دانلود کتاب صوتی دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل با صدای راما قویدل + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل اثر هاروکی موراکامی

دانلود و خرید کتاب صوتی دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل

گوینده:راما قویدل
انتشارات:رادیو گوشه
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل

کتاب صوتی دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل نوشته هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی است که با ترجمه محمد مرادی و گویندگی راما قویدل در نشر گوشه منتشر شده است. دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل شامل ۷ داستان از موراکامی است که شش داستان آن از مجموعه بید نابینا و زن خفته و داستان دیگر از مجموعه فیل ناپدید می‌شود انتخاب شده است. ویژگی این داستان‌ها استفاده از کلمات ساده و تاثیرگذار در کنار وجود اسامی شرقی و هم‌چنین توصیف زندگی شرقی در برخی داستان‌ها است. موراکامی برای توصیف شخصیت‌های داستان و روایت اتفاقات داستان، از شگردهایی مثل بازی با کلمات و دیالوگ‌های کوتاه و تاثیرگذار استفاده می‌کند.

درباره کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل

دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل، قصۀ مردی است که در یکی از روزهای به‌ ظاهر معمولی ماه آوریل دختر مورد علاقه‌اش را در خیابان ملاقات می‌کند و ساده از کنارش عبور می‌کند.

«بید نابینا، زن خفته»، «سال اسپاگتی»، «میمون شیناگاوا»، «قلوه سنگی که هر روز جابه‌جا می‌شود»، «دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل»، «اسفرود بی دم» و «مرد یخی» عناوین داستان‌های‌ این کتاب است که اغلب حول محور یک زن و مرور کوتاه زندگی او نوشته شده‌ است.

کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل

آن سال بهار اتفاق‌های زیادی افتاده بود. اوضاع کار به هم خورده بود و دست آخر از شرکت تبلیغاتی توی توکیو که دو سال در آن کار می‌کردم، بیرون آمده بودم. همان وقت‌ها میانه‌ام را با دختری که از زمان دانشگاه با او آشنا بودم، به هم زدم. یک ماه بعد مادربزرگم از سرطان روده مرد و من با چمدان کوچکی در دست پس از پنج سال برای اولین بار به این شهر آمدم. اتاق قدیمی‌ام هیچ فرقی نکرده بود. کتاب‌هایی که می‌خواندم، هنوز توی قفسه بود. تختخوابم، میزم، و تمام صفحه‌های موسیقی‌ام همان‌جا بود. اما همه‌چیز توی اتاق پژمرده شده بود و مدت‌ها بود رنگ و بویش را از دست داده بود. فقط گذر زمان بود که هنوز آن‌جا حس می‌شد.

تصمیم گرفته بودم چند روزی بعد از مراسم تشییع جنازه مادربزرگ به توکیو برگردم و کار تازه‌ای را شروع کنم. همین‌طور می‌خواستم آپارتمان تازه‌ای بگیرم تا حال و هوایم کمی عوض شود. اما چند وقت که گذشت، نتوانستم خودم را راضی کنم از آن‌جا بروم. بدتر این‌که اگر هم می‌خواستم نمی‌توانستم. در اتاق قدیمی‌ام با گوش کردن به آهنگ‌های قدیمی و خواندن دوباره کتاب‌ها و گاهی وقت‌ها هم با کندن علف‌های هرز داخل باغچه وقت گذرانی می‌کردم. با کسی ارتباط نداشتم و تنها کسانی که می‌دیدم اعضای خانواده‌ام بودند.

یک روز زن‌عمو پیدایش شد و از من خواست تا پسرعمو را به بیمارستان جدید ببرم. گفت خودش می‌خواسته این کار را بکند، اما کاری پیش آمده که نمی‌تواند. بیمارستان نزدیک همان دبیرستانی بود که پیش‌ترها می‌رفتم، برای همین هم محل آن را بلد بودم و بهانه‌ای نداشتم تا درخواست او را قبول نکنم. زن‌عمو پاکتی به من داد که تویش مقداری پول برای ناهارمان گذاشته بود.

بیمارستان قبلی را برای این عوض کرده بودند که کمکی به معالجه پسرعمو نکرده بود. تازه مشکل او بیش‌تر هم شده بود. وقتی زن‌عمو این مسئله را به دکتر گفته بود، او پاسخ داده بود محیط خانه بیش‌تر از هر معالجه‌ای در حل مشکل او مؤثر است و هر دو تصمیم به این کار گرفته بودند. هیچ‌کس انتظار نداشت تغییر بیمارستان بلافاصله باعث بهبودی او بشود. کسی چیزی نمی‌گفت، اما دیگر امیدی به بهتر شدن شنوایی او نداشتند.

خانه آن‌ها نزدیک خانه ما بود. اما من ده سالی از او بزرگ‌تر بودم و یادم نمی‌آمد هیچ‌وقت با او صمیمی بوده باشم. نهایت دوستی ما این بود که وقتی اقوام دور هم جمع می‌شدند، او را جایی می‌بردم و با هم بازی می‌کردیم. اما طولی نکشید که همه به چشم دوستان صمیمی به ما نگاه می‌کردند و به نظرشان می‌رسید او به من وابسته شده است و من هم به او علاقه‌مندم. تا مدت‌ها نمی‌دانستم چرا چنین فکرهایی درباره ما می‌کنند، اما حالا که حالت یک‌وری گرفتن سرش را در حالی که گوش چپش را به طرفم گرفته می‌بینم، به نظرم خیلی ناراحت‌کننده می‌آید. دستپاچگی او مثل صدای ریزش بارانی که مدت‌ها قبل شنیده باشم، چیزی را در خاطرم زنده می‌کند و تازه می‌فهمم چرا اقواممان می‌خواستند که ما دو نفر با هم باشیم.

اتوبوس هفت یا هشت ایستگاه را رد کرده بود که پسرعمو دوباره با نگرانی نگاهم کرد.

معرفی نویسنده
عکس هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس می‌کردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیری‌ها به‌شدت دچار جراحت شده بود. موراکامی بعدها در مقاله‌ای به نام از «پدرم که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» بیان کرد که آسیب‌های وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر به‌سزایی داشته است.

نظرات کاربران

Mini
۱۴۰۰/۱۰/۰۶

متاسفانه گوینده خیلی بی احساس و بی رمق از روی کتاب میخواند.

کاربر ۵۴۲۴۷۹۶
۱۴۰۱/۰۸/۲۷

گوینده خیلی بی احساس میخونه باید یکم با انرژی بخونه تا مخاطب جذب بشه

زمان

۳ ساعت و ۵۳ دقیقه

حجم

۳۲۰٫۳ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۳ ساعت و ۵۳ دقیقه

حجم

۳۲۰٫۳ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان