دانلود و خرید کتاب فرشته عشق بال های مقوایی دارد رافائل ژیوردانو ترجمه شقایق مختاری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب فرشته عشق بال های مقوایی دارد اثر رافائل ژیوردانو

کتاب فرشته عشق بال های مقوایی دارد

انتشارات:نشر البرز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فرشته عشق بال های مقوایی دارد

کتاب فرشته عشق بال های مقوایی دارد داستانی از رافائل ژیوردانو با ترجمه شقایق مختاری است. این داستان درباره توانایی عشق ورزیدن به خود، دوست داشتن خود و همچنین عشق ورزیدن به دیگران صحبت می‌کند. 

درباره کتاب فرشته عشق بال های مقوایی دارد

فرشته عشق بال های مقوایی دارد، داستانی درباره عشق است. رافائل ژیوردانو در این داستان هم تلاش کرده است تا قصه را با علم روان‌شناسی ترکیب کند و در نهایت چیزی بیافریند که راهگشای مردم در سختی‌ها باشد. این کتاب هم داستان عشق و عشق ورزیدن است. داستان تلاشی که باید بکنیم تا ما را آماده کند و توانایی عشق ورزیدن را به ما بدهد. 

مردیت عشق را پیدا کرده است. او عاشق وشیفته آنتون است اما آمادگی ازدواج را ندارد. به همین دلیل است که می‌خواهد خودش را پیدا کند. تا به این ترتیب بتواند آنتون را دوست داشته باشد، و رابطه‌ای با او بسازد. اما سوال اصلی اینجاست که چطور می‌تواند کاری کند تا آتش عشقش خاموش نشود. او باید بتواند خودش را پیدا کند تا بتواند به این سوال مهم پاسخ دهد: چطور می‌توان با حفظ فاصله‌ لازم، دیگری را دوست داشت و رابطه‌ای عمیق با او ساخت؟ مردیت برای پیدا کردن پاسخ این سوال به سفری می‌رود که دوری خودخواسته‌ای را بر او تحمیل می‌کند. اما امیدوار است پیش از آنکه دیر شود، بتواند توانایی عشق ورزیدن را به دست بیاورد. 

کتاب فرشته عشق بال های مقوایی دارد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

فرشته عشق بال های مقوایی دارد داستانی است برای تمام علاقه‌مندان به رمان‌ها و دوست‌داران داستان‌هایی با درونمایه روانشناسی.  

بخشی از کتاب فرشته عشق بال های مقوایی دارد

مردیت به زمان نیاز دارد تا خودش و راهش را پیدا کند و با شرایط بهتری دوباره برگردد. فکرش هم این است: از فرصتی ‌که در شهرهای مختلف برای اجرا دارد استفاده و به‌نوعی «گشت عشق» را آغاز کند. و در واقع به بررسی خودش، هر دویمان و عشق بپردازد. انگار می‎خواهد تمام جوانب موضوع را بسنجد...

تا جایی که به من مربوط می‌‎شود، این برداشت را می‌‎کنم که می‎‌خواهد از من فاصله بگیرد. به همین دلیل او را درک نمی‌کنم، باورم نمی‌‎شود؛ به مردیت نگاه می‌کنم که از علاقه‎‌اش به من می‎گوید و لب‎هایش می‎لرزند. در واقع، او نمی‎خواهد رابطه‌مان به نتیجه نرسد. کلمات مانند فریادی برآمده از دل فوران می‎کنند. خودش هم ناراحت به‌نظر می‌‏رسد. پس برای چه می‎‌خواهد این تصمیم را به هر دوی ما تحمیل کند؟

همان‌طور که به‌نظر می‎رسد با حرف‌‎های خودش هیپنوتیزم شده، صحبت‎‌هایش را ادامه می‌‎دهد. می‌‎گوید که می‎‌خواهد در رابطۀ عاشقانه‎‌مان نقش مهمی داشته باشد. می‎‌گوید که به‌نظر او یک رابطۀ عاطفیِ واقعی حق ماست و رسیدن به آن نیاز به آمادگی دارد... در مقایسه با من خودش را چرک‎نویسی می‎‌داند و فکر می‌‎کند هنوز مانند طرح اولیۀ کسی‎ست که می‌‎تواند باشد. و تحمل این موضوع برایش دشوار است. می‎خواهم فریاد بزنم که اشتباه می‎کند؛ اما چطور می‎توانم با احساسات ریشه‌‎دار مردیت مقابله کنم؟ او بر این عقیده است که نداشتن عزت ‎نفس به‌طور اجتناب ‎ناپذیری بر دیگر احساساتش پیروز می‎‌شود و این احساس بی‌‎ارزش بودنِ او درنهایت برای رابطه‌‎مان گران تمام می‎‌شود و آن را ویران می‎کند. استدلالش هم این است که «تو همه‌‎چی داری.» افتخار. شهرت. گفت که من تهیه ‎کنندۀ یک برنامۀ رادیویی هستم که طرف‌دارهای خودم را پیدا کرده‌‎ام. مردیت از آن مهمانی احمقانه با مهمان‎‌های سطحِ بالایش می‎گوید، از حس ناخوشایندی که موقع معرفی کردنش به او دست داده بود، از ناراحتی‌‎اش وقتی از او سؤال کرده بودند که در چه فیلمی بازی کرده. می‎گوید که دیگر تحمل خنده‌‎های ریز آزاردهنده یا تمسخرآمیزی را که متوجه اوست، ندارد. از عقدۀ حقارت مزخرفی می‌گوید که سال‌هاست مانند گلوله‎‌ای آهنی به‌دنبال خود می‌‎کشد؛ از وقتی که خانوادۀ متمولش که ساکن شهرستان هستند او را طرد کردند، چرا که نتوانستند بپذیرند مردیت یک هنرمند می‎‌شود، و این مسئله مدام عذابش می‌‎دهد. بارها گفته‌‎ام بااینکه هنوز «مشهور» نشده او را باور دارم، ولی بی‎‌فایده است. او می‌‎خواهد برای خودش «کسی» باشد؛ آن‌هم قبل از آنکه خودش را درگیر ماجراجویی زندگی با شخص دیگری بکند که روزی قرار است برای همیشه عاشقش باشد. آن شخص من هستم. مردیت هنوز به این مسئله باور ندارد که هرکس به تنهایی ارزشی دارد و در کنار فرد دیگری ارزش دیگری هم پیدا می‎‌کند. می‎‌خواهم به او بگویم اینکه هنوز کاملاً به بلوغ عاطفی نرسیده برایم مهم نیست و باکمال‌میل با آن کنار می‌‎آیم. به ‎سختی می‎توان حدس زد که سی ‎و دوساله است چون هوس‎‌های کودکانه‌‎ای دارد که سعی می‎‌کند آن‌ها را مثل کک ‏و مک که سعی در مخفی کردنشان داریم، زیر پوست یک فرد بالغ پنهان کند: بسیار زودرنج است، به کارتن «پرنسس و نخود» علاقه‌‎مند است، دیوانه‌بازی‎‌هایی درمی‌‎آورد که من هم سعی می‎کنم مثل خودش رفتار کنم و گاهی ادای خروس درمی‎آورم تا او را بخندانم، خنده‎هایش که به روزها و شب‌‎هایم رنگ و لعاب می‎بخشد و پوست مخملی‌‎اش که تا ابد نوازشش می‎کنم...

