دانلود و خرید کتاب مسافرخانه شکسپیر هومن زندی‌زاده
تصویر جلد کتاب مسافرخانه شکسپیر

کتاب مسافرخانه شکسپیر

انتشارات:نشر ثالث
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۱۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مسافرخانه شکسپیر

کتاب مسافرخانه شکسپیر نوشته هومن زندی‌زاده است. این کتاب روایت‌هایی از زندگی نویسنده است زمانی که در استرالیا مشغول به کار در شیفت شب یک مسافرخانه بوده است. 

درباره کتاب مسافرخانه شکسپیر

شخصیت اصلی داستان به استرالیا می‌رود برای درس خواندن و زمانی که بورسیه‌اش تمام می‌شود، مجبور می‌شود کار پیدا کند، اما تلاشش همزمان می‌شود با سخت‌گیری‌های دولت استرالیا برای اشتغال مهاجران همراه می‌شود، او بعد از گشتن بین ۳۵۰ شغل بالاخره به عنوان شیفت شب مسافرخانه شکسپیر مشغول به کار می‌شود، در این بین تجربیات سیاه و تلخی را که می‌گذارند داستان کتاب مسافرخانه شکسپیر را می‌سازد. به‌طور مثال او برای اولین روز کاری‌اش مجبور می‌شود یک جوان بومی استرالیا را بیرون کند چون یک سفید پوست به دروغ او را متهم کرده است.

خواندن کتاب مسافرخانه شکسپیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

درباره هومن زندی‌زاده

هومن زندی‌زاده متولد سال ۱۳۶۴، است. او در دانشگاه فلیندرز استرالیا درام بینافرهنگی خوانده است.  او تا به‌حال چندین بار نامزد و برگزیده جایزه نمایشنامه‌نویسی اکبر رادی شده است و از سال ۱۳۹۲ در شهر آدلاید به عنوان نمایشنامه‌نویس، شاعر و پژوهشگر زندگی می‌کند.

بخشی از کتاب مسافرخانه شکسپیر

به محض خروج از اتاق، پشیمان شدم. نباید او را تنها می‌گذاشتم. یک لحظه آن‌قدر نگران شدم که نکند خودش را از پنجره به بیرون پرت کند. از آن چشم‌ها هر جنونی ساخته بود؛ چشمانی که چند دقیقهٔ قبل معصوم‌ترین چشمانی بودند که می‌شناختم. بعد با خودم فکر کردم که اصلاً نکند معصومیت، نوعی جنون باشد؟

یکی از مهمان‌ها از جلوی در اتاق گذشت و به حمام رفت. ویکتور با دیدن سایه او بیرون جست، «داشت از زیر در نگاه می‌کرد؟» و به آن مرد اشاره کرد. گفتم: «معلوم است که نه. فقط رد شد.» «ولی می‌خواست بداند من چه می‌کنم!» بعد سرش را چرخاند و زیر تخت‌ها را وارسی کرد. همین‌طور ایستاده بودم و نگاهش می‌کردم. او و جغد هم نوبتی مرا. گفت: «مرا از پلیس نترسان. بگذار راحتت کنم؛ من قبلاً حبس کشیده‌ام و از این چیزها ترسی ندارم.» ولی من واقعاً قصد نداشتم پلیس را خبر کنم! فقط می‌خواستم زودتر از آن‌جا برود، و او تا می‌توانست کشش می‌داد. نمی‌دانم چرا قضیه را کش می‌داد و من شک نداشتم که این‌همه معطلی مانعِ اخراج او نخواهد شد. سرانجام ویکتور دو ساک بزرگش را برداشت و پیش از خروج گفت: «اگر به کسی بدی کنی، باد به سویت بازمی‌گردد و یک روز همین‌طور که در خیابان قدم می‌زنی، تو را با خود خواهد برد.» و رفت.

شب رئیس تماس گرفت. آن روزها در مرخصی بود و هنوز او را ندیده بودم. این اولین باری بود که صدایش را می‌شنیدم، «مونیک گفت که به بهترین و آرام‌ترین شکلِ ممکن آن مردک لات را بیرون کردی. خوشم آمد. پیداست جینا فرد مناسبی را برای این شغل استخدام کرده است.» و از من خواست تا ماجرا را تعریف کنم و دوباره در قالب ایمیل برایش بفرستم. وقتی به او گفتم ویکتور گفته باد به سویم باز خواهد گشت، برافروخت، «پس تو را تهدید کرد! باید از همان اول با پلیس تماس می‌گرفتیم. مونیک می‌گفت با وجود تو نیازی به این کار ندیده. ولی اگر وقتی که در اتاق بودید بلایی سرت می‌آورد چه؟» و واقعاً اگر وقتی که در اتاق بودیم بلایی سرم می‌آورد چه؟

بعدتر کاشف به عمل آمد ویکتور در مورد عضویت در مسافرخانه دروغ گفته بوده و به این شکل برای اجارهٔ تخت، بیست‌درصد تخفیف گرفته بود. رئیس با تمامی مراکز مربوط به بی‌خانمان‌ها تماس گرفته بود. هیچ‌کدام فردی به نام ویکتور را نمی‌شناختند. برای همین رئیس با یقینی کم‌نظیر می‌گفت: «ما از شر یک جانی رها شدیم.» ولی من شک داشتم که کمک به بی‌خانمان‌ها لزوماً و تنها از طریق آن سازمان‌ها ممکن باشد. آدم اگر بخواهد، می‌تواند به هر کارتن‌خوابی که سر راهش می‌بیند، کمک کند. حالا این‌که چرا ویکتور برای این کار تا ادلید آمده بود، خودش معمای دیگری بود.

چند ماه از آن روز گذشت، ولی فکر ویکتور دست از سرم برنمی‌داشت. هر بار که با یکی از مسافران به مشکل برمی‌خوردم، یاد او می‌افتادم و تلاش می‌کردم یک‌طرفه به قاضی نروم. 

Naghmeh
۱۴۰۰/۰۳/۰۱

کتابی است مشتمل بر چند داستان کوتاه که در ادامه یکدیگراند. فضا رئال و‌سورئال است که در هم می آمیزند. ‌ علیرغم این که شاید هیچ نویسنده ای قصد آن را نداشته باشد که خواننده در مسند قضاوت بنشیند شما

- بیشتر
آیه
۱۴۰۰/۰۴/۲۵

کتاب درباره یک جوان مهاجر ایرانی در استرالیاست که علاوه بر تحصیل در یک مسافرخانه یا متل هم مشغول به کار است چالشهای پیش روی فردی مهاجر، غریبه با کشور مقصد، تنوع افراد با فرهنگها و ملیتهای مختلف در برخورد با

- بیشتر
venus
۱۴۰۰/۰۸/۰۷

کتاب درباره ی یه دانشجوی ایرانی(خود نویسنده) که در استرالیا زندگی میکند و بعد از تلاش های فراوان برای بدست اوردن شغل، مشغول به کار در یک مسافرخانه می شود. خود نویسنده در ابتدا میگه که قرار نیست داستان ،مخاطب

- بیشتر
جواد
۱۴۰۰/۰۴/۰۸

خودم را جای شخصیت اصلی داستان گذاشتم و با حجمی از فشار کاری روبه رو شدم در یک جامعه با فرهنگ های مختلف و آنگاه که تکه های نژاد پرستی را برای تحقیر می گفتن باید در کنار آن فشار

- بیشتر
Amirhossiend
۱۴۰۰/۱۰/۲۴

نویسنده ایی که تکلیفش با خودش مشخص نیست بالاخره می خواهی واقعیت هایی را که برایت اتفاق افتاده بیان کنی یا میان کابوس هایت دست و پا بزنی و خواننده را هم گیج کنی! قلم دست گرفتن و نویسنده شدن

- بیشتر
علیرضا
۱۴۰۲/۱۲/۲۹

متحیرم که چنین مهاجرتی با ابن همه خفت و زجر چه فایده‌ای دارد؟!

bud
۱۴۰۱/۰۷/۲۵

ما بین واقعیت و خیال

Mary gholami
۱۴۰۰/۰۶/۲۵

بد نبود

اصولاً اکثر آدم‌ها اگر برای امکاناتی که از آن بهره می‌برند هزینه‌ای پرداخت نکرده باشند، یا اگر بدانند که دست به هر کاری که بزنند، چیزی از دست نخواهند داد، آن روی پلیدشان را رو می‌کنند؛ و آدمیزاد موجود پلیدی‌ست
ali fattahi
«اگر به کسی بدی کنی، باد به سویت بازمی‌گردد و یک روز همین‌طور که در خیابان قدم می‌زنی، تو را با خود خواهد برد.»
Mary gholami
مهم‌ترین چیزی که در زندگی آزارم می‌دهد، منطقی نبودن برخی آدم‌هاست. مثلاً من نمی‌فهمم اگر کسی دوستت دارد، چرا حاضر نیست تو را به دوستانش معرفی کند؟ یا اگر کسی از تناسب اندام خوشش می‌آید، چرا ورزش نمی‌کند؟ یا اگر دلش می‌خواهد استقلال داشته باشد، چرا عوض کار کردن، از پدرش پول توجیبی می‌گیرد؟ از نظر من این رفتارها منطقی نیست
Mary gholami
ن شب فکر کردم. آیا این دیگران بودند که مرا به دردسر می‌انداختند، یا انتخاب‌ها و تصمیمات خودم؟ راستش را بخواهید، هنوز هم نمی‌توانم با قاطعیت پاسخی به این‌دست پرسش‌ها بدهم. به گمانم هیچ انسانی آن‌قدر قوی نیست که بتواند یک‌تنه خودش را از هستی ساقط کند. مجموعه‌ای از چیزهای ملموس و ناملموس به همراه موجودات دیدنی و نادیدنی هستند که سرنوشت ما را تعیین می‌کنند. هر کسی هر اسمی می‌خواهد برایشان بگذارد، بگذارد. برای من مهم نیست. فقط این را می‌دانم که قرار گرفتن در دوراهیِ اخلاقی همواره به انحطاط منتهی می‌شود. گاهی باید صورت‌مسئله را پاک کرد. این تنها راه‌حل موجود است.
venus
سلیا گفت: «اگر تاریخ بلیط را عوض کند، باید هفتصد دلار جریمه بدهد.» و مرا کشید کنار که «نمی‌دانم من هم باید همراهش بروم یا نه...» آن‌ها دوستان هفت‌ساله بودند. سلیا مانده بود که بین ادامهٔ برنامه تفریحی و مراقبت از دوستش، کدام را انتخاب کند. و هر انتخابی که می‌کرد، بالأخره چیزی را از دست می‌داد. به سلیا گفتم بهتر است تا زمان باز شدن آژانس‌های مسافرتی بلیت نخرند، «حتماً راه ارزان‌تری هم هست.»
prjey
پیش از کار در مسافرخانه شکسپیر خیال می‌کردم که آدمی فقط در خواب کابوس می‌بیند، ولی از وقتی که به خاطر شغلم شب‌ها نخوابیدم، خواب به کل از من گریخت. و بعدتر فهمیدم که کابوس دیدن نیازی به خوابیدن ندارد.
ایران آزاد
گفت: «از اولش می‌دانستم یک ایرانی و یک عرب را نباید با هم پشت میز بگذارم.»
bud
دود سیگار تبدیل به ابرهایی خاکستری می‌شد؛ ابرهایی سردرگم. هر چه بر حجم دودها اضافه می‌کردم، بر این سردرگمی افزوده می‌شد.
bud
یا این دیگران بودند که مرا به دردسر می‌انداختند، یا انتخاب‌ها و تصمیمات خودم؟ راستش را بخواهید، هنوز هم نمی‌توانم با قاطعیت پاسخی به این‌دست پرسش‌ها بدهم. به گمانم هیچ انسانی آن‌قدر قوی نیست که بتواند یک‌تنه خودش را از هستی ساقط کند.
ali fattahi

حجم

۹۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

حجم

۹۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

قیمت:
۶۷,۵۰۰
تومان