کتاب آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند
معرفی کتاب آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند
درباره کتاب آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند
کودک مرموز این کتاب از جهاتی یادآور کارکتر ماندگار شازده کوچولو اگزوپری است، ناگهان سر راه زنی قرار میگیرد که بهتازگی با سرطان دست و پنجه نرم کرده است و آرام آرام در دل او جایگاه ویژهای مییابد. از سوی دیگر، پسر جوان و کمتجربهای نیز در همسایگی این زن زندگی میکند و در طول داستان، عشقی عمیق در بین این دو متولد میشود...
گلندی وندرا اهل شیکاگوی آمریکاست. او پیش از اینکه به نوشتن داستان روی بیاورد، در حوزهی زیستشناسی و به طور مشخص، پژوهشهای مرتبط با پرندگان کار کرده است. عشق به طبیعت و بهخصوص پرندگان، در همین رمان لطیف و انسانی نیز بهخوبی مشاهده میشود. چرا که قهرمان داستان او، برای تحقیق دربارهی زندگی پرندگان، به یک روستای زیبا سفر کرده است.
خواندن کتاب آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می کنیم
بخشی از داستان آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند
شاید دخترک بچه پریان بود. تاحدودی نامرئی بود، صورتش رنگ پریده بود و سوییشرت و شلوارش در جنگل تاریک و روشن پشت سرش محو شده بود. پاهایش برهنه بودند. بیحرکت ایستاده و یک دستش را دور تنهٔ درخت گردوی گرمسیری آمریکایی حلقه کرده بود. وقتی ماشین در انتهای راه شنی قرچ و قروچ صدا داد و چند متر آن طرفتر ایستاد، اصلاً از جایش تکان نخورد.
جو ماشین را خاموش کرد، نگاهش را از دختر گرفت و دوربین دو چشمی، کولهپشتی و ورق مشخصات را از روی صندلی مسافر برداشت. شاید اگر نگاهش نمیکرد، بچه به سرزمین پریان برمیگشت.
اما وقتی از ماشین پیاده شد، دخترک هنوز همانجا ایستاده بود. رو به سایهٔ درخت گردو گفت: «دارم میبینمت.»
دخترک گفت: «میدونم.»
تکّه گِلهای خشک زیر پوتینهای کوهنوردی جو، روی مسیر بتونی پخش و پلا شدند.
«چیزی میخوای؟»
دختر جوابی نداد.
«چرا تو املاک منی؟»
«میخواستم توله سگتون رو ناز کنم، اما نذاشت.»
«سگ من نیست.»
«پس سگ کیه؟»
«هیچکس.»
جو در بالکن شیشهای را باز کرد.
«تا هنوز هوا روشنه باید بری خونهتون.»
لامپ کم مصرف ضد حشرهٔ بیرون را روشن و در خانه را باز کرد. بعد از روشن کردن لامپ داخل خانه، به سمت در چوبی برگشت و قفلش کرد. دخترک دور و بر نه سال داشت، اما باز هم ممکن بود خطرناک باشد.
حجم
۲۸۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۲۸۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
نظرات کاربران
یک کتاب در همون دستهای که خالم بهشون میگه پاورقی مامانم بهشون میگه روانکاوی شخصیت ها (روانشناسی مانند) و من بهشون میگم کتاب حال خوب کن کتابی که به لطف نثر بسیار ساده داستان درگیر کننده و شخصیت های جالبش احتمالاً به محض
داستان درباره ی اورسا ، دختری نه ساله ست که به طور غیر منتظره ای با جو که سرطان داشته آشنا میشه و زندگی اون رو تغییر میده ... داستان پردازی خوب و صحنه سازی عالی این رمان باعث میشه که
شروع خوبی داشت اما هرچی جلوتر رفت الکیتر شد. از اون پایان خوشهای احمقانه
فوق العادس بخونیدش حتما
اورسا دختر کوچولوییه که وارد زندگی ی جو میشه و باعث میشه زندگیش از این رو به اون رو بشه...! اورسا میگه ادم فضاییه و از یه سیاره ی دیگ اومده و باید پنج تا معجزه ببینه تا برگرده ب سیارش
۶۸. به محض خوندن توضیحات کتاب، دلتون میخواد شروعش کنید و ترجمه انقدر روان هست که بتونید یک روزه تمومش کنید. روابط بین ۳ شخصیت اصلی کتاب بینظیره. موضوع کتاب ملموس و قابل باوره. به طرز عجیبی جزئیات خیلی خوبی رو کنار هم
خب خیلی ترغیب شدم با نظراتی که نوشته شده بود،حتما بخونمش.. زمان زیادی ازم گرفت که در ازای اون فقط سرگرم شدم یکسری بدی ها توی همه ی نسل آدم ها، بدی محسوب میشه و نمیشه براحتی اونو خوب کرد..کاری که نویسنده
این کتاب فوق العاده حس خوبی داد😍
داستان آروم و جذابی بود،اما روند داستان خیلی آرومه و هیجانی نداره،عاشقانه و پراز چالش هم نبود کلا اگه میخوای یه داستان آروم بخونی بد نیس
داستان در مورد دختری هست که خیلی اتفاقی در زندگی زنی تنها پیدا میشه و سرنوشت این و دختربچه بهم گره می خوره هر چقدر داستان در ابتدا خوب شروع میشه، به ندرت بچه گانه و خسته کننده میشه. تنها قسمت