کتاب گرگ های پوشالی
معرفی کتاب گرگ های پوشالی
کتاب گرگ های پوشالی داستانی از لورن ولک با ترجمه آناهیتا حضرتی است. این داستان درباره زندگی دختری به نام آنابل است که متوجه میشود باید صدای عدالت را در جامعه محل زندگیشان بلند کند.
گرگهای پوشالی برنده جایزه نیوبری سال ۲۰۱۷ شده است و در سال ۲۰۱۶ نامزد جایزه کتاب نوجوانان گودریدز بود. این کتاب را انتشارات پرتقال منتشر کرده است. این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب گرگ های پوشالی
گرگ های پوشالی داستان زندگی آنابل است. دختری که در سایههای دو جنگ جهانی بزرگ شده است. او در پنسیلوانیا زندگی آرامی را میگذارند اما این زندگی آرام با وجود دختری به نام بتی کاملا به هم میریزد و در هم میشکند. وقتی بتی، به عنوان دانشآموز جدید وارد کلاس آنها میشود، همه متوجه میشوند که فردی خشن است و از ظلم کردن به دیگران ابایی ندارد. اول که شروع به قلدری میکند، با آدمها مختلف درگیر میشود و گویی جدا از دیگران است و با بقیه کاری ندارد اما یک روز او سراغ توبی میرود. یکی از سربازان جنگ جهانی دوم!
همه مردم توبی را آدمی عجیب غریب میدانند اما آنابل فقط ظلمی را میبیند که به توبی میشود. او یاد میگیرد شجاع باشد و در برابر ستم، به عنوان صدای عدالت ایستادگی کند. آن هم در شرایطی که تنشها روز به روز بیشتر میشود...
بسیاری از منتقدان رمان گرگ های پوشالی لورن ولک را با رمان کشتن مرغ مقلد، نوشته هارپر لی مقایسه می کنند. داستانی که از جنگ جهانی دوم و زندگی معصوماه کودکان در آن میان سخن میگوید و به مفاهیمی مانند قضاوت، پیش داوری و عدالت میپردازد.
کتاب گرگ های پوشالی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
گرگ های پوشالی رمانی است که برای نوجوانان نوشته شده است. اما خواندنش برای بزرگسالان نیز خالی از لطف نیست.
درباره لورن ولک
لورن ولک، ۲۸ اکتبر ۱۹۵۶ در بالتیمور به دنیا آمد. او در دانشگاه براون در رشته زبان و ادبیات انگلیسی درس خواندن در سال ۱۹۸۱ فارغ التحصیل شد. مدتی را به عنوان ویراستار و معلم مشغول کار بود و بعد به نوشتن روی آورد.
لورن ولک برای رمان گرگ های پوشالی مدال افتخار نیوبری را از آن خود کرد و برای نوشتن داستان تاریخی آن سوی دریای روشن (آن سوی آبی بی کران) جایزه اسکات آدل را برنده شد.
بخشی از کتاب گرگ های پوشالی
وقتی ماه اکتبر، سروکله بتی پیدا شد، هوا هنوز گرم بود و بههمینخاطر، به مدرسه آمدنِ آن پسرهای آزاردهنده، نظمی نداشت. بدون بتی، مدرسه جای آرامی بهحساب میآمد؛ حداقل تا وقتیکه در آن نوامبر وحشتناک همهچیز بههم ریخت و از من خواسته شد فهرست بلندبالای دروغهایم را بههم ببافم.
آنموقع هیچ کلمهای سراغ نداشتم که بتواند بتی یا کارهایی را که باعث میشد از بقیه بچههای مدرسه متمایز شود، بهدرستی توصیف کند. هنوز یک هفته از آمدنش نگذشته، یک دوجین کلمه یادمان داد که نباید یاد میگرفتیم؛ یک ظرف جوهر را روی ژاکت امیلی ریخت و به کوچکترها یاد داد بچهها از کجا میآیند؛ این چیزی بود که من آن را بهار قبل از به دنیا آمدن گوسالهها از مادربزرگم یاد گرفتم. یاد گرفتن درباره نوزادها برای من با لطافت همراه بود و مادربزرگم بهعنوان کسی که خودش چندبار بچهدار شده بود، به زیبایی و با شوخطبعی در موردش حرف میزد. او همه بچههایش را هم روی همان تختی به دنیا آورده بود که هنوز روی آن میخوابید؛ اما برای بچههای کوچک مدرسهمان، یاد گرفتن درباره این موضوع، با لطافت همراه نبود. بتی با بیرحمی در موردش حرف زد؛ بچهها را تا سرحد مرگ ترساند و از همه بدتر به آنها گفت اگر در مورد این مسئله جلوی والدینشان دهنلَقّی کنند، توی جنگل دنبالشان میکند و آنها را میزند؛ همان کاری که بعدها با من کرد. شاید هم بکُشدشان. آنها هم باور کردند؛ همانطور که من باور کردم.
من میتوانستم روزی ده مرتبه برادرهایم را تهدید کنم که میکُشمشان یا تکهتکهشان میکنم و آنها هم به من میخندیدند و زبانشان را برایم درمیآوردند؛ اما کافی بود بتی نگاهشان کند تا سر جایشان آرام بگیرند. برای همین، آنروز که بتی توی خندقِ گرگ از پشت درختی بیرون آمد و جلوتر سر راهم ایستاد، اگر برادرهایم هم آنجا بودند، نمیتوانستند کمک زیادی به من بکنند.
وقتی کوچکتر بودم، از پدربزرگم پرسیدم چطور شد اسم آنجا را خندقِ گرگ گذاشتند.
گفت: «قدیمندیمها واسه گرفتن گرگها خندقهای عمیق میکَندیم.»
پدربزرگ یکی از ما هشتنفر بود که باهم در خانه روستاییمان زندگی میکردیم. این خانه از صدسال پیش مال ما بود. بعد از اینکه بهخاطر رکود، کل کشور در مضیقه افتاد و مزرعه ما بهترین جا برای زندگی کردن شد، سه نسل را کنار هم زیر یک سقف جا داد. حالا که شعلههای خشم جنگ جهانی دوم زبانه میکشید، خیلی از خانوادهها برای خودشان باغهای پیروزی ساخته بودند تا غذا برای خوردن داشته باشند؛ اما کلِ مزرعه ما برای خودش یک باغ پیروزی خیلی بزرگ بهحساب میآمد که پدربزرگم همه عمرش را صرف نگهداری از آن کرده بود.
پدربزرگم مردی جدی بود و همیشه حقیقت را به من میگفت؛ حقیقتی که البته همیشه هم نمیخواستم بشنوم! اما خُب، گاهی هم از او میخواستم بگوید. مثلاً وقتی از او پرسیدم چه شد اسم آنجا را خندقِ گرگ گذاشتند، بااینکه آنموقع فقط هشت سال داشتم، ماجرایش را برایم توضیح داد.
توی آشپزخانه روی یک صندلی نزدیک اجاق نشسته و آرنجهایش را روی زانوهایش گذاشته و کف دستهایش را از مُچهای پهنش آویزان کرده بود. پاهای رنگپریدهاش هم آماده چکمه پوشیدن بود. در زمانهای مختلفی از سال، پدربزرگ شبیه مرد کمسنوسالتری به نظر میرسید و هُشیار بود. آنروز صبح بااینکه هنوز ماه ژوئن بود، خسته و کوفته به نظر میآمد. بالای پیشانیاش درست مثل پاهایش رنگپریده بود، اما دماغ و گونههایش، درست مثل دستها و بازوهایش، تا جاییکه آستینهایش را بالا میزد، قهوهای بود. بااینکه ساعتهای زیادی از روز را توی سایه مینشست و کارهای کوچک انجام میداد، میدانستم چقدر خسته است.
حجم
۲۰۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۰۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
نظرات کاربران
عالیه🧸🏳️🌈 لورن ولک، نویسندهی کتاب، در پس به تصویر کشیدن شرایط زندگی روستایی در دوران جنگ جهانی دوم، به ویژه زندگی کودکان، مفاهیم انساندوستی، عدالت، قضاوت نکردن از روی ظاهر و اهمیت اثبات حق و حقیقت را به مخاطب نشان میدهد.
«گرگهای پوشالی»، برندهی نشان نیوبری و جوایز مختلف دیگر ادبی، رمانی عمیق با داستانی نافذ و شخصیتهای ماندگاری است که تا مدتها از ذهن خواننده بیرون نمیرود. بسیاری از منتقدان این رمان را مشابه شاهکار «کشتن مرغ مقلد» اثر «هارپر لی»
خیلی عالیه،شاید بعضی از ما ها هم باید شجاع باشیم و در برابر ظلم و ستم بایستیم⚘🍀
کتاب خیلی قشنگیه فقط حس میکنم شخصیت بتی بیش از حد شرور جلوه داده شده به غیر از اون همه جای داستان خیلی قشنگ بود و کشته شدن توبی منو خیلی ناراحت کرد
آنابل همراه با دو تا برادرش ، هنری و جیمز و بهترین دوستش ، روت ، روز های خوشی رو سپری میکنه ، ولی فقط تا وقتی که همزمان با جنگ ، دختری به نام بتی از راه می رسه
کتاب «گرگ های پوشالی» رمانی نوشته «لارن ولک» است که اولین بار در سال 2016 به چاپ رسید. داستان «آنابل» دوازده ساله زمانی آغاز می شود که «بتی گلن گری»، دختری که به تازگی از شهر آمده تا در کنار
این کتاب واقعاً موضوع جالبی داره من توصیه می کنم
کتاب خیلی زیبایی بود ولی پایانش یکم تلخ بود حتما بخونید و اینکه چقدر زندگی دختر رو قشنگ و زیبا ساخته بود و چقدر لحظات رو قشنگ توصیف می کرد 🌻
کتابی گیرا و هیجان انگیز،درباره ی دختری به نام آنابل که در روستایی در دوران جنگ جهانی دوم زندگی میکنه.مفاهیمی زیبا داشت درباره ی جنگ،عدالت و قضاوت های ناعادلانه ای که ما از افراد فقط بخاطر ظاهر ناجورشون میکنیم.به افراد
داستان درباره زندگی یه دختر نوجوان در زمان جنگ جهانی در یکی از مزارع آمریکا و اتفاقاتی که بعد از اومدن بتی دختر شرور همسایه از شهر اتفاق میفته... داستان روند آروم داره ولی قسمت های آخر کمی هیجان انگیز میشه