دانلود و خرید کتاب خانه تاماریس ویرژینی گریمالدی ترجمه فرزانه مهری
تصویر جلد کتاب خانه تاماریس

کتاب خانه تاماریس

انتشارات:انتشارات خوب
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خانه تاماریس

کتاب خانه تاماریس نوشته ویژینی گریمالدی است که با ترجمه فرزانه مهری منتشر شده است. این کتاب روایتی از گذراندن رنج و عشق و زندگی است.

ژولیا روان‌شناس جوانی است که به تازگی نزدیک‌ترین افراد خانواده‌اش را از دست داده است، او برای تغییر زندگی شهر خود را عوض می کند و به شهری دیگر می‌آيد تا در یک خانه سالمندان به نام خانه تاماریس کار کند، در این خانه ۲۱ سالمند زندگی می‌کنند و هر چند نفر سوئیت‌های خودشان را دارند. فقط یک زوج هستند که سوئیت مستقل دارند.

این کتاب روایت روبه‌رویی ژولیا با آدم‌هایی است که معنای شادی و خوشحالی و محبت برایشان تغییر کرده‌ است و کوله‌باری از تجربه را پشت سر گذاشته‌اند. این کتاب عشق و جوانی و گذر عمر را کنار هم قرار می‌دهد و داستانی زیبا خلق می‌کند.

ژولیا که در ابتدای داستان با خودش فکر می‌کند تا کسی متوجهش نیست فرار کند در این خانه ماندگار می‌شود و دنیایش تغییر می کند.

خواندن کتاب خانه تاماریس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب خانه تاماریس

توی آینهٔ مقابلم، تصویرم از ریخت افتاد و صدایی وحشی از گلویم خارج شد. سپس صدایی دیگر. سپس صداهای فراوان دیگر. توی آن حمام کوچک زانو زدم و بی‌وقفه فریاد زدم، آن‌قدر که نفسم بند آمد.

یک فکر بیشتر در سر نداشتم: پیش خانواده‌ام بروم، خودم را توی آغوش مادرم بیندازم، خواهرم را محکم بغل کنم، نزدیک پدرم باشم. اما من در پاریس بودم و آن‌ها در بیاریتز بودند، باید تا روز بعد صبر می‌کردم تا سوار اولین قطار شوم. آن شب با غم آشنا شدم.

گاهی پیش می‌آمد که چند ثانیه به چیز دیگری فکر کنم و فراموش کنم که چه اتفاقی افتاده است. اما بعد، ناگهان واقعیت میخکوبم می‌کرد. پدرم مرده بود. با آرامش روی شن‌ها دراز کشیده بودم و ناگهان موجی با تمام قدرت روی سرم فرود آمد. ماه‌های پیشِ رو مجموعه‌ای از در هم شکستن امواج بودند. پدرم، نامزدم، مادربزرگم. داشتم غرق می‌شدم. در نتیجه، هفتهٔ گذشته با خواندن آن آگهی استخدام، انگار حلقهٔ نجاتی یافته بودم. یک خانهٔ سالمندان در بیاریتز، فوراً به روانشناسی متخصص نیاز داشت. امکان سکونت در محل وجود داشت. چشم‌انداز کار کردن با افراد سالمند به اندازهٔ در آغوش گرفتن یک عنکبوت برایم جالب بود، اما مسئلهٔ مرگ و زندگی بود.

بهنوش
۱۴۰۱/۰۸/۱۶

عالی بود پر از تجربه بود .پر از امید به زندگی. خیلی عالی بود یه داستان زندگی باورپذیر با شخصیت های عمیق.

