دانلود و خرید کتاب شهر معمولی ناتالی لُید ترجمه نیلوفر امن‌زاده
تصویر جلد کتاب شهر معمولی

کتاب شهر معمولی

نویسنده:ناتالی لُید
امتیاز:
۴.۷از ۳۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شهر معمولی

کتاب شهر معمولی نوشته ناتالی لید و ترجمه نیلوفر امن‌زاده است. کتاب شهر معمولی را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب شهر معمولی

فلیسیتی با مادر، خواهر كوچک‌تر و گربه‌اش به دره‌ی نيمه‌شب يعنی زادگاه مادرش می‌رود، جایی پنهانی که در رگ‌های مردمش هنوز خون جادو وجود دارد، مردمی که یک زمانی در گذشته می‌توانستند ستاره‌ها را در شیشه کنند و با نفسشان طوفان درست کنند. این رمان خیالی کودکان و نوجوانان را به دنیای عجیب جادو می‌برد.

خواندن کتاب شهر معمولی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شهر معمولی

«وقتی‌که من اون‌جا زندگی می‌کردم، دیگه خبری از جادو نبود. فقط یه جادهٔ دوطرفه بود و یه چراغ راهنماییِ همیشه سبز! پیش خودم فکر کردم معنیش اینه که جادو از اون‌جا رفته. فکر کردم منم اگه بخوام جادو رو ببینم، باید از اون‌جا برم.»

«رفتی؟ دیدی؟»

ماما گفت: «بله که دیدم! یکیش تو. فرَنی‌جو هم که پشت سرم خوابیده.»

از توی آینهٔ ماشین نگاهی به خواهر کوچکم انداخت که با گربهٔ بزرگِ پشمالومان - بیسکوییت - روی صندلی عقب خوابیده بود. هردو خُرخُر شیرینی می‌کردند و روی تودهٔ لباس‌هایی که پشت ماشین انداخته بودیم، مُچاله شده بودند. فرنی تقریباً شش ساله است، اما چون جُثهٔ کوچکی دارد، مردم فکر می‌کنند سنش از این هم کمتر است. به‌راحتی وسط کتاب‌ها و پتوها و لباس‌ها جا شده بود.

ماما آه کشید؛ «هر جادویی که بخوام، همین‌جا پیش منه.»

با شنیدن حرفش لبخند زدم. دلم می‌خواست این جمله واقعی باشد، اما می‌دانستم من و فرنی از آن مدل جادوهایی نیستیم که غصه‌های ماما را از بین ببرد.

اما شاید آن مدل جادو، یک جایی توی دنیا وجود داشته باشد؛ اصلاً شاید جادو فقط چند کیلومتر آن‌طرف‌تر باشد.

قلبم دوباره محکم تپید؛ آره!

یک مشکل لاینحل، sky
۱۳۹۹/۱۲/۱۴

🐉_ #نسخه_چاپی_مطالعه_شده_است هممم... راستش ایده ی داستان جالب بود. و همینطور بعضی از عناصر داستان خیلی خلاقانه بودن؛ اما... یکم برای من خسته کننده بود. سیر داستان اونقدر کشش و جذابیت نداشت که بخوام با شوق بخونمش و به نظرم معمولی بود

- بیشتر
💜
۱۳۹۹/۱۲/۱۹

من نسخه ی چاپی اش را دارم عالیه😍🤩😉 شهر معمولی، رمانی خیال‌انگیز و سرگرم‌کننده است که داستان فلیسیتیِ دوازده ساله را روایت می‌کند. فلیسیتی با مادر، خواهر کوچک‌تر و گربه‌اش به دره‌ی نیمه‌شب یعنی زادگاه مادرش می‌رود. این رمان پر از

- بیشتر
zeynab
۱۳۹۹/۱۱/۰۸

من نمونه چاپی این کتاب رو دارم و واقعا کتاب قشنگی است ... پیشنهاد میکنم بخوانید

💫🌈Yasaman🌈💫
۱۴۰۰/۰۶/۲۵

عالیییییییی💛💫🔮

☆𝙆𝙖𝙧𝙞𝙣☆
۱۴۰۰/۰۴/۱۰

آموزنده و خیلی خوب بود..... دوست داشتم💕 ارزش خوندنش از چیزی که فکر میکنید بیشتره🍓

نهال
۱۳۹۹/۱۰/۱۶

من خودم این کتاب رو واقعی اش رو دارم و واقعا عالیه البته من ده سالمه ولی چون بیشتر از سنم میفهمم این رو مامانم برام خریده عالیههههههه💜💜💜💜👌👌👌👌👍👍👍👍

Book worm
۱۴۰۱/۰۳/۱۸

بسیا بسیار زیبا متونست آخرش زیبا تر باشه ولی این آخر هم زیبا و جالب بود پیشنهاد میکنم حتما بخونید :)))))

Raha.Sh
۱۴۰۱/۰۱/۱۰

این کتاب فوق العادست من دوازده سالمه و به نظرم این کتاب جادوییه در کل من عاشق کتاب ها هستم ولی این کتاب خیلی متفاوت و جادوییه.

potterhead
۱۴۰۱/۰۱/۰۷

*شهر معمولی . ‌. . ببینید کتاب خوبی بود واقعا برای عشاق فانتزی کاملا مناسبه ولی جذابیت زیادی نداره....اونجوری که باید منو جذب خودش نکرد. نمیگم بده ها! نه خوبه فقط جذابیتش به اندازه کتاب های فانتزی دیگه ای که خوندم نبود..‌.بیشتر مایکل وی،مجیستریوم،قصه های همیشگی و هری

- بیشتر
کاربرنرگس
۱۴۰۱/۱۲/۲۶

جالب بود دوسش داشتم

قلبت فریبی سخت خورد / جنگیدی اما بَخت، مُرد حرص و طمع آوار شد / شایستگی‌ها تار شد تو غرق زحمت می‌شوی / پاسوز محنت می‌شوی از خویشتن هم می‌رَمی / بی‌فایده جان می‌کَنی در را به رؤیا باز کن / بالا برو، پرواز کن این است نفرین سیاه / آوارگی در نور ماه تا تارها هم‌سو شوند / تا محو گردد این گزند تا دشمنی جبران شود / تا سایه‌ها رقصان شود آن‌گاه، این نفرین سخت / یک‌باره خواهد بست رخت
𝘙𝘖𝘡𝘈
به نظر من اگر خوش‌شانس باشی، خواهر هم مثل دوست است؛ حتی بهتر از آن. خواهر مثل بهترین دوستِ دنیا، تا روز قیامت می‌ماند.
Parsa
و من این‌شکلی جادو را آزاد کردم...
𝘙𝘖𝘡𝘈
عشق کلمهٔ سنگینی است
Parsa
اگر فقط یک چیز توی دنیا باشد که دوست داشته باشم، صدای این‌جور خنده‌هاست؛ خنده از سرِ خوش‌حالی. صدایش مثل سمفونی زیباست.
=o
زمان همهٔ تصاویر را محو می‌کند؛ بی‌توجه به اینکه روز اول چقدر واضح و شفاف بوده‌اند.
A.zainab
امروز، پیراهنی از جنس آفتاب خواهم پوشید مثل زنبق‌ها خواهم چرخید و مثل ستاره‌ها خواهم شکفت. دست‌گرفتن دل‌دادن زیر آسمان جوهری من اتفاق خواهد افتاد. سیاره‌ام را از روی زمین برمی‌دارم. روی دریایی سفالی می‌نویسم: امید.
آنی
جهان جای غمگینی‌ست... و ما می‌دانیم بعضی از خوشبختی‌ها دوام ندارند... محو می‌شوند، ما را فرسوده و ضعیف می‌کنند...
=o
او را به‌همین‌خاطر - و به هزار دلیل دیگر - دوست دارم.
حسین علیزاده
روی اینکه آدم‌ها اسم همدیگر را چطور اَدا می‌کنند، می‌توانم بفهمم چقدر همدیگر را دوست دارند. به نظرم این یکی از بهترین حس‌های دنیاست که بدانی جای اسمت توی دهان یک نفر دیگر امن است! که بدانی او هرگز اسمت را مثل نفرین و ناسزا فریاد نمی‌زند؛ بلکه آن را آرام، مثل قصهٔ شب، زمزمه می‌کند.
=o
خاطرات غم‌انگیز خودبه‌خود از توی بستنی درنمیان. هر چیزی که لمس می‌کنی، هر چیزی که بو می‌کشی، هر چیزی که می‌چشی، هر تصویری که می‌بینی... همه‌شون قدرت این رو دارن که تو رو یاد یه خاطرهٔ غم‌انگیز بندازن. دست تو نیست که اول کدوم خاطره به یادت بیاد، ولی می‌تونی تصمیم بگیری که اون رو با یه خاطرهٔ خوب عوض کنی.
=o
«دعا می‌کنم امروز بدانید چقدر عزیز هستید... و امیدوارم برای عزیزانتان دعا کنید. همین هفته به آن‌ها بگویید که چقدر برایتان ارزش دارند. حتماً نباید مثل اُدبا حرف بزنید... کافی‌ست بی‌ریا باشید.»
yasi
انگار چون باهم دوست شده‌ایم، می‌توانیم از پسِ هزارتا دوشنبه بربیاییم.
yasi
داستان‌ها صلح‌طلب نیستن. برای داستان‌ها مهم نیست که تو چقدر خجالتی هستی. براشون مهم نیست که اعتمادبه‌نفس نداری. داستان‌ها بالاخره راه خودشون رو پیدا می‌کنن. فقط کافیه رهاشون کنی.»
=o
اگه یه‌کم خوش بگذرونی، نمی‌میری!»
=o
«اینکه صبح تا شب یه گوشه بشینی، سطل سطل بستنی بخوری و گریه کنی، فایده نداره. این‌جوری قلب شکسته‌ت خوب نمی‌شه
=o
خانواده، خانواده است؛ چه دو نفره باشد، چه ده نفره. مهم نیست مامانت سرپرستت باشد یا بابابزرگت. می‌دانستم که خانواده می‌تواند به صد شکل مختلف دربیاید، اما از وقتی به خانهٔ کلیو آمده بودم و از اولین ثانیهٔ چرخ‌آوری که فهمیدم بون دایی‌ام است، حس کردم قطعه‌پازل‌هایی که نمی‌دانستم گم شده‌اند، دارند یکی یکی روی قلبم به‌هم می‌چسبند. حالا دیگر فقط نمی‌خواستم به جایی تعلق داشته باشم؛ می‌خواستم به خانواده‌ام تعلق داشته باشم و آن‌ها هم به من تعلق داشته باشند.
=o
تنها راه غلبه به ترس، اینه که با کله بری تو شکمش.
=o
گفتن «دوستت دارم» باعث نمی‌شود آدم‌ها پیشت بمانند.
=o
به نظرم هیش‌کی و هیچی از ماهِ نیمه‌شب تنهاتر نیست. خیلی افتضاحه که اون بالا بین ده‌هزارتا ستاره نشسته باشی، ولی دستی نداشتی باشی که درازش کنی و یکی از اونا رو بگیری...»
حسین علیزاده

حجم

۲۲۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

حجم

۲۲۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

قیمت:
۸۶,۰۰۰
تومان