دانلود و خرید کتاب بیلی آنا گاوالدا ترجمه شهرزاد ضیائی

معرفی کتاب بیلی

رمان جدید آنا گاوالدا به روایت داستان دو دلداده، فرنک و بیلی، می‌پردازد که در گردنه‌ای در کوه‌های ساون گیرکرده‌اند؛ یک یادآوری اُستادانه از عصر حاضر در پاریس و داستان تکان‌دهنده دوستی. «بیلی» یکی از محبوب‌ترین کتاب‌های چاپ شده در فرانسه و پرفروش‌ترین کتاب سال‌های اخیر این کشور است که به بیست‌و هفت زبان دنیا ترجمه شده‌ و توانسته‌است در سال ۲۰۰۰ نویسنده‌اش را صاحب جایزه گِرَندپری کند. با تاریکی هوا، بیلی داستان‌هایی درباره‌ی زندگی خودشان تعریف می‌کند تا خودش و فرنک را آرام کند. به‌صورت متناوب داستان به بیان خاطرات کودکی دو شخصیت و معضلاتشان می‌پردازد. کودکی فرنک در کنار مادری معتاد به قرص‌های ضدافسردگی و پدری بی‌کار و متعصب مسیحی، سپری‌شده است. زندگی فرنک به‌عنوان یک کودک باهوش همواره از جهت تعصبات اطرافیانش در معرض خطر قرار می‌گرفت. آرزوی همیشگی بیلی به‌عنوان یک بزرگسال، امتناع از هرگونه ارتباط دوباره با خانواده‌اش است. وی به‌منظور فرار از خانواده‌ی الکلی و بدرفتارش حاضر است به هر چیز و همه‌چیز تن بدهد. زخم‌های این دو به‌طور کامل بهبود نیافته است. در قلب داستان تکان‌دهنده گاوالدا روح جوانمردی وجود دارد که نفس خواننده را در سینه حبس می‌کند و همچنین ایمان واقعی به اینکه قدرت هنر می‌تواند ضعیف‌ترین ما را تا چشم‌اندازهای جدید بلند کند، چشم‌اندازهایی که از آن می‌توان آینده‌ای سرشار از امید، عشق و شکوه را دید. بیلی اثر زیبایی است که برای تمام سنین و تمام اقشار اجتماعی مناسب است و نوید چیرگی بر ناملایمات و رنج‌های زندگی را می دهد: فکر کنم پیدایش کردم. فکر کنم جایی میان آسمان‌ها، بیلیون‌ها سال نوری دورتر از ما، در خلأ معلق بود. بسیار کوچک، بسیار زیبا، درست مثل یک بلور کوچک سوارسکی که به‌اشتباه سر از آسمان درآورده بود. ستاره‌ی کوچکی که کمی دورتر از بقیه ستاره‌ها قرار داشت... بله، خودش بود. دورافتاده و محتاط بود اما هر آنچه داشت را در طبق اخلاص گذاشته بود. همان ستاره‌ای که با تمام وجودش چشمک می‌زد. ستاره‌ای که از آنکه آنجا بود، خوشحال بود. ستاره‌ای که عاشق خواندن بود و تمام شعرها را بیت به بیت از حفظ بود. ستاره‌ای که به زیبایی در میان تاریکی شب می‌درخشید. ستاره‌ای که زودتر از همه خاموش می‌شد و زودتر از همه بیدار.
معرفی نویسنده
عکس آنا گاوالدا
آنا گاوالدا

آنا گاوالدا نویسنده معاصر ادبیات فرانسه است؛ نویسنده داستان‌های کوتاه و رمان‌هایی عاشقانه. او در ۱۹۷۰ در غرب پاریس متولد شد. پدربزرگش جواهرساز بود و در سن پترزبورگ زندگی می‌کرد. زمانی که کارش را از دست داد از کشور خارج شد و همین شد که نسل‌های بعدی خانواده گاوالدا در فرانسه زندگی کردند. سال‌های زیاد زندگی در فرانسه آن‌ها را از ریشه روسی خود دور نکرد.

(:Ne´gar:)
۱۳۹۸/۰۹/۰۷

جایی که یاد گرفتم ستاره های بالای سرم میتونن صدام رو بشنون و برام مهم نیست اگه هیچ کس بهت اهمیت نمیده مادمازل من آنا گاوالدا با بیلی شاهکاری رو در زندگی من به وجود آورد که هیچ وقت فراموشش

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۳۹۸/۱۱/۰۹

کتاب نوشته آنا گاوالدا نویسنده فرانسوی است و سبک رمان های عاشقانه و رمانتیک فرانسوی به شیوه ای متفاوت رو داره داستان درباره دختری به نام بیلی و پسری به نام فرنک است که از دوران دبیرستان باهم آشنا میشن

- بیشتر
نهال
۱۳۹۷/۰۳/۲۸

سطح ترجمه خیلی خیلی ضعیفه

sourina
۱۳۹۸/۰۱/۱۴

خیلی خوب ترجمه شده به طوری که احساس نمی کنی، یه کتاب غیر قابل درک و فهم رو در حال خوندنی. از مترجم گرامیِ عزیز تشکر می کنم چون عالی ترجمه اش کردن. نویسنده با قلم توانایی که داره خیلی

- بیشتر
Basil
۱۳۹۷/۰۶/۲۰

من این کتاب دوست داشتم. ترجمه اش خیلی خوب نبود ولی از تو متنش میشد جملات خیلی قشنگی پیدا کرد. در کل کتاب خوبی بود به نظرم:)

مهشاد
۱۳۹۷/۰۵/۲۶

به نظرم جدا از ترجمه افتضاحش هیچ حرفی برای گفتن نداشت

Shadi
۱۳۹۸/۰۱/۲۳

جالب بود

fatemeh.p
۱۴۰۱/۰۹/۰۱

پایان داستان یکم عجیب و غیر منتظره بود و بعضی از مباحث داستان رو هم نپسندیدم ولی در کل کتاب جالبی بود و اون مفهوم و پیامی که داستان میخواست برسونه رو دوست داشتم.👌🏻💖 قلم خانم‌گاوالدا رو دوست دارم چون خیلی

- بیشتر
msafarian
۱۳۹۹/۰۹/۲۲

داستان جذابیت خاصی برای من نداشت.

محیا
۱۴۰۱/۰۱/۱۶

داستانش رو دوست داشتم اما ترجمه واقعا بد بود، خیلی جاها به خاطر سانسور یا اشتباه در ترجمه متن گیج میشدم و نمیفهمیدم چی به چیه.

این چیزی بود که در راه برگشت به آن فکر می‌کردم. اینکه من باید مادر خودم باشم. حداقل برای یک روز در زندگی‌ام. اینکه باید برای خودم کاری بکنم که مادرم باید برایم انجام می‌داد.
Shadi
در طول روز قربان صدقه‌ات می‌روند اما حتی زمانی که می‌خواهند از روی تو رد شوند حاضر نیستند گل کفش‌هایشان را پاک کنند
Shadi
آه، بله، کمی معرفت داشته باش، قدرنشناس. زمانی که خدا به خاطر تو آسمانش را چراغانی می‌کند، باید دست از گریه و زاری برداری.
Ghazal Tinniui
هیچ‌کس برای من اهمیتی ندارد...من فقط افرادی را دوست دارم که دوست دارم! و سگم را.
ماراتن
ما دیگر هیچ حرفی به هم نزدیم، اما در آن لحظه به‌خوبی می‌دانستیم که چه اتفاقی خواهد افتاد. نوشیدنی‌هایمان را تمام کردیم انگار که هیچ اتفاق مهمی نیست، اما می‌دانستیم. می‌دانستیم و هرکدام می‌دانستیم که دیگری هم می‌داند. می‌دانستیم که این آخرین شانس ما است و ما انتقام‌مان را از تمام آن سال‌های تنهایی میان تمام هرزه‌ها و اراذل دنیا می‌گرفتیم. بله، هیچ نگفتیم و از پنجره به بیرون نگاه کردیم تا فشار عصبی را کم کنیم، اما می‌دانستیم. می‌دانستیم که حقیقت دارد و ما هم زیبا هستیم.
ماراتن
عشق ویرانگر است در غیر این صورت عشق نیست. چون، نباید با عشق شوخی کرد. همین و بس!
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
تمام مردها دروغ‌گو هستند؛ هوس‌باز، وراج، فریبکار، ریاکار؛ مغرور یا بزدل؛ آدم‌های پست‌فطرتِ شهوت باز و حقیر؛ تمام زنان خائن، بی‌ارزش، دروغ‌گو، بی‌ملاحظه و منحرف هستند؛ و تمام دنیا مثل یک فاضلاب بزرگ است که هرچقدر دست‌وپا بزنی بازهم از روی تپه‌های کثیفش لیز می‌خوری و به‌جای اولت بازمی‌گردی؛ اما در دنیا چیزی برجسته و مقدس وجود دارد، آن‌هم یکی شدن دو موجود ناقص و بسیار بد است... ما همیشه با عشق فریب می‌خوریم، زخمی می‌شویم و گاهی غم بر وجودمان چیره می‌شود، اما بازهم عشق می‌ورزیم؛ و زمانی که با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کنیم، به گذشته نگاه می‌کنیم و به خودمان می‌گوییم: من بارها زجر کشیدم؛ گاهی اشتباه کردم، اما همیشه عشق ورزیدم.
ماراتن
«خواهر عزیزم راهبه‌ها آنچه می‌دانند را به تو آموخته‌اند؛ اما باور کن این تمام آنچه تو خواهی فهمید نیست؛ تو بدون عاشق شدن نخواهی مرد.»
Ghazal Tinniui
بله، تمام مردها رذل هستند و بله، تمام زن‌ها هرزه هستند، اما اتفاقی که بین یک آدم رذل و یک هرزه که عاشق هم هستند، می‌افتد، زیباترین اتفاق دنیاست.»
ماراتن
توضیح می‌دهد که بله، تمام مردها رذل هستند و بله، تمام زن‌ها هرزه هستند، اما اتفاقی که بین یک آدم رذل و یک هرزه که عاشق هم هستند، می‌افتد، زیباترین اتفاق دنیاست.»
Ghazal Tinniui
چون مطمئناً ما هم ستاره‌ای داشتیم. متأسفانه شاید هرکدام یک ستاره نداشتیم اما حداقل یک ستاره مشترک که داشتیم، مگر نه؟ یک نور شبانه تا باهم سهیم شویم. بله، یک لامپ کوچک که روزی که باهم آشنا شدیم آن را یافتیم و در تمام سال‌های خوب و بد، راهنمای راهمان بود.
Ghazal Tinniui
بیلی: دوست نداری از صمیم قلب بگویی «و تو راجع به عشق چه می‌دانی، تویی که شلوارت به خاطر زانو زدن و التماس در برابر معشوقه‌هایت کهنه‌شده است؟» فرنک (با لبخند): نه... بیلی: نمی‌خواهی به تمام دنیا فریاد بزنی: «من دوست دارم عشق بورزم اما دوست ندارم عذاب بکشم! من دوست دارم به یک عشق ابدی عشق بورزم!» فرنک (با صدای بلند می‌خندد): نه.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
داشتن دوست‌پسر حتی از گرفتن نمره‌های خوب هم چشمگیرتر بود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
با عشق شوخی نکن. با عشق شوخی نکن. با عشق شوخی نکن. آه...چقدر تکرار این عنوان را دوست دارم...
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
دنیایی که در آن‌همه به یک روش خودکشی می‌کنند: آهسته خودسوزی می‌کنند و ضعیف‌ترین‌ها را هم پاسوز خود می‌کنند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ببینید، دخترهای کوچک، من را در وانت قدیمی و درب‌وداغانم که پر از گل است ببینید. من گواه این هستم که می‌توانید روزی صاحب یک زندگی شوید...
Ghazal Tinniui
دنیا مثل یک فاضلاب بزرگ است که هرچقدر دست‌وپا بزنی بازهم از روی تپه‌های کثیفش لیز می‌خوری و به‌جای اولت بازمی‌گردی
msafarian
هیچ‌کس برای من اهمیتی ندارد...من فقط افرادی را دوست دارم که دوست دارم!
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
از زمانی که به دنیا آمده بودم، هرکجا که می‌رفتم، اوضاع را به هم می‌ریختم. هرکجا که می‌رفتم، هر کاری که می‌کردم، هرچقدر که تلاش می‌کردم، بازهم مزاحم کسی بودم و با یک سیلی تنبیه می‌شدم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
می‌توانیم این روزها را به خاطر بیاوریم و به خودمان بگوییم: این من بودم که عذاب می‌کشید نه موجودی که حاصل ترس‌ها و اضطراب‌هایی است که یک عوضی نادان در وجودم ایجاد کرده بود...»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ

حجم

۱۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

حجم

۱۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان