کتاب ولنتاین خونین من
معرفی کتاب ولنتاین خونین من
ولنتاین خونین من رمانی از الستر گان در ژانر جنایی و در عین حال عاشقانه است. این رمان لذتی همراه با هیجان و کنجکاوی به شما هدیه میدهد.
درباره کتاب ولنتاین خونین من
آنتونیا هاوکینز سربازرس جوانی است که با وجود سختیهای زیادی که تحمل کرده و زخمها و جراحاتی که به دست یک قاتل برداشته، ناگزیر است فشارهای تازهای را هم تحمل کند. او مامور تحقیق درباره پرونده یک سری قتلهای زنجیرهای میشود که پر سرو صدا و پر از استرس است. از طرفی محدودیتهای جسمی و ناتوانیهایش او را آزار میدهند و موضوع دیگری که به رنجهای او میافزاید عضو جدید گروه تحقیقات است که در پی تصاحب مقام و موقعیت او است.
آنتونیا باید قاتل اولین فرد قربانی را پیدا کند و به انگیزه او پی ببرد در غیر این صورت افراد بیشتری کشته خواهند شد و جایگاه او هم به عنوان سربازرس به خطر خواهد افتاد.
السترگان در این اثر که در فهرست پرفروشترین رمانهای جنایی است، به موضوع شرکت سربازان انگلیسی در جنگ با گروههای افراطی در عراق پس از صدام پرداخته است و پیامدهای روانی و مخربی را که از این واقعه دامنگیر سربازان انگلیسی شد، در این داستان نشان داده است.
خواندن کتاب ولنتاین خونین من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای جنایی را به خواندن این اثر دعوت می کنیم.
بخشی از کتاب ولنتاین خونین من
هاوکینز به ویلچر تکانی داد تا از روی لبهٔ درب بگذرد و از آسانسور بیرون آمد. بعد به طرف چپ پیچید و به آرامی در راهرویی که هوشمندانه تزئین شده بود، حرکتش داد. خوشبختانه درب شیشهای باز بود و او بعد از روبهراه کردن خود، با چرخشی ملایم ولی دردناک، از درب ورودی وارد شد.
در وسط اتاق، چهار تا صندلی چرمی اطراف یک میز را احاطه کرده و بیشتر فضای سالن ملاقات را با چشمانداز شیشهای پر کرده بود. کاغذدیواری زشت روی دیوار، از زمانی که آخرین بار اینجا آمده بود، گرد و غبار بیشتری گرفته بود.
- وقت بخیر
هاوکینز سرش را به سمت راست چرخاند. قبلاً اینجا گلدان بزرگی بود که داخل آن با مجموعهٔ غمانگیزی از چوبهای خشک پر شده بود، ولی الآن به جای آن میز منشی قرار داشت.
سلام گفتنِ هاوکینز او را غافلگیر کرد. هاوکینز ادامه داد: میخواهم رئیس را ببینم. درست آمدهام؟
منشی با لبخند گفت: بله!
- آقای واگان دارند ناهار میخورند، ولی به نظرم خیلی طول نمیکشد. میتوانم اسم شما را بپرسم؟
هاوکینز خودش را معرفی کرد، ولی میخواست بداند که آیا منشی میتواند عنوان کارآگاه سربازرس را به درستی بگوید یا نه! احتمالاً میتوانست، چون که خانم منشی جوان و جذاب بود و نه تنها ده سالی از او کوچکتر بود، بلکه مانند او چاقو نخورده و به آخر خط نرسیده بود. البته وضعیت ویلچرنشینی برای هاوکینز موقت و گذرا بود.
وقتی منشی داشت تایپ میکرد، هاوکینز اسمی را که روی پلاک روی میز نوشته بود را خواند: ایمی پارک
میخواست ازش سوال کند که آیا کمک میخواهد، ولی جلوی خودش را گرفت؛ چون هر کلمه از اسم او چهار حرف بیشتر نداشت. منشی، انگار فکر هاوکینز را خوانده باشد، گفت: آیا شما همراه دارید؟
هاوکینز با اخم گفت: همراه؟!... نه چطور مگه؟!
منشی با لبخند و دستپاچگی گفت: هیچی!... منظوری نداشتم.
آنتونیا خیلی کنجکاو بود بداند که آیا این اتفاق در خیالاتش بوده یا واقعاً منشی بلند فکر کرده است.
انگار ایمی شغلش را دوست داشت، به هاوکینز قهوه تعارف کرد که با پاسخ مثبت او مواجه شد. منشی خوش قد و اندام بلند شد و از کنار هاوکینز گذشت و از اتاق خارج شد. آنتونیا هنوز نمیدانست که آیا زود کارش انجام میشود و یا خانم منشی، همین طور بیتوجه به وضعیت او، بیتوجهی میکند. از شدت ضعف و خستگی، دائم خودش را روی یکی از دستههای ویلچرش میانداخت و سرش را به سمت سالن به عقب میچرخاند.
روبروی او، درب چوبی آقای رئیس دیده میشد. از این گذشته آخرین دیدارش با برکنار شدن از خدمت مصادف شده بود که هنوز هم به قوت خودش بود؛ ولی بعد از آن جریان، آنتونیا هاوکینز مورد ضرب و شتم خطرناکترین قاتل زنجیرهای در دوران اخیر قرار گرفت و شش هفته در بیمارستان برای درمان جراحات سنگین و مرگبارش بستری بود.
هاوکینز به ساعت دیواری نگاه انداخت: ده دقیقه به دو ظهر بود. آنتونیا به موقع رسیده بود.
مایک میگفت: رئیس جدید، به لِه کردن شخصیت بقیه اعتقاد دارد. واگان هر روز از ساعت دو و سی دقیقه به ارباب رجوع پاسخ میداد، حتی یک دفعه روز شنبه این کار را کرد. خب با این حساب، اگر کسی در این حین نیاید، هاوکینز سی دقیقه وقت دارد. البته فقط ده دقیقه زمان لازم داشت تا رئیس را متقاعد کند که میتواند به خدمت برگردد و مهمتر این که، میتواند صلاحیتش را ثابت کند.
چند هفته قبل، هاوکینز را احضار کردند تا راجع به کارآگاهی که مفقود شده بود یک سری توضیحات بدهد؛ در حقیقت یک سری تحقیقات فریب دهنده و بیاعتنایی علنی به مقام و قدرت.
آیا هاوکینز با مردی ملاقات میکرد که او را برای یک مدت از کار برکنار کرده بود؟ آنتونیا هنوز خیلی امیدوار نبود؛ با این وجود، یک ماه و نیم قبل شاهد یکی از سریع ترین مراحل انتقال قدرت در سازمان بود؛ چیزی که تا آن موقع حتی فکرش را هم نمیکرد.
لارنس کربی جونز، مدیر سابق او، انگار خودش را آماده کرده بود تا قبل از پیروزی مشترک کاری کند؛ چون مثل همیشه به لطف هیجانِ رسانهها، در مدت چند هفته از فرماندهی کنار کشید و با کُلی تحسین و ابراز احساسات سیاسی و مردمی کنار رفت. طبق صحبتهایی که شنیده بود قرار بود او به خاطر مدیریت این پرونده مورد تقدیر قرار بگیرد و علاوه بر آن، یک پُست غیراجرایی هم در راس اسپشال برنچ به او داده شود و در همین رابطه، تدابیر امنیتی ویژهای اتخاذ شده بود.
جانشینش، تریسان واگان، از بخش بازجویی و تحقیقات ویژه آمده بود و واحد رسانه هم برای رسیدگی به امور پروندههای جنایی پر سروصدا ایجاد شده بود. واگان در مراحل پایانی پروندهٔ تحقیقاتی هاوکینز درگیر بود؛ البته هنوز مشخص نشده بود که آیا او هم در این پرونده دست دارد یا نه؛ با این وجود رفتار او کاملاً منطقی به نظر میرسید و هاوکینز برای پایین آوردن شدت خشم واگان در رویارویی با فشارهای رسانه، از تجربیاتش استفاده میکرد.
حجم
۲۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۶ صفحه
حجم
۲۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۶ صفحه
نظرات کاربران
داستان جالبی بود اما ترجمه افتضاح
نمیدونم اشکال ازترجمه است یاخودداستان ،ولی سردرگم ونامفهومه بعداز۱۰۰صفحه ولش کردم.