کتاب گامبی وزیر
معرفی کتاب گامبی وزیر
کتاب گامبی وزیر نوشتهٔ والتر تویس و ترجمهٔ مهشید شبانیان است و انتشارات میلکان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب گامبی وزیر
کتاب گامبی وزیر شطرنج را دستمایهٔ رخدادهای سیاه زندگی بث میکند و به هنرمندانهترین شکل ممکن زندگی دختری نابغه اما منزوی را به تصویر میکشد؛ روایتی تکاندهنده از اعتیاد و تنهایی.
مواجههٔ شخصیت اصلی رمان با جهان بیرونی و حتی تغییرات درونی خودش، بستری جدا از بازی شطرنج را برای مخاطب فراهم میکند که بهنوعی یادآور دورانی مهیج و شگفتانگیز است: دوران بلوغ. دورانی که همهچیز حیرتانگیز است، حتی سادهترین چیزها… . داشتن یک اتاق، همراهی یک مادر و بهدستآوردن کمی پول. او هر چقدر که در مسیرش پیش میرود، مفاهیم عمیقتری را تجربه میکند… و درنهایت مواجهه و پیوندخوردن با جوهرهٔ زندگیاش، یعنی تنهایی، تنهاییای که نهتنها به واسطهٔ فقدان فیزیکی آدمها، بلکه به دلیل دنبالکردن کمالگیری افراطی است.
سال ۲۰۲۰ مینیسریال گامبی وزیر در ژانر درام و خانوادگی به کارگردانی اسکات فرانک و آلن اسکات ساخته شد. آنیا تیلور جوی در این سریال نقش بث را بازی میکرد. سریال با کتاب تفاوتهایی دارد؛ به همین دلیل خواندن کتاب میتواند برای بینندگان این سریال جذاب باشد.
خواندن کتاب گامبی وزیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران بازی خارقالعادهٔ شطرنج پیشنهاد میکنیم.
درباره والتر تویس
والتر تویس رماننویس و نویسندهٔ داستان کوتاه اهل ایالات متحده آمریکا بود. او در سال ۱۹۲۸ در سانفرانسیسکو متولد شد. در یازدهسالگی به همراه خانوادهٔ خود به کنتاکی نقلمکان کرد. در آنجا، بازی بیلیارد را یاد گرفت و به داستانهای علمیتخیلی علاقهمند شد. در هفدهسالگی به خدمت نیروی دریایی درآمد و پس از خدمت، در دانشگاه کنتاکی مشغول به تحصیل شد. وی مدرک کارشناسی و کارشناسیارشد خود را در رشتهٔ ادبیات انگلیسی از این دانشگاه دریافت کرد و پس از فارغالتحصیلی، به تدریس در دبیرستان پرداخت. در همین دوره از زندگی خود، دست به نوشتن داستانهای کوتاهی زد که در نشریات مختلف به چاپ میرسیدند. بیلیاردباز، اولین رمان وی، در سال ۱۹۵۹ و پس از آن، رمان مردی که به زمین سقوط کرد در سال ۱۹۶۳ چاپ شد. او چهارده سال به تدریس ادبیات انگلیسی و نویسندگی خلاق در دانشگاه اوهایو پرداخت. در سال ۱۹۷۸ تدریس در دانشگاه را رها کرد و به نیویورک رفت تا به نوشتن ادامه دهد. در آنجا، مجموعهداستانی به نام دور از خانه (۱۹۸۱) و چهار رمان دیگر نوشت: مرغ مینا (۱۹۸۰)، قدمهای خورشید (۱۹۸۳)، گامبی وزیر (۱۹۸۳) و رنگ پول (۱۹۸۴). ماجرای رنگ پول در واقع ادامهٔ ماجرای بیلیاردباز است و شخصیتهای آن نیز همان شخصیتها هستند.
تویس در سال ۱۹۸۴بر اثر سرطان درگذشت. آثار وی به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند.
بخشی از کتاب گامبی وزیر
«یک بار بت نیمههای شب بیدار شد. شخصی لبهٔ تختش نشسته بود. از جا پرید و سیخ سر جایش نشست.
جولین زمزمه کرد: «راحت باش. منم.»
بت چیزی نگفت، فقط دراز کشید و منتظر ماند.
جولین گفت: «فکر کنم خوشت بیاد یه کار باحال انجام بدیم.» دستش را زیر ملحفه برد و آرام روی شکم بت گذاشت. بت روی کمرش دراز کشیده بود. جولین دستش را همانجا نگه داشت و بدن بت هم خشک و منقبض باقی ماند.
جولین زمزمه کرد: «سخت نگیر. قرار نیست بهت آسیب برسونم.» به آرامی خندید و گفت: «من فقط دلم شیطونی میخواد. میدونی چهجوریه؟»
بت چیزی در این باره نمیدانست.
«آروم باش. میخوام فقط یکم ماساژت بدم. اگه بذاری حس خوبی داره.»
بت سرش را به سمت در راهرو چرخاند. در بسته بود. طبق معمول از زیر آن باریکهای نور به داخل میتابید. میتوانست صداهای دوردست را از دفتر انتهای سالن بشنود.
جولین دستش را پایین برد. بت سرش را به دو طرف تکان داد و زمزمه کرد: «نکن...»
جولین گفت: «هیس، ساکت.» دستش را پایینتر برد ویکی از انگشتانش را بالا و پایین کرد. درد نداشت، اما چیزی در درون بت باعث میشد در مقابلش مقاومت کند. داشت عرق میکرد. جولین گفت: «آخ لعنتی. شرط میبندم حس خوبی داره.» به بت نزدیکتر شد و با دست آزادش، دست بت را گرفت، روی بدن خودش گذاشت و گفت: «تو هم من رو لمس کن.»
بت با صدای بلند گفت: «نه. نه. نمیخوام.» و دستش را بیرون کشید.
جولین بلند گفت: «حرومزاده.»
صدای قدمهای سریع شخصی در راهرو پیچید و بعد در باز شد و نور، خوابگاه را روشن کرد. یکی از شیفت شبها بود که بت او را نمیشناخت. آن خانم مدتی طولانی همانجا ایستاد. همهجا ساکت بود. جولین رفته بود. بت جرئت نمیکرد سرش را برگرداند و ببیند جولین به تخت خودش برگشته است یا نه. بالأخره آن زن بیرون رفت. بت به تخت جولین نگاهی انداخت و سایهٔ بدنش را دید. بت سه قرص در کشو داشت؛ هر سه تا را خورد. بعد روی کمرش دراز کشید و منتظر شد تا مزهٔ بد دهانش از بین برود.
روز بعد در کافهتریا، بت از بیخوابی رنجور و ضعیف به نظر میرسید.
جولین پچپچکنان، کلمه به کلمه گفت: «تو زشتترین دختر سفیدپوست دنیایی.» وقتی بت در صف جعبههای کوچک غلات صبحانه ایستاده بود، جولین نزدیکش شد و گفت: «دماغت زشته، قیافهت زشته و پوستت مثل سمبادهس. تو یه سفیدپوست آشغال ابله هرزهای.»
جولین سرش را بالا گرفت، به راهش ادامه داد و به سمت قسمت املتها رفت.
بت چیزی نگفت. فکر میکرد حرفهای جولین حقیقت دارد.»
حجم
۳۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
حجم
۳۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
نظرات کاربران
داستان زیبا و ترجمه روان و دلپذیر بود.