دانلود و خرید کتاب دختری که آینده را می‌دانست‌ روت رندل ترجمه مهسا خراسانی
تصویر جلد کتاب دختری که آینده را می‌دانست‌

کتاب دختری که آینده را می‌دانست‌

معرفی کتاب دختری که آینده را می‌دانست‌

کتاب دختری که آینده را می‌دانست به قلم روت رندل با ترجمه مهسا خراسانی منتشر شده است. این کتاب یک داستان جنایی و معمایی درباره راز قتل یک زن و مرد لندنی در سال‌ها پیش است.

درباره کتاب دختری که آینده را می‌دانست

پلیس یک جعبه فلزی بیسکویت در حومه لندن و در منطقه لاتن کشف می‌کند که دست‌های بریده یک زن و یک مرد در آن قرار دارد.

یافته‌های پلیس نشان می‌دهد که این جعبه‌ی ترسناک و محتویات آن ۷۰ سال پیش در زیرزمین خانه‌ای دفن شده است. این کشف باعث می‌شود تا عده‌ای از مردم که چندین سال پیش در آن مکان زندگی می‌کردند، کنار هم جمع شوند و خاطرات گذشته مشترکشان را با هم مرور کنند. این کار باعث می‌شود تا مردم منطقه روابط جدیدی برقرار کنند، روابطی که بر زندگی آن‌ها تاثیرات بسیاری می‌گذارد.

خواندن کتاب دختری که آینده را می دانست را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

علاقه‌مندان به داستان‌های جنایی و معمایی از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.

درباره روت رندل

روت رندل نویسنده اهل انگلستان و برنده جوایزی همچون جایزه ادگار و جوایز نقره، طلا و الماس کارتیه انجمن نویسندگان جنایی است. او در سال ۱۹۳۰ متولد شد و در سال ۲۰۱۵ در ۸۵ سالگی درگذشت. تخصص رندل نوشتن داستان‌های جنایی و هیجان‌انگیز بود.

معروف‌ترین شخصیت مخلوق او سربازرس واکسفورد است که شش فصل اول مجموع تلویزیونی داستان‌های اسرار‌آمیز روت رندل درباره او است.

رندل همچنین آثاری با نام ادبی باربارا وین منتشر کرده است.

بخشی از کتاب دختری که آینده را می‌دانست

خشم وودی سرد بود، سرد و آهسته. اما وقتی شروع می‌شد، آهسته‌آهسته اوج می‌گرفت و نمی‌توانست به هیچ چیز دیگری فکر کند. اگرچه از اولش هم می‌دانست تا وقتی آن دو نفر زنده‌اند، خودش نمی‌تواند زنده بماند. به جای خوابیدن، در تاریکی دراز می‌کشید و آن دست‌ها را می‌دید، دست باریک و سفید آنیتا با ناخن‌های بلند و نوک‌تیز که لاک صورتی روشن داشت و دست تیرهٔ مرد که همان‌قدر خوش‌ترکیب بود با ناخن‌هایی کمی پهن‌تر. عضو سوم خانواده‌شان کسی بود که وودی غالباً حواسش به او بود، اما شک داشت آنیتا هم به او توجه داشته باشد. همسرش غالباً بچه‌شان را نادیده می‌گرفت. یک بار هم آنیتا را دید که در طول راهرو به سمت در جلویی خانه می‌دوید و در شتابی که داشت، بچه را ندید. در روز روشن، به پسرک خورد و او را نقش زمین کرد. بچه آسیبی ندید، اما آنیتا او را به حال خود رها کرد. پسرک خودش بلند شد و بعد زد زیر گریه. بچه حواسش به مادرش بود و حتی از دیدن او از پشت‌سر هم خوشحال می‌شد، شکی در این باره نبود.

وودی قبل از اینکه تصمیمش را عملی کند، پول را از داخل جعبهٔ فلزی بیسکویت درآورد و آن را در جعبهٔ خالی شکلات که کمی کوچک‌تر بود، گذاشت. روی آن جعبهٔ فلزی تصویری از کلوچه‌های مختلف دیده می‌شد. جعبه نسبتاً بزرگ بود، تقریباً دوازده در هشت اینچ، با قطر سه اینچ. احتمالاً اندازه‌اش مناسب بود، چون دست‌هایشان کوچک بود. آنیتا با مردی که لباس نظامی تنش بود و با آن‌یکی که لباس شخصی می‌پوشید، می‌آمد و می‌رفت. وودی به آن مرد اهمیت نمی‌داد. او هم وقتی آنیتا ناپدید می‌شد، غیبش می‌زد و محال بود بیاید و سراغ آنیتا را بگیرد. خانم ماپ می‌آمد و خانه را تمیز می‌کرد. او و وودی به ندرت با هم حرف می‌زدند. حرفی نداشتند به‌هم بزنند. پسرشان به مدرسه می‌رفت. مجبور بود تنهایی برود. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۳۰۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان