دانلود و خرید کتاب جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می کند گلندی وندرا ترجمه میلاد یساول
تصویر جلد کتاب جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می کند

کتاب جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می کند

نویسنده:گلندی وندرا
انتشارات:نشر روزگار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می کند

کتاب جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می ‌کند داستانی از گلندی وندرا است که با ترجمه میلاد یساول می‌خوانید. داستان، روایتی زیبا از برخورد میان دو بزرگسال با یک کودک است که به آن‌ها کمک می‌کند تا دوباره توانایی عشق ورزیدن را به دست بیاورند.

این کتاب در فهرست پرفروش‌ترین کتاب امازون چارتس، وال استریت ژورنال و واشنگتن پست قرار دارد و عنوان برنده نهایی جایزه goodreads choice را از آن خود کرده است.

درباره کتاب جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می ‌کند

جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می ‌کند داستانی از برخورد یک کودک، با زنی است که زندگی سختی را پشت سر گذاشته است. 

جوآنا مادرش را از دست داد و خودش هم با سرطان جنگید. اینبار، بر خلاف مادرش، او پیروز بود و بعد از تمام این ماجراها، برای اینکه به خودش ثابت کند سختی‌های زندگی او را از پا درنیاورده‌اند، تصمیم گرفت به روستاها و مناطق جنگلی ایلینویز برود و تحقیقاتش را درباره لانه سازی پرندگان از سر بگیرد. در همین میان با دختری اسرار آمیز آشنا می‌شود. دختری عجیب که البته با شیوه‌ای عجیب سر راهش قرار می‌گیرد و زندگی او را تغییر می‌دهد... 

دخترک، به نوعی یادآور شازده کوچولو است، همان قهرمان کوچکی که زندگی کردن و عشق ورزیدن را به انسان‌ها یاد داده است. 

تیلور جنکینز رِید، نویسنده کتاب هفت شوهران، درباره کتاب جایی که جنگل با ستاره‌ ها دیدار می ‌کند، اینطور نوشته است: «از همان صفحه اول، شما را شکار و غافلگیر می‌کند. این یک داستان فوق‌العاده بدیع، تخیلی و کنجکاوانه است. گلندی وندرا توانسته جهانی را بسازد که بسیار واقعی و در عین حال کاملاً غیرعادی است.»

کتاب جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می ‌کند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می ‌کند یک انتخاب عالی برای تمام دوست‌داران کتاب‌های روانشناسی و علاقه‌مندان به ادبیات داستانی و رمان است.

درباره گلندی وندرا

گلندی وندرا اهل شیکاگوی آمریکاست. او پیش از این‌که به نوشتن داستان روی بیاورد، در حوزه‌ زیست‌شناسی و به طور مشخص، پژوهش‌های مرتبط با پرندگان مشغول به کار و فعالیت بود. همچنین با یک پرنده‌شناس ازدواج کرد که عشق او را به طبیعت به خوبی درک می‌کند. 

در حال حاضر گلندی وندرا به همراه همسر و سه فرزندش در فلوریدا زندگی می‌کند. 

بخشی از کتاب جایی که جنگل با ستاره ها دیدار می ‌کند

بعد از اینکه خودش سریع دوش گرفت، دختربچه را با یک حوله تمیز به حمام فرستاد. در را بست و منتظر شد تا صدای آب را بشنود، و وقتی که کاملاً مطمئن شد که دختربچه در حال حمام کردن است، در حالی‌که تلفن همراهش در دستش بود حمام را ترک کرد.

جنگل خاکستری‌رنگ بود، همان سایه گرگ و میشی که شب قبل دختربچه را به آن‌جا آورده بود. جو به سمت جاده رفت، به سرعت شماره‌های کوچک تلفن همراهش را فشار می‌داد و ترکیبی از قطرات عرق و آب از موهایش می‌چکید.

خرس کوچولو در نزدیکی او دزدکی حرکت می‌کرد، و انگار که جاسوس دختربچه فضایی باشد، تک تک حرکات او را دنبال می‌کرد.

اتصال به اینترنت و پیدا کردن شماره غیرضروری ایستگاه پلیس بیش از هفت دقیقه طول کشید. وقتی که اپراتور ایستگاه پلیس جواب داد، جو از ترس اینکه مبادا دختربچه بیرون بیاید و صدای او را بشنود، به سرعت شروع به حرف زدن کرد. به زن گفت که به یک مقام رسمی نیاز دارد که بیاید و یک دختربچه که احتمالاً بی‌خانمان است را با خودش ببرد. او آدرس و یک سری مسیر که به آن‌جا ختم می‌شد را به اپراتور داد. اپراتور سوالاتی از جو پرسید ولی جو در این حد فرصت داشت که بگوید نگران دختربچه است و می‌خواهد که یک نفر در اسرع وقت خودش را به آن‌جا برساند. او موبایل را در جیب شلوارش پنهان کرد و به سرعت به خانه بازگشت.

درست سرِوقت. دختربچه درحالی که حوله به دورش پیچیده و موهای بلندش روی شانه‌های کوچکش ریخته بود، در اتاق نشیمن ایستاده بود. چشمان سیاهش جو را برانداز کرد. گفت: «کجا بودی؟»

جو گفت: «یه صدایی از بیرون شنیدم. اما فقط صدای سگ بود.» او به بچه نزدیک شد، و امیدوار بود چیزی که می‌دید لکه‌های گل و کثیفی باشند که دختربچه موفق به شستن آن‌ها نشده است. اما آن‌ها لکه و کثیفی نبودند. روی گلو و بازوی چپش جای کبودی حاصل از ضربه یا کوفتگی داشت و روی ران چپش هم جای بریدگی و ضربه بود. یقه بلند پیراهنش کبودی روی گلویش را پوشانده بود. روی دست چپش هم جای انگشت بود، مثل اینکه کسی او را محکم چنگ زده باشد. «این جای زخم‌های روی بدنت چجوری اتفاق افتادن؟»

دختربچه عقب رفت. «لباسام کجاس؟»

«کی بهت آسیب زده؟»

«من نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده. اون زخم‌ها روی بدن دختربچه مرده بودن. شاید ماشین بهش زده یا یه همچین چیزی.»

«به‌خاطر اینه که می‌ترسی بری خونه؟ کسی اذیتت می‌کنه؟»

دختربچه اخم کرد. «من فکر می‌کردم تو آدم خوبی هستی، اما به نظرم نیستی.»

«چرا من آدم خوبی نیستم؟»

«چون حرفای منو باور نمی‌کنی.»

جو یک نفس راحت کشید. فکر کرد که دختربچه فهمیده که او با پلیس تماس گرفته است. نکته مثبتی که وجود داشت این بود که، در این موقعیت حضور پلیس کاملاً ضروری بود. جو امیدوار بود که آن‌ها تماس را جدی بگیرند و سریعاً به آن‌جا بیایند، اما در همین حال او باید دختربچه را هم سرگرم می‌کرد.

جو گفت: «بیا بریم برات یه لباسی جور کنیم و بعدش تخم‌مرغ درست کنیم.»

جو نمی‌توانست اجازه دهد که او دوباره آن لباس‌های کثیف را بپوشد. دختربچه هم زیاد برایش مهم نبود که یکی از تی‌شرت‌های جو را همراه یک جوراب شلواری بپوشد. او در آشپزخانه به جو کمک کرد، حتی قبل از غذا تعدادی از ظرف‌ها را هم شست. جو سعی کرد او را درباره اینکه از کجا آمده در حین آشپزی و غذا خوردن به حرف بیاورد. اما او همچنان روی داستان عجیب و غریبش پافشاری می‌کرد. به جز آن چیزهای سبزرنگ و چند برگ اسفناج کوچک، دختربچه سه‌تا تخم‌مرغ املت شده را تا آخر خورد. بعد از آن هم یک تکه بزرگ پای‌سیب خورد و بعد از همه این‌ها بود که گفت دلش درد می‌کند.

یك رهگذر
۱۴۰۱/۰۳/۲۰

هشدار:‌ ‌‌در این نظر امکان اسپویل و لو رفتن بخش‌هایی از کتاب _که احتمالاً دوست ندارید به این زودی بدانید_ وجود دارد، لذا در صورتی که تمایل به روشن شدن راه پیشِ روی خود در سفرِ ناشناخته و هیجان‌انگیزِ «جایی که

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۳/۱۶

"آنجا که جنگل و ستاره‌ها به هم می‌رسند" یک رمان عاشقانه_اجتماعی هست که قراره حین داستان شاهد معجزه‌ باشیم. معجزه‌هایی از جنس کهکشانی و مورد قبول یک موجود فضایی. می‌پرسین چه ربطی داره؟! خب باید بگم این رمان خیلی مرموزه!

- بیشتر
Roya
۱۴۰۲/۰۱/۲۴

داستان خوبی داشت . یک چهارم آخر کتاب یکم کشدار بود و چون تقریبا آخرش قابل حدس بود دیگه اون کشش اولیه رو نداشت . حس و حال طبیعت دوستی خیلی خوبی داشت ‌.

فرزند ناخلف پادشاه سوم
۱۴۰۳/۰۸/۱۱

از روند داستانی کتاب لذت بردم. داستان گره خوب و جذابی داشت و خواننده رو تا آخر مجذوب و تشنه نگه می‌داشت. احساسات به خوبی توصیف شده بود. حتی با سانسور و حذفیات باز هم خوب بود

m.fatah
۱۴۰۱/۰۷/۰۶

داستان جالب بود و گیرا

z.gh
۱۴۰۰/۰۵/۰۸

خیلی قشنگ بود گیب اورسا جو😍😍😍

بوک تاب
۱۴۰۰/۰۸/۰۳

فساد اخلاقی خودشان را توجیه میکردند.هر نوع فسادی را مجاز میدانستند به این بهانه که خوب همدیگر را دوست داشتند، بی غیرتی، خیانت،... واقعا چه زندگی سگی ای. اون از پدر و مادرهاشون و اونم از ازدواج هاشون... از همه

- بیشتر
بیشتر بزرگسال‌ها نمی‌دونن که بچه‌ها به حرف‌هاشون گوش می‌دن یا اینکه چقدر درک می‌کنن
Roya
گاهی اوقات برای رخ دادن اتفاقات خوب باید اتفاقات بدی بیافته.
فرزند ناخلف پادشاه سوم
اونایی که از مرگ نجات پیدا می‌کنن می‌تونن بیشتر از آدمایی که با مرگ رو در رو نشدن، زندگی کنن و عشق بورزن.
یك رهگذر
یه جهان شگفت‌انگیز بزرگ وجود داره که فراتر از مرزهای کشور کوچک غمگین ماست
یك رهگذر
هیچ چیز هنرمندانه‌تر از عشق ورزیدن به دیگران نیست.
فرزند ناخلف پادشاه سوم
زندگی بدون اضافه کردن رنج‌های کوچک هم به قدر کافی سخت هست.
یك رهگذر
«می‌دونی، این اصلاً خنده‌دار نیست که تو این دنیا تنها باشی. باید بری خونه. پیش هرکی که براش مهمی.»
یك رهگذر
«می‌تونستم از رنج و درد فاصله بگیرم یا اینکه بهش نزدیک بشم. شاید به خاطر اینکه پدرم رو بدون اینکه شانسی داشته باشم که بهش بگم چی بوده واسم از دست دادم، تصمیم گرفتم که نزدیک‌تر بشم. انقدر نزدیک شدم که درد و ترس مادرم، درد و ترس من شد. ما همه‌چیز رو باهم تقسیم کردیم و جوری به هم عشق ورزیدیم که انگار تا اون موقع که مرگ از ما دور بود، عاشق هم نبودیم. در آخر، بخشی از من هم همراه اون مُرد. حتی الان هم بهبود پیدا نکردم، اما هوشیارانه انتخاب کردم که همراه او وارد تاریکی بشم. همهٔ اونایی که عزیزی که دوستش داشتن رو از دست دادن و من اونا رو می‌شناسم، پشیمون هستن. اونا آرزو می‌کنن ای کاش فلان کارو می‌کردن یا به عزیزشون بیشتر عشق می‌ورزیدن. اما من هیچ پشیمونی‌ای ندارم. هیچی.»
z.gh
«آب‌های آرام همیشه عمیق‌ترند.»
یك رهگذر
«وقتی یه چیزی ناراحتت می‌کنه، واسه خاموش کردن دنیای اطرافت از تختت استفاده کن.»
یك رهگذر
گاهی اوقات برای رخ دادن اتفاقات خوب باید اتفاقات بدی بیافته.
یك رهگذر
ما همیشه بدترین منتقد خودمون هستیم.
یك رهگذر
زندگی بدون اضافه کردن رنج‌های کوچک هم به قدر کافی سخت هست.
فرزند ناخلف پادشاه سوم
اگر در دو سال گذشته او چیزی آموخته بود، این بود که زندگی بدون اضافه کردن رنج‌های کوچک هم به قدر کافی سخت هست.
HeLeN
من باید یادم باشه که یه جهان شگفت‌انگیز بزرگ وجود داره که فراتر از مرزهای کشور کوچک غمگین ماست
فرزند ناخلف پادشاه سوم
«کاشکی می‌تونستم تبی رو دقیقاً کپی کنم.» «چرا؟» «اون‌جوری می‌تونستم همیشه اون رو کنار خودم داشته باشم.»
کاربر ۵۴۷۸۹۴۳
شاید از این به بعد ماجرا بدین شکل ادامه یابد، دو مدل از او که در یک بدن زندگی می‌کنند. دوباره شبیه خودش شده بود.
HeLeN

حجم

۳۲۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۸ صفحه

حجم

۳۲۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۸ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
تومان