دانلود و خرید کتاب در حسرت دست هایت میچ البوم ترجمه فاطمه مدیحی بیدگلی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب در حسرت دست هایت

کتاب در حسرت دست هایت

نویسنده:میچ البوم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در حسرت دست هایت

در حسرت دست هایت رمان دیگری از میج آلبوم، معروف، نویسنده کتاب پرفروش و محبوب سه‌شنبه‌ها با موری است.

 درباره کتاب در حسرت دست هایت

در حسرت دست هایت آخرین رمان آلبوم است که آن را در روزگار شیوع کرونا نوشته است. در ایام سیطره ویروسی که اوضاع جهان و روش‌های ارتباط انسان‌ها با هم را به هم ریخته است. 

داستان درباره زندگی چهار خانواده است که هرکدام به نوعی با ویروس منحوس کرونا دست به گریبان می‌شوند. آدم‌هایی از روزگار ما که از ساده‌ترین نمودهای مهرورزی محروم شده‌اند و دست‌هایشان به هم نمی‌رسد. آنها به خاطر این ویروس، از لمس دست‌های هم محرومند اما هنوز باعاطفه‌اند و چنین است که در حسرت دست‌های یکدیگرند.

عنوان اصلی کتاب Human Touch است، این عبارت ایهام دارد یا به‌عبارتی چندمعنایی است. اولین معنایی که به ذهن خطور می‌کند «لمس بشر» یا عباراتی مشابه و هم‌معنای آن است که حاصل ترجمهٔ لفظ‌به‌لفظ است؛ اما این، همهٔ حرف نهفته در این عنوان نیست. دلیلش هم چندمعنایی بودن واژه‌هاست و مترجم کتاب، فاطمه مدیحی بیدگلی نام در حسرت دست هایت را عنوانی گویا برای این رمان دانسته است.

 خواندن کتاب در حسرت دست هایت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 اگر به رمان‌های عاطفی و انسانی و اجتماعی علاقه دارید. این رمان جذاب را بخوانید.

درباره‌ی میچ آلبوم

میچ دیوید آلبوم ۲۳ می سال ۱۹۵۸ در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. او نویسنده آمریکایی و روزنامه‌نگار، فیلمنامه‌نویس، نمایشنامه نویس، مجری رادیو و تلویزیون و نوازنده است. کتاب‌های میچ آلبوم بیش از ۳۵ میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته شده‌اند. میچ آلبوم را البته به خاطر داستان‌های الهام بخشش می‌شناسند. از آثار معروف او که به زبان فارسی ترجمه شده و از استقبال خوبی هم برخوردار شده، می‌توان به پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید، نفر بعدی که در بهشت ملاقات می‌کنید، سه‌شنبه‌ها با موری و به اولین تماس تلفنی از بهشت اشاره کرد. میچ آلبوم در حال حاضر به همراه همسر خود جینین سابینو در شهر دیترویت میشیگان زندگی می‌کند.

 بخشی از کتاب در حسرت دست هایت

چند ماه قبل‌تر...

مایکل‌کوچولو با تمام توان می‌دوید، دست‌هایش تکان‌تکان می‌خورد و نفس‌نفس می‌زد. دو تا پسربچهٔ بزرگ‌تر از خودش به دنبال او بودند. یکی‌شان فریاد زد: «می‌گیریمت!» و مایکل گفت: «نه! نمی‌ذارم!»

دوباره یکی‌شان فریاد زد: «اگه بگیریمت، همه‌چی تمومه!»

مایکل آن دو نفر را می‌شناخت. دنیل و باک دو برادر نوجوان بودند که خانه‌شان آن‌طرف خیابان بود. آن‌ها را می‌شناخت. داشتند به او نزدیک می‌شدند و صدای خش‌خش برگ‌ها زیر چکمه‌هایشان شنیده می‌شد.

نذار بگیرنت مایکل!

صدای ایوا بود. ایوا دوست مایکل بود. مایکل سمت چپ خودش را نگاه کرد و دید ایوا هم می‌دود.

فریاد زد: «ایوا!»

باک داد کشید: «هر دوتون رو می‌کشم!»

مایکل دور زد و به درختی رسید. دستانش را دور تنهٔ آن حلقه کرد. بعد پرید روی سنگ‌هایی که هنوز خیس برف بود و سُر خورد و رفت پایین.

ایوا فریاد زد: «تسلیم نشو مایکل، پا شو!»

پاهایش زخمی شده بود. نفس‌نفس می‌زد. برگ‌ها را از روی صورتش کنار زد. دیگر خیلی دیر شده بود. پسرها به او رسیده بودند. مایکل فریاد زد: «نه! نه! من رو نگیرین» و دست‌های دستکش‌پوشش را جلوی صورتش گرفت.

آن دو برادر نوجوان دستکش نپوشیده بودند و دست‌هایشان از شدت سرما قرمز شده بود. خم شدند تا مایکل را بگیرند که ناگهان صدایی شنیدند.

پسرا، بیاین توی خونه. می‌خوایم غذا بخوریم.

باک گفت: «بالاخره گرفتیمت.»

مایکل گفت: «وقتی مامان کسی رو صدا می‌زنه، یعنی بازی تمومه.»

ایوا گفت: «راست می‌گه، این قانونه.»

باک به دنیل نگاه کرد. او با بی‌اعتنایی گفت: «به‌هرحال این‌طوریه.»

در همین روزگار ما، گوشه‌ای از یکی از شهرهای کشوری، چهار خانواده نزدیک به هم زندگی می‌کردند. خانه‌هایشان دو طرف یک خیابان بود. چند درخت هم اطراف آن خیابان بود و بچه‌ها آنجا بازی می‌کردند. اگر پرنده بودید و بر فراز این گوشه از شهر پرواز می‌کردید، می‌دیدید که خانه‌هایشان با فاصله در کنار هم است و سقف خانه‌هایشان پنجره‌ای رو به آسمان دارد. برای پوشش سطح پشت‌بام از سبک معماری آمریکا الهام گرفته‌اند و دودکش دوتایی روی سقف کومهٔ کنار مزرعه شبیه همان‌هایی است که در دههٔ چهل میلادی روی پشت‌بام کارخانه‌های آب‌سیب‌گیری بود. اگر به زمین نزدیک‌تر شوید، آدم‌ها را می‌بینید. آدم‌هایی که با هم در تعامل‌اند و دستانشان را تکان می‌دهند و همدیگر را بغل می‌کنند و به‌سمت هم گولهٔ برفی پرتاب می‌کنند.

چهار خانواده‌اند و هرکدام در گوشه‌ای زندگی می‌کنند در شمال، جنوب، شرق و غرب خیابان.

در این لحظه، یک هفته قبل از اینکه جهان برای همیشه تغییر کند، سه خانواده از این چهار خانواده در منزل خانوادهٔ چهارم جمع شده بودند؛ منزل دکتر گریگ مایرز و همسرش ایمی. این دو نفر هفت سال پیش این ملک را خریدند، مزرعهٔ کوچک آن را تخریب کردند و ملکی ساختند که همسایه‌ها اسمش را گذاشته‌اند مک مانیسون.

ابتدا خانوادهٔ لی، سام و سیندی، وا

Mahdizadeh
۱۳۹۹/۱۱/۲۴

میچ آلبوم واقعا نویسنده فوق العاده ایه

کتابخوار
۱۴۰۱/۰۳/۲۵

این کتاب برخلافِ آثار دیگه میچ آلبوم کاملا مشخص بود که عجولانه نوشته شده بود که قبل از تموم شدن پاندمی کرونا بتونه منتشرش کنه و سوژه بیات نشه داستان عمق نداشت و میشد با این محتوا یه داستان کوتاه سه

- بیشتر
نسترن
۱۴۰۰/۱۱/۰۷

دقیقا داستان همون کتاب لمس بشر ،نوشته میچ آلبوم ماجرا مال اوایل کروناست حس و حال و شرایط اون موقع و امیدهای ذهنی افراد درقالب داستان

m.h.m65
۱۴۰۰/۰۵/۱۷

این کتاب همون لمس بشر هست اما بایه ترجمه دیگه و نام دیگه. اما داستان خوبه. حال و هوای این روزای کرونایی دنیا و آدمها

maedeh
۱۴۰۱/۰۶/۲۹

یک داستان خیلی ساده...در واقع ماجرایی که همه ی دنیا بخاطر شیوع کرونا،دو سال شاهدش بودن. به نوعی یادداشت های روزانه بود...

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۱۲۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۲۲,۵۰۰
تومان