کتاب گامبی وزیر
معرفی کتاب گامبی وزیر
کتاب گامبی وزیر اثری از والتر تویس با ترجمه علیرضا شفیعینسب است. این کتاب داستان زندگی بت هارمون است. اعجوبه دنیای شطرنج که با مشکلاتی مانند مواد مخدر و وابستگی به الکل دست و پنجه نرم میکند.
شبکه نتفلیکس، گامبی وزیر را در ۲۳ اکتبر سال ۲۰۲۰ با بازی آنیا تیلور-جوی منتشر کرد. پس از چهار هفته این سریال به پربینندهترین سریال فیلمنامهای نتفلیکس تبدیل شد و تحسین منتقدان را برانگیخت.
درباره کتاب گامبی وزیر
گامبی وزیر که نامش را وامدار یکی از حرکتهای ورزش شطرنج است، از زندگی بت هارمون میگوید. دختری یتیم که یکی از اعجوبههای دنیای شطرنج است. او سخت در تلاش است تا در این رشته ورزشی پیشرفت کند و به جایگاهی بالاتر از آنچه که حالا دارد برسد، اما در همین دوران با مشکلاتی از جمله مواد مخدر و وابستگی به الکل دست و پنجه نرم میکند.
فرانک و آلن اسکات سریال گامبی وزیر را از روی این داستان ساختند. این سریال پربیننده در زمان همهگیری بیماری کرونا پخش شد و تاثیر مثبتی روی علاقه بینندگانش بر بازی شطرنج گذاشت.
کتاب گامبی وزیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنم
گامبی وزیر را به تمام دوستداران رمانهای خارجی پیشنهاد میکنیم. اگر به ورزش شطرنج علاقه دارید، از خواندن این کتاب لذت میبرید. همچنین میتوانید به کتاب صوتی گامبی وزیر هم با جستجوی نامش د ر طاقچه گوش کنید.
درباره والتر تویس
والتر تویس (Walter Tevis) ۲۸ فوریه ۱۹۲۸ در سان فرانسیسکو به دنیا آمد و ۸ اوت ۱۹۸۴ بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت. او در رشته ادبیات انگلیسی مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد گرفت و پس از فارغالتحصیلی، به تدریس در دبیرستان پرداخت. علاوه بر این، چهارده سال هم در دانشگاه اوهایو، به تدریس ادبیات انگلیسی و نویسندگی خلاق پرداخت.
از میان آثار منتشر شده از والتر تویس میتوان به کتابهای بیلیارد باز، مرغ مینا، دور از خانه، قدمهای خورشید و رنگ پول اشاره کرد.
بخشی از کتاب گامبی وزیر
بت خبر مرگ مادرش را از زنی شنید که تختهشاسی در دستش بود. روز بعد، تصویر دخترک در روزنامه هرالد لیدر منتشر شد. این عکس را در ایوان خانه خاکستریرنگ خیابان میپلوود گرفته بودند و بت در آن فراک نخی سادهای به تن داشت. همان موقع هم چهره زیبایی نداشت. زیر عکس نوشته بودند: «الیزابت هارمن، دختری که در تصادف زنجیرهای دیروز در جاده نیو سرکل یتیم شد و حالا آیندهای دشوار در انتظار اوست. این تصادف که دو کشته و چندین زخمی به دنبال داشت، خانواده الیزابت هشتساله را از او گرفت. دخترک هنگام وقوع سانحه در خانه تنها بود و خبر تصادف را کمی پیش از زمان گرفتن این عکس شنید. مقامات میگویند بهخوبی از او مراقبت خواهند کرد.»
در یتیمخانه مثوئن در ماونت استرلینگ ایالت کنتاکی، دو بار در روز به بت آرامبخش میدادند. نهفقط بت، که با همه بچهها چنین میکردند تا «خلقوخویشان را تنظیم» کنند. مثل روز روشن بود که بت مشکل خلقوخو ندارد، اما با کمال میل قرص را میخورد. این قرصها گرهی را در اعماق وجودش میگشود و کمکش میکرد ساعات سنگین حضور در یتیمخانه را به خواب بگذراند.
آقای فرگوسن قرصها را در فنجانهای کاغذی کوچکی میگذاشت و به بچهها میداد. بهجز قرص سبزی که خلقوخویشان را تنظیم میکرد، دو قرص دیگر بهرنگ نارنجی و قهوهای هم بودند که به بدن قوت میدادند. بچهها برای دریافت قرصها باید صف میکشیدند.
جولین، دخترکی سیاهپوست، دوازدهساله بود و قدی از همه بلندتر داشت. بت در روز دوم حضورش در یتیمخانه در «صف ویتامین» پشتسر جولین ایستاد. دخترک سیاهپوست سرش را برگرداند و به او چشمغرهای رفت. «تو واقعاً یتیمی؟ یا حرومزادهای؟»
بت منظورش را نمیفهمید. ترس برش داشته بود. آخر صف بودند و باید همانجا میماند تا به پنجرهای برسند که آقای فرگوسن از آنجا قرصهایشان را میداد. از زبان مادرش شنیده بود که پدرش را حرامزاده میخواند، اما معنای این کلمه را نمیدانست.
جولین پرسید: «اسمت چیه دختر؟»
«بت.»
«مادرت مرده؟ بابات چی؟»
بت به او خیره شد. تاب شنیدن واژگان «مادر» و «مرده» را نداشت. دوست داشت فرار کند، اما جایی نداشت که برود.
جولین با صدایی که چندان عاری از احساس همدردی نبود گفت: «ننهبابات مردهان؟»
هیچ حرف و کاری به ذهن بت نمیرسید که بگوید یا انجام دهد. فقط وحشتزده در صف ایستاده بود تا نوبتش شود و قرصهایش را بگیرد.
«همهتون یه مشت پولکی تخمسگین!» صدای رالف بود که در بخش پسران فریاد میزد. بت داخل کتابخانه بود و صدای پسرک از پنجرهای که رو به بخش پسران بود، به گوشش میرسید. واژه «تخمسگ» هیچ تصویری را در ذهنش تداعی نمیکرد و به گوشش عجیب و ناآشنا بود. اما آنطور که از لحن واژه برمیآمد، دهان پسرک را بهخاطر گفتنش با صابون خواهند شست. دهان خود او را بهخاطر گفتن کلمه «لعنتی» شسته بودند، حالآنکه مادرش این کلمه را مثل نقلونبات میگفت.
آرایشگر او را مثل مجسمهای بیحرکت روی صندلی نشاند. «اگه تکون بخوری، فاتحه یکی از گوشهات خوندهست.» لحن صحبتش اصلاً شوخوشنگ نبود. بت تا جایی که میتوانست بیحرکت نشست، اما خب آدم که مجسمه نیست. کلی طول کشید تا موهایش را بهشکل چتری مخصوص بچههای یتیمخانه کوتاه کنند. میکوشید با فکر کردن به کلمه «تخمسگ» سر خودش را گرم کند. تنها چیزی که به ذهنش میرسید تصویر سگی بود که تخم گذاشته است. اما حس میکرد اشتباه میکند.
سرایدار اندام عجیبی داشت و یک طرفش چاقتر از سمت دیگر بود. اسمش شایبل بود؛ آقای شایبل. یک روز بت را به زیرزمین فرستادند تا تختهپاککنها را به هم بکوبد و تمیزشان کند. آقای شایبل را در زیرزمین دید که روی چهارپایهای فلزی کنار شومینه نشسته بود و با اخم به صفحهای چهارخانه که مقابلش بود نگاه میکرد. اما بهجای مهرههای چکرز، یک سری چیزهای پلاستیکی با شکلهای بامزه روی صفحه قرار داشت. بعضی از این مهرههای عجیب، بزرگتر از بقیه بودند، ولی آن کوچکتریها تعدادشان بیشتر از همه بود. سرایدار نگاهی به دخترک انداخت و بت بیآنکه لام تا کام حرف بزند از او دور شد.
جمعهها، کاتولیک و غیرکاتولیک، همه ماهی میخوردند. ماهیها را سوخاری و با لایهای خشک بهرنگ قهوهای تیره و سسی غلیظ و نارنجی شبیه سس فرانسوی سرو میکردند. سس مزهای بهشدت شیرین و ناخوشایند داشت، اما ماهی از آن هم افتضاحتر بود. با چشیدن مزه ماهی، حالت تهوع میگرفت، ولی مجبور بود تا لقمه آخر بخورد، وگرنه خبر به گوش خانم دیردورف میرسید و آنوقت کسی به فرزندی قبولش نمیکرد.
بعضی بچهها خیلی زود پدر و مادر جدید مییافتند. دختری ششساله به نام آلیس یک ماه پس از بت به یتیمخانه آمد و سه هفته نشده بود که زوجی خوشچهره و لهجهدار او را به فرزندی پذیرفتند. روزی که این زوج دنبال آلیس آمده بودند در بخش قدمی زدند. بت دوست داشت آنها را بغل کند، چون به نظرش آدمهای شادی میآمدند، اما همینکه نگاهش کردند، رو برگرداند. بعضی دیگر از بچهها از مدتها پیش آنجا بودند و میدانستند که هیچوقت از یتیمخانه خارج نخواهند شد. اسم خودشان را «حبس ابدیها» گذاشته بودند. بت با خود فکر میکرد شاید او هم به حبس ابد محکوم باشد.
ساعات ورزش اصلاً خوش نمیگذشت و والیبال هم بدترین ورزش بود. بت هیچوقت نمیتوانست توپ را درست بزند. محکم با کف دستش به آن میکوبید یا با انگشتان خشک پرتابش میکرد. یک روز دستش از شدت درد ورم کرد. اکثر دخترها هنگام بازی میخندیدند و فریاد میکشیدند، اما بت هیچوقت چنین نبود.
حجم
۳۱۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۳۱۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
نظرات کاربران
⚔𝔊💮 اگر در شانزده سالگی قهرمان جهان شوی...با باقی عمرت چه می کنی! .. جالب بود...در ژانری اجتماعی. رنگ ها رو بسیار درست و مطابق حال بیان می کرد و مفهوم واژه ها مشخص بود. سریال رو هم دیدم، هر دو باهم ترکیب جذابی هستند. کتابی
گامبی نام گشایشهای شطرنجه که در اون یکی از بازیکنها یکی از مهره های خودش رو قربانی میکنه تا موقعیت بهتری رو روی صفحه بدست بیاره...بسته به اینکه حریف این قربانی رو بپذیره یا نه اسم این گامبی تغییر میکنه...گشایشها
مینی سریالش که به شدت فوق العاده س😊 لطفا کتابشو بزارین تو بی نهایت
مگه بهتر از این داریم🤩🤩🤩🤩🤩 من خودم شطرنج بازم شطرنج باز ها اگه این رو نخونند شطرنج باز نیستند فیلمش هم عالیه حتما نگاه کنید
توصیه میکنم
انقدر خوبه این رمان که نمیتونم توصیفش کنم هم سریالش رو دوست داشتم و هم رمانش از وقتی این رمان رو خوندم به طرز عجیبی عاشق شطرنج شدم😂❤
خیلی جذاب و پرکشش بود. واقعا لذت بردم
کتاب خوبی بود اما سریالشو ترجیح میدم. ترجمههم میتونست بهتر باشه.
با اینکه هیچ اطلاعاتی درباره شطرنج ندارم ولی با خواندن این رمان عاشقش شدم.. هارمن( بت) باید خودش را تغییر میداد چون درونش آشفته بود اونم از گذشته در سوالش ولی سعی میکرد با خوردن اون قرص های سبز و
👍🏼