دانلود کتاب صوتی روزگار سودابه با صدای هلن هدایتی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی روزگار سودابه

دانلود و خرید کتاب صوتی روزگار سودابه

نویسنده:مریم مظفری
گوینده:هلن هدایتی
انتشارات:انتشارات ورنا
امتیاز:
۳.۶از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی روزگار سودابه

کتاب صوتی روزگار سودابه نوشتهٔ مریم مظفری است. گویندگی این رمان صوتی ایرانی را هلن هدایتی انجام داده و انتشارات ورنا آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب صوتی روزگار سودابه

کتاب صوتی روزگار سودابه حاوی یک رمان معاصر و ایرانی در ژانر تاریخی و اجتماعی است. این رمان به روایت اتفاقاتی در طول تاریخ چند دههٔ گذشته ایران می‌پردازد. گفته شده است که نگارش این اثر صوتی ۱۰ سال به طول انجامیده است. شخصیت اول رمان، «سودابه» است. او خاطراتش را از کودکی تا بزرگسالی روایت می‌کند. سودابه در خلال روایت داستان زندگی خود، به حوادث و وقایع تاریخی می‌پردازد و شرایط اجتماعی دورانش را شرح می‌دهد. مریم مظفری در این رمان صوتی به موضوع مهاجرت در دههٔ ۱۳۶۰ و تجربهٔ سخت ترک وطن و آشنایی با فرهنگ و زندگی در کشوری جدید نیز پرداخته است. پس نویسنده در خلال هر سه فصل این کتاب صوتی، با روایت داستان زندگی سودابه، به شرایط تاریخی و اجتماعی دههٔ ۱۳۶۰ نیز می‌پردازد و تصویر گویایی را از زندگی در آن دوران به مخاطب خود ارائه می‌دهد. شنیدن این رمان درک و تصور جزئی‌نگرانه‌ای را از زندگی ایرانیان در سال‌های دشوار دههٔ ۱۳۶۰، جنگ ایران و عراق و موج مهاجرت ایرانیانی که در آن زمان مجبور به جدایی از وطن شدند، در اختیار شما قرار داده است.

شنیدن کتاب صوتی روزگار سودابه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صوتی روزگار سودابه

«آینۀ غبارگرفته، چهره‌اش را کدر نشان می‌داد. فوتی به آینه کرد. دست به سرش که رگۀ سفید از میان موهای سیاهش بیرون زده بود، برد. تاب بلند مویش را در دست پیچاند و پشت سرش جمع کرد. نگاهی دوباره در آینه به‌خود انداخت. آینه یادگار مادر بود. وقتی لاله‌شمعدان مس را روشن می‌کرد، نرمۀ نور به روی تارهای ظریف مس دور آینه می‌افتاد و سودابه را به‌یاد تعریف‌های مادر از آسمان پرستارۀ شب‌های یزد می‌انداخت. مادرش یزدی بود و آرامش درونش مثل آب‌انبار قدیمی شهر یزد، عمیق.

دست برد و کمربند پیراهن مشکی را محکم گره زد. پیراهن به تنش گشاد شده بود. نگاهی دوباره در آینه انداخت. انگار چیزی یادش آمده باشد، برگشت و به فرنگیس که مچاله روی مبل نشسته بود، گفت: «الان او را می‌آورند.»

فرنگیس به گل‌های خشک درون گلدان کریستال خیره مانده بود. سودابه گلی را از شاخه جدا کرد: «برایش کاموا خریدم.»

گل را در انگشتانش خرد کرد: «دو هفته پیش وقتی تلفنی به او گفتم شال و دستکشِ پشمی برایش بافته‌ام و می‌خواهم بیاورم، نمی‌دانی چه جوابی داد!»

فرنگیس نگاهش کرد و او ادامه داد: «گفت، می‌آیم. خودم می‌آیم.»

دختر، زانوانش را بغل کرد. سودابه کنار پنجره رفت و به برف‌های توی حیاط نگاهی انداخت و آمرانه گفت: «دخترم برو لباس مشکی‌ات را بپوش. الان سیاوش را می‌آورند.»

و به برف توی حیاط نگاه کرد، «روزهای برفی شبیه هم نیستند. بعضی روزها خاکستری، بعضی سفید و گاهی همرنگ خاک‌اند...»

تولد یازده‌سالگی‌ام بود، آن روز هم برف زیادی باریده بود. از صبح مادر و فاطمه‌خانوم مشغول تدارک جشنِ تولد من بودند. پدر هم همان روز از مسافرت بصره برمی‌گشت. کارها تمام نشده بود که هوا تاریک شد. من و سیاوش همیشه بر سر شیشه‌های بخارگرفتۀ مهمان‌خانه دعوا داشتیم. من بزرگ‌ترین پنجره را انتخاب کردم. خانه‌ای کوچک روی شیشه کشیدم. سیاوش تا خانۀ من را دید، نق‌نقش شروع شد. با اینکه به کلاس دوم می‌رفت ولی مثل بچه‌کوچولوها لوس می‌شد. مادر همیشه طرفش را می‌گرفت: «سودابه! برادرت از تو کوچک‌تر است. باید مواظبش باشی. نه اینکه...»

«باید مواظبش باشی! باید مواظبش باشی! مگر من مادرش هستم؟»

غر زدم. عصبانی بودم. مادر حرف‌هاش را با لبخند و در کمال خونسردی می‌زد. من نمی‌توانستم مثل او باشم. خواستم از اتاق بیرون بروم که سیاوش دستم را کشید: «بیا سودی! بیا همۀ پنجره‌ها مال تو. بیا.»

آن شب، تمام شیشه‌ها را با انگشت نقاشی کردیم. ولی نقاشی‌ها قطره شدند و روی شیشه سرخوردند. از میان راه‌راه قطره‌ها، چشمم به مش‌مرتضی افتاد که رولزرویس پدر را از برف تمیز می‌کرد. پدر، سال‌ها پیش رولزرویس را از یک شاهزادۀ قاجار که برای زندگی به پاریس می‌رفت، خریده بود. مادر و فاطمه‌خانوم از غذاهای مورد علاقۀ پدر حرف می‌زدند. وقتی مش‌مرتضی ماشین را از حیاط بیرون برد، مادر گفت: «بروید لباس‌های‌تان را بپوشید. سودابه، برادرت را یاری بده تا لباسش را...»»

خاطره هدایتی
۱۴۰۳/۰۳/۲۶

متنی روان ک با تسلط گوینده وصدای دلنشین دوست داشتنی بود

zohreh Tavasoli
۱۴۰۳/۰۷/۱۶

اعصاب خوردکن بود اگه حساس هستین گوش ندین ضمنا صدای گوینده لهجه داشت و تلفظ های غلط زیاد داشت مثلا مِهر گل و گیاه را مُهر میگفت و… بعضی از قسمت ها هم زیادی بود و داستان بیخودی کشدار شده بود

کاربر 2066110
۱۴۰۳/۰۴/۰۷

داستانی زیبا و مفید بود که نظرم رو جلب کرد بخصوص راوی رو خیلی دوست داشتم بسیار حرفه ای بود و باعث شد جذابیت داستان چندبرابر بشه .

زمان

۹ ساعت و ۱۹ دقیقه

حجم

۱ گیگابایت, ۲۶۹٫۸ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۹ ساعت و ۱۹ دقیقه

حجم

۱ گیگابایت, ۲۶۹٫۸ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان