دانلود و خرید کتاب موسیو پن روبرتو بولانیو ترجمه پوپه میثاقی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب موسیو پن

کتاب موسیو پن

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب موسیو پن

موسیو پن رمانی مشهور از روبرتو بولانیو نویسنده سرشناس اهل شیلی و نماینده ادبیات امریکای لاتین است. این رمان اولین بار در سال ۱۹۹۹ منتشر شد. درست چهار سال پیش از مرگ بولانیو. نسخه انگلیسی آن هم در سال ۲۰۱۰ در امریکا به چاپ رسید و خیلی زود به یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های خارجی آمریکا تبدیل شد.

انتشارات نیو دایرکشن رمان موسیو پن را بهترین اثر کارنامه یک ساله‌اش دانست و همان سال ویل بلایث در روزنامه نیویورک تایمز درباره این کتاب نوشت: «موسیو پن رازآلودترین رمان بولانیو است، داستانی که او در سال ۱۹۸۱ یا ۸۲ نوشته است و سرشار از رازهایی است که باید در زندگی واقعی او جست وجوی شان کرد.»

درباره کتاب موسیو پن

داستان درباره کهنه‌سربازی به اسم پی‌یر پن است که متخصص طب سوزنی، هیپنوتیزم و علوم خفیه است. او در پاریس زندگی می‌کند و با زنی به اسم مادام رینو دوست است؛ همسر یکی از کسانی که برای درمان بیماری‌اش به او مراجعه کرد اما پن موفق به معالجه او نشد. 

ماجرا از جایی شروع می‌شود که مادام رینو قرار ملاقاتی با موسیو پن می‌گذارد و از او می‌خواهد همسر یکی از دوستانش به اسم بایخو را که دچار سکسکه‌ مرگ‌آوری همراه با تب شدید شده، درمان کند. پن که دوست دارد توانایی‌اش را به مادام رینو که تازگی‌ها کمی وابستگی عاطفی هم به او پیدا کرده ثابت کند، این موضوع را قبول می‌کند. اما درست روز قرار ملاقاتی که با بایخو در بیمارستان دارد، دو غریبه اسپانیایی که از قبل هم تعقیبش می‌کردند پیغامی برایش می‌فرستند و از او می‌خواهند در قراری که همان شب ساعت ده گذاشته‌اند، حاضر شود. موسیو پن که دچار کمی ترس و تردید شده، ساعت ده شب سر قرار حاضر می‌شود. دو غریبه از او می‌خواهند در ازای دریافت پولی همه چیز را درباره بایخو و مشکلش فراموش کند. پن هر چه تلاش می‌کند دلیل این درخواست آنها را دریابد نمی‌تواند. آنها از او خواسته‌اند به خاطر مصلحت عمومی به درمان بایخو نپردازد....

سزار بایخو (وایخو) شاعر آوانگارد اهل پرو بود که درباره مرگش شایعات زیادی وجود داشت. او در سال ۱۹۳۸ در پاریس از دنیا رفت. بولانیو در نگارش این داستان از سرگذشت این شاعر و شایعات پیرامون مرگش الهام گرفته است.

 خواندن کتاب موسیو پن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به رمان‌های خارجی با مضامین اجتماعی و سیاسی را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

درباره روبرتو بولانیو

روبرتو بولانیو در سال ۱۹۵۳ در سانتیاگوی شیلی متولد شد و در سال ۲۰۰۳ در سن پنجاه سالگی از دنیا رفت.

مشخصه اصلی‌ زندگی بولانیو آوارگی بود. پدرش راننده کامیون و مادرش معلم بود. در پانزده سالگی ، او و خانواده‌اش بین شهرهای مختلف شیلی سرگردان بودند و بالاخره در سال ۱۹۶۸ به مکزیکوسیتی مهاجرت کردند. در این زمان اشتهای او به ادبیات سر باز کرد. در اواخر دهه۶۰ تظاهرات خیابانی زیادی در مکزیکوسیتی رخ می‌داد و همین موجب استحاله سیاسی بولانیو شد.

در همان زمان تروتسکیست شد و به السالوادور رفت و آنجا با شاعران چپگرایی دوستی به هم زد که دفتر شعر و اسلحه‌ همیشه همراهشان بود. او در ۱۹۷۳ به شیلی بازگشت و در یک گروه‌ چپ‌گرای مبارز به فعالیت سیاسی-ادبی خود ادامه داد.

او در اصل خودش را شاعر می‌دانست و زمانی که بچه‌دار شد، چون فکر کرد از راه نثرنویسی بهتر می‌تواند پول دربیاورد، شروع کرد به داستان نوشتن و فرستادن‌شان برای مسابقات و مجلات. و هم این داستان‌ها او را تبدیل کرد به مهم‌ترین نویسندهٔ نسل خودش در امریکای لاتین، که جوایز متعددی را به‌خصوص بعد از مرگ نصیبش کرد، نویسنده‌ای که امروزه عده‌ای اهمیتش را نه‌فقط برای ادبیات امریکای لاتین، که حتا برای ادبیات جهان همپای اهمیت گابریل گارسیا مارکز می‌دانند. و این خود پارادوکس عجیبی است برای بولانیوِ سرکشی که اغلب نویسندگان بسیار مشهوری چون مارکز و آلنده و پاز را به مسخره می‌گرفت و حتا گروهی تشکیل داده بود که جلسات شعرخوانی آن‌ها را به‌هم بریزد.

روبرتو بولانیو نویسنده‌ای آوانگارد (تجربی و نوآوارنه) و نماد نسلی از نویسندگان آمریکای لاتین است که صاحب جهان ادبی منحصربه‌فرد و بدیعی شمرده می‌شوند. کسانی همچون بورخس، یوسا، فوئنتس اما با این تفاوت که بولانیو یک نویسنده مستقل محسوب می‌شود نه نماینده سبکی خاص در ادبیات امریکای لاتین.

مضامین آثار بولانیو دو نوع‌اند یا به دنیای نویسندگان و شاعرانی می‌پردازند که با نوشتن سروکله می‌زنند و در نهایت گمنام می‌مانند یا کسانی که ناگهان گم می‌شوند و وابستگی به زادگاهشان را از دست می‌دهند(بحران هویت). شخصیت‌های او مدام در حال غیب‌شدن و پنهان‌شدن از زندگی دوستان خود و درگیر ماجراهایی همچون مهاجرت، خشونت، بهم‌ریختگی و عشق و معما هستند و بخش قابل توجهی از تنشی که در داستان‌ها اتفاق می‌افتد محصول همین گم و پیدا شدن ناگهانی شخصیت‌ها است.

اولین کتابی که از بولانیو به زبان انگلیسی چاپ شد در سال ۲۰۰۶، مجموعهٔ قصه‌های کوتاهی بود به نام آخرین غروب‌های زمین که با همین کتاب به خوانندهٔ فارسی‌زبان معرفی شد.

 بخشی از کتاب موسیو پن

اتاق بایخو دیوارهایی داشت که بدجور دوغاب‌کاری شده بود و روی یکی‌شان آینه‌ای با قاب طلا آویزان بود که به‌هیچ‌وجه با هیچ‌چیز جور درنمی‌آمد. وقتی رسیدیم مرد سبزه‌ای که یقهٔ کتش را داده بود بالا، توی راهرو سیگار می‌کشید؛ رو کرد به مادام بایخو و با ترکیب نامفهوم فرانسه و اسپانیایی چیزی گفت. پیش از آن‌که مادام بایخو بتواند به ما معرفی‌اش کند، خداحافظی کرد و رفت؛ رفتیم توی اتاق. موسیو بایخو خواب بود. گوشه‌ای، روی صندلی‌یی سفید، ملاقات‌کننده‌ای نشسته بود پیچیده در بارانی‌یی که برایش بزرگ بود؛ داشت با حواس‌پرتی مجله‌ای ورزشی ورق می‌زد. وقتی ما را دید بلند شد، اما مادام بایخو با ژستی آمرانه از او خواست همان جا بایستد و ساکت باشد.

زمزمه کرد: «بهتره بیدارش نکنیم.»

سر تکان دادم و نوک پا رفتم سمت تخت. توی آینه می‌توانستم مرد را ببینم که برگشت و نشست روی صندلی‌اش، و مادام رینو را که می‌رفت بایستد کنار پنجره‌ای که کرکره‌های نیمه‌بسته داشت. مادام بایخو تنها کسی بود که تکان نخورد.

مستقیم رفتم سمت بایخو. برگشت و لبانش را از هم گشود، اما نتوانست چیزی بگوید. مادام رینو دستش را روی دهانش گذاشت، انگار می‌خواست جلو جیغ زدنش را بگیرد. سکوت اتاق مملوِ سوراخ به‌نظر می‌رسید.

دستم را سی‌سانتی بالای تخت نگه داشتم و خودم را آمادهٔ انتظار کردم. چهرهٔ تکیدهٔ بیمار مقابلم بود، بی‌هیچ نقابی، با همان وقار تسلی‌ناپذیر و عجیب مشترک میان همهٔ آن‌ها که مدتی در بیمارستان بستری بوده‌اند. بقیهٔ چیزها محو بود: طرهٔ موی سیاه، یقهٔ پیژامهٔ شل‌وول دور گردنش، پوست سالم، بی‌هیچ نشانه‌ای از عرق. سکسکه‌های او تنها صدای آن اتاق آرام بود. می‌دانم که هرگز نخواهم توانست چهرهٔ بایخو را توصیف کنم، دستِ کم نه آن‌طور که آن موقع دیدمش، تنها موقعی که همدیگر را دیدیم؛ اما سکسکه‌ها، ماهیت سکسکه‌ها، که به محض این‌که بادقت گوش می‌دادی، یعنی به محض این‌که واقعاً به‌شان گوش می‌دادی، همه‌چیز را فرو می‌بلعیدند، هم غیرقابل توصیف بود و هم دمِ دستی، مثل هاله‌ای صوتی یا شی سوررئالیستی‌یی که اتفاقی پیدا شده است.

نورا
۱۴۰۰/۰۶/۱۰

وقتی داری این کتابو میخونی انگار پا تو راهرویی گذاشتی که تاریک و رازآلوده و انگار هیچ وقت تموم نمیشه. ولی کششی تو رو وادار میکنه که به راه رفتن در این راهرو ادامه بدی و پایانشو ببینی. نویسنده معماهایی

- بیشتر
سجاد احمدی
۱۴۰۰/۰۳/۰۷

من بعد از خوندن آخرین غروب‌های زمین، به سراغ این کتاب بولانیو اومدم ولی متاسفانه این رمان به اندازه داستان‌های کوتاهش برای من جذاب نبود. طوری که به نظرم به معماها و گره افکنی های رمان، مدام اضافه میشد و

- بیشتر
از پنجرهٔ کم‌وبیش مه‌گرفتهٔ تاکسی به نمای ساختمان کلینیک نگاهی انداختم و متوجه شدم آن‌سویش، بیش از هر چیز دیگری، حتا بیش از جنون، تنهایی وجود داشت؛ شاید ظریف‌ترین یا دستِ کم شفاف‌ترین فرمی است که جنون می‌تواند به خود بگیرد.
nemo
وقتی ژان بلاک‌من را در ۱۹۳۹ به خدمت سربازی خواندند، بااکراه خودش را معرفی کرد. در آوریل ۱۹۴۰، در گروهانش همه‌اش حرف از بهترین راه برای ترک پست بود. هیچ‌کس فرار نمی‌کرد. تقریباً همه‌شان تسلیم شدند. اما بلاک‌من نه؛ او در جست‌وجوی بیهودهٔ راه فراری برای بازگشت به پاریس، همراه چند سرباز دیگر دوروبر اراس می‌چرخید. وقتی با دشمن مواجه شد، از این‌که دید سرسختانه و حتا با اشتیاقی خاص دارد می‌جنگد تعجب کرد. متوجه شد که شجاع است، اما مهم‌تر از همه متوجه شد که خوش‌شانس است: بدون حتا یک زخم، جان سالم دربرده بود. از آن‌جا که همهٔ افسران مرده یا ناپدید شده بودند، مردان باقی‌مانده به طور ضمنی به عنوان رهبر انتخابش کردند.
سجاد احمدی
مرگ در واقع تنها آیین ناب باقی‌مونده توی دنیا بود.
نورا
«آدم وقتی می‌تونه شجاع باشه که می‌دونه داره با چی می‌جنگه، ولی من نمی‌دونم. دشمنای من تو هوان. نه، بدتر: اون زیر مخفی‌ان. اونا دارن توی قلمروِ گناه می‌خزن.»
نورا

حجم

۱۱۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

حجم

۱۱۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
تومان