دانلود کتاب صوتی بی من مرو با صدای مهرناز محافل + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب صوتی بی من مرو

دانلود و خرید کتاب صوتی بی من مرو

نویسنده:اعظم نادری
انتشارات:آوانامه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۸از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی بی من مرو

در کتاب بی من مرو اثر اعظم نادری که با صدای مهرناز محافل می‌شنوید، روایاتی تازه درباره شمس و مولانا و نزدیکان او می‌خوانید که فراتر از تذکره و رمان است.

درباره کتاب صوتی بی من مرو

درباره شمس و مولانا تا کنون آثار زیاد و رنگارنگی در قالب مقاله، جستار، کتاب و رمان نوشته شده است که هرکدام به نوعی کوشیده‌اند دنیای این دو بزرگ عارف را ترسیم کنند و در سفری هرچند کوتاه و گذرا ما را به عوالم آنها ببرند.

 نویسنده این کتاب کوشیده است چشم‌‌اندازهای دیگر نویسندگان و صاحب‌نظران درباره این دو مرد بزرگ تاریخ ادبیات و عرفان ایرانی را در کتابی واحد جمع کند و آنها را مورد بررسی و موشکافی قرار دهد. چه آنها که رمان نوشته‌اند، چه آنها که تذکره نوشته‌اند و چه کسانی که در مقالات خود به شمس و مولانا پرداخته‌اند.

نویسنده سپس به بررسی تک تک شخصیت‌هایی پرداخته که در زندگی این دو انسان نقش داشته‌اند و آنها را نیز از زوایا دید گوناگونی بررسی کرده است. کسانی همچون شمس، کیمیاخاتون، کراخاتون،  علاء‌الدین و بهاءالدین  و دیگران.

 شنیدن کتاب بی من مرو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه علاقه‌مندان به مولوی و مولوی‌شناسی مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب بی من مرو

شمسِ رمان ملت عشق

در این رمان می‌شود گفت شمس، شخصیت اول است. شمس در این کتاب، مهربان و بی‌آزار است. زیاد حرف می‌زند و لحنش شعاری و موعظه‌گر است (شافاک: ۸۲ و صفحات دیگر). نزد مَحرم و نامحرم اسرارش را در قالب قواعد چهل‌گانه فاش می‌کند و از این قواعد برای مولانا هم شرح می‌دهد۱۱۱! (همان: ۲۴۸) این شمس امروزی‌تر است و هر کجا می‌رود منادی صلح و آشتی است. او هم در کودکی به دیدار عالَم دیگر می‌رود و از غیب صداهایی می‌شنود. با پروردگار حرف می‌زند و خدا هم پاسخش را می‌دهد (شافاک: ۶۵).

او قبل از ورود به قونیه از طریق الهام غیبی از سرنوشت خود مطلع می‌شود. می‌داند کشته می‌شود و در چاه انداخته می‌شود. این شمس اصلا خواب نمی‌بیند (همان: ۵۳) اما در عوضِ جا و غذا، خواب تعبیر می‌کند و این چنین است که دو سه درهمی به دست می‌آورد (همان: ۶۷) زبانش زبان خامی است: "دستت را بده فالت را بگیرم" (همان: ۵۶). نویسنده برای دفاع از شخصیت داستانش این جمله را در دهان او می‌گذارد که: "فال‌گیرها ادعا می‌کنند ... می‌توانند آینده را پیش‌گویی کنند. من فقط اما گذشته را می‌بینم..." (همان ۵۶) اما در واقعیتِ داستان، او از سرنوشت خود به شکل نسبتاً واضحی مطلع است و حتی می‌داند که در قتل او، علاءالدین نقش دارد، به مولوی می‌گوید: "پسر بزرگت راه تو را می‌پیماید... اما پسر کوچکت حسد، شک و انتقاد، دلش را سیاه کرده..." (همان: ۲۴۸)؛ همچنین شمس از سرنوشت دیگران باخبر است از جمله می‌داند که گل‌کویر، زن بدنام داستان سرانجام توبه می‌کند (همان: ۱۷۱).

برای من دانسته نشد که چرا نویسنده این همه تأکید دارد که شمس خواب نمی‌بیند. او از زبان شمس سعی می‌کند ما را قانع کند: "خدا فرشتهٔ خواب دیدن را از من گرفت اما در عوضِ این کمبود، اجازه داد خواب‌های دیگران را تعبیر کنم" (همان: ۹۶). این‌ها در صورتی است که شمس نه یک‌بار بلکه چندین بار از خواب‌هایش در مقالات می‌گوید (مقالات: ۲۳۷، ۲۸۹، ۷۵۹، ۷۶۲، ۸۰۸، ۸۳۵).

