک وحشتناکی برقرار بود: صدها دوچرخهٔ مچاله و اتاقک تراموا و خودرو، که از قرار در لحظهٔ انفجار در حال عبورومرور بودند، خشکشان زده بود.»
زمان
۴ ساعت و ۲ دقیقه
حجم
۵۵۴٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۲ دقیقه
حجم
۵۵۴٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کتابی قابل تامل ، با خوانش مسلط برمتن و عالی آقای مسعود کرامتی