کتاب با گرگ ها
معرفی کتاب با گرگ ها
کتاب با گرگ ها نوشته کترین راندل و ترجمه آرزو مقدس است. کتاب با گرگ ها را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب با گرگ ها
فئودورا دختری سرسخت با اخلاقی تند و طوفانی از اهالی روسیه است که در کلبهای جنگلی زندگی میکند. او به گرگها علاقه دارد و به نوعی به آنها عشق میورزد. گرگهایی که در نزدیکی خانه او و در یک کلیسای مخروبه زندگی میکنند هم فئو را خوب میشناسند چون او را از خودشان میدانند. او یک وحشیکننده گرگ است. در روسیه نگهداری از گرگها رسم اشراف بود و گاهی خانوادههای اشرافی گرگهای خیلی کوچک را از مادرانشان جدا میکردند و در خانه نگهداری میکردند اما این گرگها زمانی به طبیعت فراموش شده خود بازمیگشتند و کارهایی میکردند که دیگر نگهداری از آنها ممکن نبود. روسها اعتقاد داشتند اگر گرگی را بکشند دچار بدبیاری و نحسی میشوند پس آنها را به کسی به اسم وحشیکننده میدادند تا با وحشی کردن دوباره، آنها را به دل طبیعت بازگرداند. فئوی داستان ما هم یکی از این وحشی کنندهها است که گرگها را به زندگی طبیعیشان برمیگرداند اما آیا گرگها از حاکمان ظالم و درندهخو وحشیترند؟ مردم کدام را ترجیح میدهند؟ داستان در زمان حکومت تزارها میگذرد و ضمن روایت داستان اعجاب انگیز فئو و گرگهای تحت تعلیمش، از جنایات آنها و عواملشان پرده برمیدارد.
خواندن کتاب با گرگ ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان علاقهمند به داستانهای اجتماعی و تاریخی را به خواندن این کتاب پرهیجان دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب با گرگ ها
فئو از وقتی دهساله بود، تنهایی گرگها را وحشی میکرد، ولی هیچوقت ناچار نشده بود این کار را مخفیانه و با احتیاط انجام دهد. وحشیکردن، کاریست که بهتر است تنها انجام شود و مارینا او را تنها گذاشته و رفته بود تا به سگ مریضی در بیست کیلومتری خانهشان سر بزند ـ وحشیکنندههای روسیه معمولاً کار دامپزشک را هم انجام میدهند ـ اما وقتی میرفت، چهرهاش پر از نگرانی بود.
گفت: «یادت باشه چاقوت رو تیز و چشمات رو باز نگه داری عزیزم!»
حالا فئو روی برفها در برابر پاکوچولو زانو زده بود. هوا آنقدر سرد شده بود که سرما تا مغز استخوان آدم فرو میرفت و نفسهای فئو و گرگ با هم ترکیب میشد و مثل ابری بالای سرشان قرار میگرفت. فئو پرسید: «حاضری؟»
او مراحل وحشیکردن را بلد بود؛ از وقتی چهارساله بود، شبها پیش از خواب، آنها را از حفظ میخواند. زیر لب گفت: «اول باید ببینی گرگ از چه جور دنیایی اومده.» بعضی از گرگهایی که پیش آنها میآمدند، عصبی و پریشان بودند و خیلی زود، دوباره وحشی میشدند. بعضی از آنها ترسو و وحشتزده بودند و حتی نمیتوانستند درست راه بروند.
به گرگ گفت: «بشین!» پاکوچولو با احتیاط نشست و چهار پایش را مرتب و منظم گذاشت؛ مثل میز مهمانی که با دقت چیده شده باشد.
«بخواب!» پاکوچولو روی برف دراز کشید. اما چشمهایش را از فئو برنداشت.
فئو پرسید: «پنجه؟»
گرگ بلند شد و نشست، پنجههایش را با ظرافت و ادب لیسید و آنها را به طرف فئو دراز کرد. فئو پنجهاش را نگرفت.
«گدایی کن!»
پاکوچولو تکانی خورد، تردید کرد. علاقه به نافرمانی در چشمهایش موج میزد. فئو اخم کرد. سعی کرد حالت صدایش را مثل اشرافزادهها کند؛ «گدایی کن!»
گرگ فوری روی پاهای عقبش بلند شد و زبانش را بیرون آورد. چهرهاش مانند دوشِسی بود که موشِ مردهای را زیر تختش پیدا کرده است.
فئو خندید؛ «آره، میدونستم.» همهٔ گرگهایی که بین اشرافزادهها بودند میدانستند چطور گدایی کنند، چطور پنجهشان را جلو بیاورند و بیحرکت روی زمین بخوابند. گاهی فئو دلش میخواست به حالشان گریه کند، بعضی از آنها میتوانستند با چهرههایی بیاحساس روی پاهای عقبشان بچرخند.
به پاکوچولو گفت: «یه بار یه گرگ آلفا۱۵ برامون آوردن که رنگش یه جور زرد مایل به قهوهای بود. اون میتونست ماشهٔ تفنگ رو با دماغش بچکونه. به نظرم خیلی کار مسخرهای یادش داده بودن. مگه گرگ واسه دفاع از خودش تفنگ لازم داره؟»
معمولاً فئو امتحان میکرد ببیند گرگها زوزه کشیدن بلدند یا نه. ولی فکر کرد این کار، مثل دعوتنامه فرستادن برای راکوف است؛ «باید تا جایی که میتونیم ساکت باشیم.» پاکوچولو را کنار درختی کشید و گفت: «فعلاً بشین اینجا.»
فئو هم که تا مچ پا در برف فرو رفته بود، نشست. شنلش لایهای ضد آب داشت که او را تا حدی در برابر سرما محافظت میکرد. شنل، دستدوم بود و زیادی برایش بلند بود، ولی مادرش پایین آن را طوری سنجاق زده بود که وقتی میدوید، شنل دور مچ پایش نپیچد.
«کاشکی گدایی کردن رو یادتون نمیدادن. خیلی...» فئو شک کرد؛ مثل این بود که از ملکهای بخواهید کفشهاتان را تمیز کند. «اینجور وقتا دلم میخواد یکی رو گاز بگیرم. آدمای احمق!» نگاهی به داخل گوشهای گرگ انداخت و گفت: «آدمای پولدار احمق.»
صدای ریختن برف از پشت سرشان آمد؛ فئو سریع چرخید.
فریاد زد «آهای! کی اونجاس؟» و بعد گفت: «دارم میبینمت! بیا بیرون!»
همه جا ساکت بود.
«اگه داری منو میپایی، بهتره بدونی که یه چاقو دارم. با یه گرگ عصبانی.» پاکوچولو، دماغش را زیر دست فئو فرو کرد و نالید.
فئو در میان سکوت فریاد زد: «خیلی خونخوارتر از چیزیه که به نظر میرسه ها.»
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب را به همه توصیه می کنم . دختری که برای نجات مادرش جون خودش را یه خطر انداخت و باعث یک انقلاب شد این کتاب حرف نداره 🙃
کتاب جالبی بود. برشی از زندگی دختر بچه ی ۱۰ ساله ایه که شغلش وحشی کردن گرگ هاست.😳 داستان درباره ایستادگی مقابل ظلم و ستمه و حس شجاعت و جسارت رو تقویت میکنه. محل وقوع داستان روسیه تزاری هست و قیام علیه ظلم
کتاب جالبیه درمورد یه دختر کوچولو به نام فئو که کل عمرش رو با گرگ ها گذرونده
کتاب «با گرگ ها» رمانی نوشته «کترین راندل» است که اولین بار در سال 2015 به چاپ رسید. در روسیه تزاری در قرن بیستم، طبقه اشراف و ثروتمندان، توله گرگ ها را تربیت می کنند تا رفتاری مثل سگ ها
واقعا کتاب خوبیه برای تمام سنین