در این داستان فرشتهٔ نگهبان شمس به او مژدهٔ دیدار مولانا را می‌دهد و می‌گوید که: "آماده شو به بغداد می‌روی" (شافاک: ۸۲). شمس در این کتاب، پیری دارد به نام بابا زمان۱۱۲ که برهان‌الدین محقق به او نامه می‌نویسد و مولوی را معرفی می‌کند و می‌گوید که او ده هزار مرید دارد اما به رفیق نیاز دارد (شافاک: ۱۱۱- ۱۱۶). برهان‌الدین می‌داند که این رفیق از رهگذر دوستی با مولانا به مشکلات بسیار برخواهد خورد او می‌نویسد: "شخصی که به قونیه می‌فرستی ممکن است باز نگردد" (همان: ۱۱۳). بابا زمان در دو جلسه داوطلب می‌خواهد برای رفتن به قونیه که هر دو بار تنها شمس پاسخ او را می‌دهد. با این حال پیر، او را ۶ ماه منتظر می‌گذارد و سرانجام شمس ملتمسانه از او می‌خواهد: "پیر من! چرا هم اکنون به راه نیفتم؟ چرا باید صبر کنم؟ خواهش می‌کنم بگویید در کدام شهر است؟ کیست این عالم؟ بگویید تا هر چه زودتر بروم" (همان: ۱۱۷). تمام آن صبر ۱۶ سالهٔ شمس که اعجاب مولانا را هم بر انگیخت در همین ۶ ماه خلاصه می‌شود آن هم با کم‌طاقتی‌های بسیار شمس.

بابا زمان که نام مولانا را فاش می‌کند شمس با شگفتی می‌گوید: "این نام را پیش از این اصلا نشنیده بودم" (همان: ۱۱۹).

شمس قبل از رفتن به قونیه به رسم قلندران از خود موی می‌زداید: "با اُستُره۱۱۳ همهٔ موهایم را از ته تراشیدم. بعد با آرامش و تک‌تک ریش و سبیلم را تراشیدم. از شرّ ابروها خلاص شدم" (همان: ۱۳۵)؛ البته گوشواره‌ای نقره‌ای هم به گوش می‌آویزد (همان: ۱۸۸). به این ترتیب او با این شکل و شمایل عجیب در حالی که سه امانت همراه دارد راهی قونیه می‌شود. امانات او یک آینه است و یک دستمال ابریشمی و مقداری مرهم.

نویسنده با سپردن این سه امانت به شمس، ماهیتِ ماموریت او را مشخص می‌کند. در ادامهٔ داستان می‌بینیم که شمس، آینه را به یک جذامیِ رانده شده می‌دهد تا زیبایی درونش را در آن بنگرد و دستمال را به زنی فاحشه می‌دهد تا به این طریق به او بفهماند که لکه‌دار شدن اعتبار مهم نیست آنچه مهم است پاکی قلب است و بالاخره این که مرهم را به یک مستِ کتک‌خورده از داروغه می‌دهد که مرهم زخم‌های ظاهری و باطنی او باشد.

این شمس خلاف آنچه که می‌گوید: "به این عالم نه برای آدم‌های عادی بلکه برای انسانی خاص آمده" (شافاک: ۱۲۶) از قضا دقیقا برای عوام آمده است.۱۱۴

در این کتاب هم به ماجرای تعیین حق ویزیت برای مولانا اشاره شده البته نه به آن پر رنگی که در عارف جان سوخته آمده است. این شمس آن همه حریص نیست حتی وقتی کراخاتون طبق سنت قونیه از او می‌خواهد که به عروسش کیمیا به عنوان رونما، سکه‌ای طلا هدیه بدهد مظلوم نمایانه می‌گوید: "من که توی عمرم هیچ وقت طلا و سکهٔ طلا نداشته‌ام" (همان: ۴۵۳). شمس، کیسه‌ای زر را هم که هدیهٔ کیخسرو در پاداش سماع بود، سمت او پرت می‌کند و می‌گوید: "بگیر پول‌ات را!" (همان: ۴۰۵) او از ملاقات‌کنندگان مولانا فقط طلب هدیه می‌کند (همان: ۳۱۵) اما همین شمسِ آرام و مؤدب، آن‌ها را که هدیه‌ای مناسب ندارند با "چک و لگد" بیرون می‌اندازد (همان: ۳۱۶) بعد رفتار خود را چنین توجیه می‌کند: "با آن‌ها دعوا نمی‌کنم با نفس‌هاشان دعوا می‌کنم" (همان: ۳۱۷).

این شمس آن‌قدر از شمسِ مقالات فاصله می‌گیرد که اگر جمله‌ای از مقالات بر زبان او گذاشته شود خواننده شوکه می‌شود! (همان: ۶۶ و ۶۷)


کاربر 7183761
۱۴۰۲/۰۶/۱۹

توصیه نمیکنم ،خوانش تند و طوطی وار،پرهیز از خلق اثر و گریز به منابع دیگر و نقد ناجوانمردانه دیگر نویسندگان،مطالب تکراری

زمان

۸ ساعت و ۱۳ دقیقه

حجم

۶۸۰٫۲ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۸ ساعت و ۱۳ دقیقه

حجم

۶۸۰٫۲ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان