دانلود و خرید کتاب قصر آبی ال.ام مونتگومری ترجمه محمدحسام برجیسیان

معرفی کتاب قصر آبی

کتاب قصر آبی رمانی نوشته ال.ام مونت‌گومری، نویسندهٔ داستان‌های آن شرلی، امیلی در نیومون و قصه‌های جزیره است. این کتاب را انتشارات قدیانی منتشر کرده است. این کتاب را محمدحسام برجیسیان ترجمه کرده بود. 

درباره کتاب قصر آبی

ولنسی دختری است که در اوایل دههٔ ۱۹۲۰ در شهری واقع در اونتاریوی کانادا زندگی می‌کند. شهر دیروود خیالی و ساخته‌ٔ نویسنده است.

ولنسی ۲۹ساله است. او با مادر و دختر عمه‌اش زندگی می‌کند و هرگز پا فراتر از دستورات آن‌ها نگذاشته و هرگز پاسخی به بی‌احترامی‌ها نداده است. اقوام او همیشه در حال عیب‌جویی و خرده‌گیری از دیگران هستند و خود را پرهیزگار و باتقوا می‌دانند.

ولنسی در پی دردهای قلبی به پزشک مراجعه می‌کند و متوجه می‌شود که بیماری قلبی دارد و حداکثر تا یک سال دیگر زنده می‌ماند. اینجا است که مونت‌گومری در قصر آبی مهارت خود در غافلگیر کردن شما را به تصویر می‌کشد. 

خواندن کتاب قصر آبی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره ال. ام. مونتگمری

لوسی ماد مونتگمری نویسندهٔ رمان آنی در گرین گیبلز در ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ در جزیرهٔ پرنس ادوارد به دنیا آمد. این نویسندهٔ کانادایی ۲۰ رمان منتشر کرده است که بسیاری از آن‌ها هنوز در سراسر جهان خوانده می‌شوند، اما محبوب‌ترین اثر وی مجموعهٔ «آنی شرلی در گرین گیبلز» موفقیتی بزرگ برای او به همراه داشت. هنگامی که لوسی کودک بود، مادرش بر اثر بیماری سل درگذشت. پدرش به دلیل مشکلات روحی پس از مرگ همسرش او را به پدربزرگ و مادربزرگ مادری خود که در مزرعه‌ای در جزیرهٔ پرنس ادوارد زندگی می‌کردند، سپرد. این زوج سالخورده با مونتگمری سختگیرانه و رسمی برخورد می‌‌کردند و شخصیت حساس او را درک نمی‌کردند. او کودکی خود را اغلب با خواندن کتاب، نوشتن و با تخیلات خود گذراند. این تنهایی البته، شاید به‌ظاهر بسیار دردناک بود، اما باعث شد که لوسی از همان دوران کودکی، به یک خیال‌پرداز و یک داستان‌نویس تبدیل شود و همین تجربه‌ها در کتاب‌هایش نفوذ پیدا کرد و باعث شد او آدم‌‌هایی را در داستان‌هایش خلق کند که مردم در تمام دنیا با آن‌ها همذات‌پنداری می‌کنند.

ماجرای نوشتن آنی شرلی نیز ازاین‌قرار است که یک روز مونتگمری مشغول مرور یک روزنامه بود و نوشته‌ای را پیدا کرد که یک دهه قبل از آن نوشته شده بود. در آن آمده بود: «زوج سالخورده‌ای درخواست حضانت و نگهداری یک پسر یتیم را داشتند که به‌اشتباه دختری برای آن‌ها فرستاده شده است.» پس از آن او شروع به نوشتن داستانی دربارهٔ دختر یتیمی با موهای قرمز کرد.

مونتگمری ۲۰ رمان، بیش از ۵۰۰ داستان کوتاه، ۳۰ مقاله، زندگی‌نامه و یک کتاب شعر منتشر کرده است. «آنی در گرین گیبلز» به ۲۵ زبان دنیا ترجمه شده و از آن فیلم، نمایشنامه، نمایش موزیکال، کارتون، مینی سریال و نمایش‌های رادیویی ساخته شده است. این کتاب جزیره پرنس ادوارد را به همه دنیا شناساند. حالا محل تولد وی به یک مکان تاریخی تبدیل شده و سالانه بیش از ۱۲۵ هزار بازدیدکننده دارد. مونتگمری همهٔ این کارها را زمانی انجام داد که زنان حتی نمی‌توانستند رأی دهند.

بخشی از کتاب قصر آبی

«وقتی دخترعمه استیکلز در اتاقش را زد، ولنسی می‌دانست که ساعت هفت و نیم است و باید از تختش بیرون بیاید. از وقتی‌که به یاد داشت، دخترعمه استیکلز ساعت هفت و نیم در اتاقش را می‌زد. دخترعمه استیکلز و خانم فردریک استیرلینگ از ساعت هفت بیدار می‌شدند، اما ولنسی به لطف سنتی خانوادگی که باور داشت او ظریف و حساس است، اجازه پیدا کرده بود نیم ساعت بیشتر در تختش بماند. اگرچه ولنسی از بلندشدن در آن روز بیش از هر وقت دیگری نفرت داشت، از جایش بیرون آمد. چه دلیلی برای بلندشدن وجود داشت؟ این‌هم یک روز دلتنگ‌کنندهٔ دیگر مثل تمام روزهای پیش از آن و پر از کارهای بی‌معنی کوچک حوصله‌سربر و بی‌اهمیت بود که نفعی به هیچ‌کس نمی‌رساند. اما اگر الآن بلند نمی‌شد، نمی‌توانست برای صبحانه در ساعت هشت آماده شود. زمان‌های مشخص و تغییرناپذیر وعده‌های غذایی، قانون خانهٔ خانم استیرلینگ بودند. صبحانه در ساعت هشت، ناهار در ساعت یک و شام در ساعت شش، هر روز هفته. هیچ بهانه‌ای برای تأخیر پذیرفته نمی‌شد. پس ولنسی لرزان از جایش بلند شد.

سرمای سوزان صبحگاهی یک روز مرطوب از ماه مه به درون اتاق نفوذ می‌کرد. تمام آن روز هوای خانه سرد می‌شد. این یکی از قوانین خانم فردریک بود که بعد از بیست و چهارم ماه مه نباید هیچ آتشی روشن بشود. غذاها روی اجاق روغنی کوچکی در ایوان پشتی پخته می‌شد و با وجود اینکه ماه مه می‌توانست بسیار سرد باشد و اکتبر می‌توانست آدم را منجمد کند، هیچ آتشی تا بیست و یکم اکتبر نباید روشن می‌شد. در بیست و یکم اکتبر خانم فردریک آشپزی در آشپزخانه را شروع می‌کرد و عصرها آتش اجاق اتاق نشیمن را روشن می‌کرد. شایعه‌ای در خانواده وجود داشت که سرماخوردگی فردریک استیرلینگ مرحوم که منجر به مرگش در سال اول زندگی ولنسی شده بود، به‌خاطر این بود که خانم فردریک حاضر نشده بود در بیستم اکتبر آتش را روشن کند. او آتش را روز بعدش روشن کرده بود، اما آن روز دیگر برای فردریک استیرلینگ خیلی دیر شده بود.

ولنسی با عجله از تختش بیرون آمد و لباس شب کتانی تیره و زمختش را که یقه‌ای بلند و آستین‌هایی دراز و تنگ داشت، در جالباسی گذاشت. او لباس زیری از جنس مشابه، پیراهن بلند قهوه‌ای کتان پیچازی، جوراب‌های ساق‌بلند ضخیم مشکی و چکمه‌هایی با پاشنهٔ لاستیکی پوشید. در این چند سال اخیر، از وقتی آینه شکسته بود، خودش را عادت داده بود موهایش را با بازتاب داخل پنجره مرتب کند. آن زمان چین و چروک چندانی در چهره‌اش دیده نمی‌شد. اما امروز صبح پنجره را جوری تنظیم کرد تا در این آینهٔ کدر با عزمی راسخ با چهره‌ای که دنیا از او می‌دید، مواجه شود.»

نَعنا🌿
۱۳۹۹/۰۲/۰۵

بلاخره نویسنده مورد علاقم رو پیدا کردم :) چقدر فضای کتاب‌های مونتگومری زیبا و دوست داشتنیه، از آنشرلی تا قصر آبی. با رمان‌هاش میشه زندگی کرد. قصر آبی رو بخونید و چند روز با ولنسی زندگی کنید و در جنگل میستاویس، یک

- بیشتر
کتاب باز
۱۳۹۹/۰۲/۱۳

هربار که اسم این کتاب را میشنوم لبخند میزنم. خوندنش تجربه ای فوق العاده بود و به من نشون داد که قصر آبی چندان هم دور نیست. اگر مسیرم را شجاعانه ادامه بدهم، پیداش خواهم کرد.

میس سین
۱۳۹۹/۰۲/۱۵

یکی از زیباترین و به یاد ماندنی ترین عاشقانه های جهان....

fahime
۱۳۹۸/۰۶/۰۳

ولنسیِ بیست و نه ساله، که کم کم در حال تبدیل شدن به یک پیردختر است، همیشه از طرف خانواده محدود و سرکوب شده و هیچ فرصتی برای ابراز وجود نداشته. بنابراین زمانی که متوجه می‌شود کمتر از یک‌ سال

- بیشتر
kiana2011
۱۳۹۸/۱۱/۱۵

خیلی دوستش داشتم.‌دیشب خوندمش.صبح که بیدار شدم اون حس نشاط و سرزندگی با من بود. خصوصا تو فضای غمگین و پر استرس این روزای ما خوندن همچین کتاب شیرینی باعث دلگرمیه.

🌱 آونـב
۱۳۹۹/۰۵/۰۸

زندگی کردن تو فضایی که کسی درکت نکنه و نامیدی به اون زندگی غلبه کرده و تمام لحظاتت پر شده از ترس ،خیلی سخته. زندگی خیلی هامون شبیه به زندگی ولنسیه... از اینکه خودمون باشیم می‌ترسیم، از اینکه مبادا با جواب

- بیشتر
کنتس مونت کریستو
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

داستانش خیلی بامزه و جالبه و توصیفات بی نظیر مونتگمری از طبیعت و روابط انسانی، اونقدر جذاب و قابل تامله که حتما از خوندنش لذت می‌برید ⁦。◕‿◕。⁩

Yasaman
۱۳۹۹/۰۶/۰۸

داستان دختر مطیع و سر به زیری که میفهمه فقط یک سال دیگه زنده میمونه و میخواد این یک سال رو جوری که دلش میخواد _ و نه طبق نظر خانوادش _ زندگی کنه. . . یک عاشقانه بی نظیر💙خیلی عالی بود 💙💙💙خیلی

- بیشتر
تیناز
۱۴۰۰/۰۷/۱۲

⚔𝔊💮 مشکل شما این است که به حد کافی نمی خندید. .. و اثری دیگر از مونتگمری... توصیفات، نوع داستان، واژه های منتخب، جملات، احساسات و...و...آثار مونتگمری را خاص می کند. در کنار آنه، امیلی، سارا این بار ولنسی. دختری که یک سال باقی

- بیشتر
آسمان
۱۳۹۹/۰۲/۰۴

بعد از مدت ها یه کتاب ساده، روان و البته جذاب خوندم. به نظرم نویسنده ی ماهر کسیه که بتونه دلیل افعال و رفتار شخصیت ها رو خوب بیان کنه و مونتگمری واقعا استاد این کاره. تو یه داستان جذاب شخصیت هایی

- بیشتر
"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی می‌توانست زندگی را تحمل کند؟"
تیناز
اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااین‌حال کاملاً راحت باشید، می‌توانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمی‌توانید، هرگز دوست یکدیگر نمی‌شوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید.
کنتس مونت کریستو
"اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااین‌حال کاملاً راحت باشید، می‌توانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمی‌توانید، هرگز دوست یکدیگر نمی‌شوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
Call_Me_Mahi
یک بشقاب سیب، آتش شومینه و یک کتاب خوب برای خواندن جایگزین خوبی برای بهشت است.
Yasaman
«مشکل شما این است که به حد کافی نمی‌خندید.»
نَعنا🌿
"اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااین‌حال کاملاً راحت باشید، می‌توانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمی‌توانید، هرگز دوست یکدیگر نمی‌شوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."
emisa
بارنی ناگهان گفت: «کوچولوی دوست‌داشتنی، ای کوچولوی دوست‌داشتنی! بعضی‌وقت‌ها احساس می‌کنم که برای واقعی بودن بیش از حد خوبی. انگار فقط دارم تصورت می‌کنم.» ولنسی فکر کرد، "چرا نمی‌توانم همین الآن، همین الآن که این‌قدر خوشحالم، بمیرم!"
کنتس مونت کریستو
«"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی می‌توانست زندگی را تحمل کند؟"»
artemis
لحظه‌ای که یک زن متوجه می‌شود هیچ دلیلی برای زندگی‌کردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظه‌ای به تلخی مرگ است.
مریم
«دیشب خیلی کم خوابیده‌ای. برای همین این‌جوری می‌کنی. عاشقت نیستم؟ اوه، بیا و ببین چقدر عاشقتم! عزیزم، وقتی آن قطار نزدیک بود از رویت رد بشود، فهمیدم که عاشقت هستم یا نه!»
Hasti

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
تومان