احمقانه ا‎ست.

رگ پیشانی‎ام به‎ خاطر غمی که متحمل شده‎‌ام نبض می‎زند.

به مردیت، این احمقِ دیوانه، معرکه‌‎گیر و این عشق نگاه می‎‌کنم. چقدر وقتی دیوانه می‎‌شود به چشمم جذاب‎‌تر می‌‎آید.

۳۷ سال برای پیدا کردن او صبر کردم. با چشم‎ها و لبخند متفاوتش تمام رابطه‌های عاشقانۀ قبلی‌‎ام از ذهنم محو شده‎‌اند. و حالا که من جواهرم را پیدا کرده‎‌ام، او می‎خواهد از من فاصله بگیرد و رهایم کند. واقعاً زندگی بی‎ معنی‎ست.

مردیت زنجیرۀ استدلال‎هایش را که با سیم‎‌های بی‌‎‎منطقی به هم بافته ‎شده‌‎اند، ادامه می‎دهد. و در آخر با صدای بلند می‎گوید:

- چون دوستت دارم، می‎خوام این کار رو بکنم! باید خطر از دست دادن تو رو به جون بخرم تا خودم رو پیدا کنم و بعد با شرایط بهتری تو رو به‎‌دست بیارم. می‎فهمی؟

تا حالا چنین حرف احمقانه‌‎ای نشنیده بودم؛ آن‌هم از کمدین نوپایی که از قبل دستی در نمایشنامه ‎نویسی داشته. سعی دارد کمی به من اطمینان‎ خاطر بدهد و می‎گوید:

- ولی در هر حال توی این مدت باهم در ارتباطیم!

در جوابش با لحن تلخی می‎گویم:

- اِ! عالیه! پس حقِ فرستادن چند تا پیامک ر‎و دارم...

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۷)
دیگری تا ابد دیگری باقی می‌ماند. هیچ فردی برای کامل کردن ما در زندگی‌مان نمی‌آید. تکامل راهی‌ست که باید به‌تنهایی طی شود.
قاصِدَک! هان؛ چِه خَبَر آوَردی؟
«نقطه‌ضعف خیلی از مردها اینه که توانایی گوش دادن ندارن و بیشتر دوست دارن خودشون حرف بزنن. باور کن اگه مردی بتونه خوب به حرف‌های همراهش گوش بده، بدون اینکه حرفش‌ رو قطع کنه یا فوراً پیشنهاد و راه‌حل ارائه بده، به موفقیت بزرگی دست پیدا کرده!»
قاصِدَک! هان؛ چِه خَبَر آوَردی؟
کسانی که با آنها بتوانم ماسکم را بردارم تعدادشان محدود است. چقدر این حس که آدم بتواند خودش باشد آرام‌بخش است!
قاصِدَک! هان؛ چِه خَبَر آوَردی؟
اعتماد و ایمان داشته باش. هیچ‌وقت تسلیم نشو: ما اغلب بدون آنکه بدانیم در دو قدمی معجزه هستیم.
قاصِدَک! هان؛ چِه خَبَر آوَردی؟
انسان‌ها وقتی سنگ بزرگی مقابل خود می‌بینند، تنها به چشم یک مانع به آن می‌نگرند. اما عده‌ای آن را به‌شکل یک کلیسای جامع می‌بینند. من نیز دوست دارم جزو دستۀ دوم باشم.
کاربر ۱۳۵۱۲۳۱
من این توانایی عشق‌ورزی را مثل خمیر نرمی در نظر می‌گیرم که می‌توان به آن شکل داد... هیچ‌چیز ثابت نیست. این خمیر برای کسی که شکل دادن را بلد باشد، انعطاف‌پذیر است.
کاربر ۱۳۵۱۲۳۱
شوم، رمزگشایی کند. این‌چنین است که دیگری برایمان
کاربر ۵۹۶۱۰۶

حجم

۳٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

حجم

۳٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان