کتاب روزی که شیرها کاهو می خورند
معرفی کتاب روزی که شیرها کاهو می خورند
کتاب روزی که شیرها کاهو می خورند نوشته رافائل ژیئوردانو است که با ترجمه معصومه خطیبی بایگی منتشر شده است. کتاب روزی که شیرها کاهو می خورند را انتشارات البرز منتشر کرده است و به رفتارهای مسموم انسانها میپردازد.
درباره کتاب روزی که شیرها کاهو می خورند
رومن زنی سی ساله و موفق است که سخنران برنامههایی بسیاری درباره مسمومیتهای رفتاری است. در ابتدای کتاب، داستان از زاویه راوی اول شخص است، که رومن روایت میکند. اما در فصل دوم دو شخصیت دیگر به ماجرا اضافه میشود و راوی تغییر میکند. رومن تحلیلگر رفتار است و پس از ملاقات با افراد جدید آنها را تحلیل میکند و یک نوع از مسمومیت رفتاری توضیح میدهد.
رومن، زن سیساله است که به کمک انسانهایی میآید که مانند شیر به هم دندان نشان میدهند تا آنها را در مسیر رسیدن به انسانیت بیشتر همراهی میکند. او انجمنی تشکیل داده است که در آن به ایندسته از افراد برنامهای منحصربهفرد پیشنهاد میدهد و کمکشان میکند تا در رفتار و ذهنیت خود تجدیدنظری کلی ایجاد کنند.
در بین شرکتکنندگان جدید این انجمن نمونههای بسیار جذابی بهچشم میخورند؛ بهخصوص یکیبه اسم مکسیمیلیان، تاجر معروفی که مدیرعامل یکی از شرکتهای بزرگ مواد آرایشی-بهداشتیست و شخصیتی فوقالعاده جذاب دارد؛ ولی نمونۀ بارز یک انسان آزاردهنده و مسموم نیز هست!
آیا رومن میتواند او را مجاب به تغییر کند تا قدرت درونیاش را بهشکلی دیگر و با رعایت احترام بیشتر به دیگران بروز دهد. خب واضح است: او راه سختی در پیش خواهد داشت. این کتاب روایتی جذاب و پرکشش است که مارو با خود همراه میکند.
خواندن کتاب روزی که شیرها کاهو می خورند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی روانشناختی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب روزی که شیرها کاهو می خورند
راننده بدون آنکه واکنش بدی نشان بدهد قبول کرد. پاریس زیر نگاه رومن رژه میرفت و از چهرههای مسمومی نقاب برمیداشت که گل سرسبدشان برج ایفل بود؛ برجی که قیافۀ درازش را زیر نگاههای بیحیا عیان کرده بود. ایفل بهعنوان بانوی آهنین بر شهر حکمرانی میکرد و خودش را با هموطن کمابیش مسمومش، تکهرم میدان کنکورد، مقایسه میکرد...
بالاخره، بعد از چند مانع و پیچ، تاکسی به مقصد رسید و راننده در کنسرتی از بوق، دوبله پارک کرد.
رومن لبخندی زد و درحالیکه پای خوشفرم سیاهپوشش را بیرون از خودرو میگذاشت گفت: «بقیهاش مال خودتان باشد.»
پدرش دم در ایستاده بود تا به استقبالش برود. زن جوان احساس کرد که قلبش دارد تند میزند.
همهچیز برای ورودش به بحث مهیا بود. میکروفون روی پایه قرار گرفته و انتظارش را میکشید، انگار از قبل آماده بود تا حرفهایش را بنوشد. نوشیدن؛ این فکری بود که وقتی از شدت استرس گلویش خشک شد، به ذهنش خطور کرد. مثل همیشه از گرفتگی صدایش میترسید. یاد یکی از تکنیکهای ضد استرس در موقع سخنرانیهای دشوار افتاد: جویدن آب۱. این مردم نیستند که نگاهت میکنند، بلکه تو داری نگاهشان میکنی... استرست کمتر از آن چیزی که خیال میکنی، دیده میشود... رومن این توصیهها را زیرلب تکرار میکرد. نفس عمیق، لبخند: دیگر میتوانست شروع کند.
همینکه اولین نفسش به میکروفون خورد، اثر لارسن بهوجود آمد و صدای سوت وحشتناکی بلند شد. مردی که در ردیف اول نشسته بود اخمی کرد و پکی زیر خنده زد: «اوه اوه! زنها و تکنولوژی...». حتماً فکر کرده بود خیلی آدم بامزهایست، چون لبخند گشادهای به رومن زد و چشمکی که نشان از اشتیاقش بود؛ البته اشتیاقی یکطرفه!
رومن ته دلش از آن مرد که اهمیت و بزرگی رسالتش را به او یادآور میشد، تشکر کرد... و در ذهنش آستینهایش را بالا زد.
حجم
۳۳۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
حجم
۳۳۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
نظرات کاربران
کتاب شمارو با گروه درمانی و تاثیرات مفیدش آشنا میکنه و خب چون به صورت رمانه و یک داستان عاشقانه کوچولو هم وسطش داره باعث میشه خوندنش خسته کننده نباشه و به جاش جالب باشه.
خوندمش قشنگ بود. خیییلی دوستش داشتم. در لابلای داستان نکات مهمی گفته شده.