نــے‌آیش🐋
۱۴۰۳/۰۵/۲۲

👵🏻🏡👴🏻"خانه تاماریس" محل‌کارِ جدیدِ ژولیا، روان‌شناسیه که تجربه‌ی زیادی از کار با سالمندان نداره و میشه گفت از روی ناچاری رو به این گزینه آورده. خانه‌ی سالمندانی که برای یه‌دخترِ جوون، به‌جز محیطِ سرسبز و منظره‌ی قشنگی که از پنجره‌ی

- بیشتر
ema
۱۴۰۳/۰۷/۰۱

کتابش هیچ اوج خاصی نداشت و فوق العاده حوصله سر بر بود، وقت تلفیه

زی زی
۱۴۰۱/۱۰/۱۹

مثل خوردن کیک شکلاتی و چای، خوندنش لذت بخش بود :)

shaghayegh.kh
۱۴۰۳/۰۵/۱۷

خوندن این کتاب بهترین حسیه که میتونین به خودتون هدیه بدین . اصلا دلم نمیخواست تموم شه دلم میخواست تا همیشه داستانشون رو بدونم ‌ خیلی قشنگ بود

Zahra.Azizi
۱۴۰۳/۰۳/۰۳

کتاب درباره دختریه که وارد خانه سالمندان میشه،دختری که بعد از فوت پدرش به عنوان روانشناس با تردید فراوانی که ایا این شغل براش مناسب هست یانه پا به این مکان میزاره و....... کتاب به طور کلی برای یک بار خوندن

- بیشتر
سمانه انصاف جو
۱۴۰۲/۰۱/۰۳

زیبا بود😍

شیوا
۱۴۰۳/۰۸/۱۵

دو ستاره برای خنده هام موقع خواندن این کتاب و یک ستاره برای ترجمه خوب و ستاره ای هم برای داستان آموزنده. یک ستاره ی خاموش برای پند و اندرزهای بیش از حد.

maedeh
۱۴۰۳/۰۷/۱۴

یکی از زیباترین رمان هایی که میشه خوند 😍👌🏻 ژولیا، روانشناسیه که برای راحت تر سپری کردن یکی از دوره های حساس زندگیش، تصمیم میگیره بره و توی یه آسایشگاه سالمندان کار کنه، جایی که نمیدونه قراره چقدر درس زندگی یاد

- بیشتر
از همان لحظاتی که وقتی داری زندگی‌شان می‌کنی، معمولی‌اند و وقتی بهشان فکر می‌کنی، جادویی‌اند.
هانیه
بزرگ‌ترین فضیلت ما این نیست که هرگز زمین نخوریم، بلکه این است که هر بار دوباره برخیزیم.
سیّد جواد
«من خیلی شانس دارم؛ هشتادوچهار سالمه، هنوز صدای جیک‌جیک پرنده‌ها رو می‌شنوم، با یه عینک معمولی می‌تونم کتاب بخونم، هنوز چندتا از دندون‌هام مال خودمن
بهنوش
«اگه نوه‌م بودین، بهتون می‌گفتم که ترس یه حس لازمه که می‌تونه ما رو از بعضی خطرات نجات بده. اما اگه بهش زیادی جای جولان دادن بدین، آدم رو فلج می‌کنه. من نمی‌دونم چه اتفاقی براتون افتاده، ژولیا، اما دارین راهتون رو با سنگریزه‌های ترس نشونه‌گذاری می‌کنین. اگه نوه‌م بودین، بهتون می‌گفتم که باید این ترس رو رام کنین. باید ازش به‌عنوان سوخت استفاده کنین، نه ترمز.
هانیه
همه‌چیز در عصر یک روز شنبه فرو ریخت. همان شنبه‌ای که پدرم مرد.
سیّد جواد
«خوشبخت بودن به معنی بی‌عیب و نقص بودن همه‌چیز نیست؛ بلکه به معنی این است که شما تصمیم گرفته‌اید به فراتر از کم و کاستی‌ها بنگرید.» ارسطو
هانیه
اما بعضی زخم‌ها قوی‌تر از بوسه‌های جادویی‌اند.
هانیه
«ما دو زندگی داریم. دومین زندگی هنگامی آغاز می‌شود که بفهمیم فقط یک زندگی داریم.» کنفسیوس
هانیه
روی پیژامه‌ام کت می‌پوشم و پاهایم را توی بوت‌هایم سُر می‌دهم و تنها سلاحی را که در سوئیت دارم به دست می‌گیرم؛ یک کارد سرگِرد. اغلب مفید بودن یک کارد سرگرد را در برابر یک قاتل زنجیره‌ای دست‌کم می‌گیرند. اگر گیر بیفتم، می‌توانم رویش مربا بمالم.
Aysan
چند وقت پیش قرار ملاقات گذاشتیم، وقتی همه‌چیز خوب بود. وقتی زندگی‌ام شبیه فیلم ترسناکی نبود که در آن نقش دختری را ایفا می‌کردم که با ضربات اره‌برقی از پا درمی‌آید و هر بار دوباره از جایش برمی‌خیزد. قبل از اینکه همه‌چیز به هم بریزد، همه‌چیز از هم بپاشد
زی زی
شاید یک روز یک نفر به عکس‌های یک مادربزرگ نگاه کند و متوجه شود که او هم جوان بوده، که لب‌هایش را غنچه می‌کرده و عکس سلفی می‌گرفته، که دوست داشته از ته دل بخندد، که عشاق زیادی داشته، که شیفتهٔ دوست‌هایش بوده. یک روز مادربزرگِ آن عکس من خواهم بود.
هانیه
«چهل سال از زندگی‌م رو فراموش کردم. این اتفاق یه چیز خیلی مهم یادم داد، بدون شک راز خوشبختی رو: زندگی همین الانه. اینجا و حالا. از دیروز فقط باید بخش مثبتش رو نگه داشت. از فردا نباید هیچ انتظاری داشت. گذشته رو نمی‌شه تغییر داد، آینده رو نمی‌شه پیش‌بینی کرد.
هانیه
«زندگی این نیست که منتظر شوی تا طوفان بگذرد، بلکه این است که یاد بگیری زیر باران برقصی.» سنکای جوان
هانیه
«نمی‌شه بدون کوتاه اومدن یه عمر با هم زندگی کرد.»
هانیه
از بچگی مغزمون رو با عشق آرمانی پر می‌کنن، عشقی که هیچ بحرانی نداره و در برابر همه‌چی مقاومت می‌کنه. قلبی که تاپ‌تاپ می‌تپه، دلی که از دل‌شوره پیچ می‌ره، مورمور شدن‌ها، شور و هیجان... وکیل دیر کرد. توی اتاق انتظار، با خواهرم صحبت کردم. بهم گفت ‘تو چی خیال می‌کنی؟ تو خیال می‌کنی که هروقت ژان بهم نزدیک می‌شه، تنم مورمور می‌شه؟ تو واقعاً فکر می‌کنی که هیچ‌وقت برام پیش نمی‌آد که بخوام سرش داد بزنم، که چمدونم رو ببندم و دیگه ریختش رو نبینم؟ تو خیال می‌کنی که عشق یه رمان مسخرهٔ آبکیه؟’
زی زی
دلم می‌خواهد خودخواسته یا ناگهانی ناپدید شوم، نامرئی شوم، بمیرم، تجزیه شوم، برگردم، فیلم را برگردانم. بله، همین‌طور است. می‌شود لطفاً فیلم را برگردانید؟
Fa
«هیچ‌وقت نباید چنین چیزهایی رو اعتراف کرد. فقط وجدان آدم رو آسوده می‌کنه، ولی باعث آزار همه می‌شه.»
ابراهیم سعیدی نژاد
هیچ‌چیزی برایم دوست‌داشتنی‌تر از روزهایی نیست که مجبور نیستم زنگ ساعت شماته‌دار را تنظیم کنم. اینکه بگذارم مغزم هروقت دلش خواست بیدار شود، سر فرصت کِش بیایم، گاهی دوباره بخوابم یا توی تخت بمانم و هیچ کاری نکنم.
ابراهیم سعیدی نژاد
من تنها نیستم؛ خاطراتم با من زندگی می‌کنن.
ابراهیم سعیدی نژاد
زندگی اینجاست، دیروز نیست، فردا هم نیست...»
هانیه

حجم

۳۳۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۹۶ صفحه

حجم

۳۳۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۹۶ صفحه

قیمت:
۸۲,۵۰۰
تومان