دانلود و خرید کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی استفانی برجِس ترجمه ساره پیمان
تصویر جلد کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی

کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی

امتیاز:
۴.۸از ۳۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی

کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی نوشته استفانی برجس، داستان اژدهای کوچولویی است که دست به یک ماجراجویی بزرگ می‌زند. این داستان را با ترجمه ساره پیمان بخوانید.

درباره کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی

اَوِنتورين، اژدهاي كوچكي كه هنوز از نظر خانواده‌­اش براي شکار و مراقبت از خود آماده نيست، و بر خلاف برادرش، فکر می‌کند خواندن كتاب­‌هاي انسان‌­ها کاري احمقانه است. او تصميم مي‌گيرد براي استقلال و اثبات توانايي خود غار محل زندگی‌­شان را ترك كند. پس از ترك محل سكونت و بعد از چند بار تلاش بي­‌ثمر، اَوِنتورين بالاخره به شکارچی­‌ای مي‌­رسد كه او را براي به رخ كشيدن تواناييِ خود، بهترين شكار ممكن مي­‌يابد. اما اَوِنتورين با بوي شكلات داغي كه مرد آماده كرده از خود بي خود مي شود و تصميم مي گيرد قبل از شكار مرد اول شكلات داغ بنوشد.

اما نوشیدن شکلات داغ همان و تبدیل شدن او به چیز دیگر همان!

کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کودکان و نوجوانانی که از خواندن کتاب‌های فانتزی و ماجرایی لذت می‌برند کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی را دوست دارند.

بخشی از کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی

هیچ‌وقت به این فکر نکرده بودم که انسان بودن چه حس‌وحالی دارد، اما با این وجود، بابابزرگ گرینت همیشه می‌گفت: «بهتره با غذات حرف نزنی.» و همان‌طور که هر اژدهایی می‌داند، انسان‌ها از هر غذای دیگری خطرناک‌ترند.

با این وضعیت، امروز نمی‌توانستم برای اولین بار، پرواز کردن را تمرین کنم، اما اشکالی نداشت. اصلاً لازم نبود برای شکار کردن پرواز کنم.

برای اولین بار در زندگی‌ام، آسمانِ آبی و آزاد چترش را روی سرم باز کرده بود و من هم آزاد بودم. دندانه‌های نوک کوه از پشت سرم پیدا بود. پایین پایم دره‌ای پوشیده از درخت قرار داشت و جایی در دل مسیرهای صخره‌ای باریک و کوه‌پایه‌های پُرچین‌وچروک، انسان‌ها و حیوان‌ها مشغول زندگی‌شان بودند...

به دنبال بوی غذا، از دامنهٔ کوه پایین رفتم.

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۶/۱۰

اَوِنتورین، اژدهای کوچکی که هنوز از نظر خانواده‌­اش برای شکار و مراقبت از خود آماده نیست، و بر خلاف برادرش، فکر می‌کند خواندن کتاب­‌های انسان‌­ها کاری احمقانه است، تصمیم می‌گیرد برای استقلال و اثبات توانایی خود غار محل زندگی‌­شان را

- بیشتر
دختر کتاب خوان 📖 🌸
۱۴۰۰/۰۴/۱۷

خیلی کتاب قشنگیه و واقعاً محشره 😍💫 اصلاً انقدر قشنگ و عالی بود که نمی‌دونم چطوری توصیفش کنم😉😍😍🤩🤩 اینم خلاصه ای از کتابِ که اگه دوست داشتید میتونید بخونید:اَوِنتورین، اژدهای کوچکی که هنوز از نظر خانواده‌­اش برای شکار و مراقبت از خود

- بیشتر
کتابخون
۱۴۰۰/۰۶/۱۶

محشرررر بودددد😍😃👌🏻عاشق این کتاب شدم📚مخصوصا آخراش خیلی باحال بود🤩توصیه میکنم حتما بخونیدش😄

دختری کتابخون:)
۱۴۰۱/۰۵/۰۴

این کتاب واقعا از هر لحاظ فوق العاده اس من خودم نسخه ی چاپیش رو دارم و دو بار خوندمش واقعا پایان جذابی داره♡😍پیشنهاد میدم مطالعه کنیدش

از_ جنگل _ دوردست :)
۱۴۰۱/۱۲/۱۸

سلامممممممممم💫💫💫☕☕☕☕ بچه ها این کتاب خیلی قشنگه و توش پر از امید و احساس و عشق و سرزندگی هست💫💞💞💞 یعنی توی صفحات این کتاب امید موج میزنه و تو رو در اختیار خودش میگیره 😌😇 بعد از خوندن این کتاب چنان انگیزه ای

- بیشتر
Maryam
۱۳۹۹/۱۰/۱۷

خیلی قشنگه . جلد دومش هنوز ترجمه نشده . بسیار تاثیر گذار و مفیده خیلی جذابه حتما بخونید ☺💙💙

suzume
۱۳۹۹/۱۱/۲۸

خیلی خیلی خوب بود انقدر که گفتنی نیست اولش بهش علاقه ای نشون ندادم اما بعدش متمرکز تر شدم هی منم وسوسه میکرد بخونم

:)
۱۳۹۹/۰۹/۱۴

عالیییییی به هر کسی که کتاب های تخیلی دوس دارن توصیه میکنم بخونن

Sara
۱۳۹۹/۰۹/۰۷

این کتاب فوق العاده است و به نظرم برای هم سنی مناسب است

𝑽𝒊𝒐𝒍𝒆𝒕𝒕🌲🌫
۱۴۰۲/۰۶/۱۱

اَوِنتورین، اژدهای کوچکی که هنوز از نظر خانواده‌­اش برای شکار و مراقبت از خود آماده نیست، و بر خلاف برادرش، فکر می‌کند خواندن کتاب­‌های انسان‌­ها کاری احمقانه است، تصمیم می‌گیرد برای استقلال و اثبات توانایی خود غار محل زندگی‌­شان را

- بیشتر
من می‌توانم تا ابد هر چیزی که می‌خواهم باشم.
غَزال_ک
من باید لباس رنگارنگ بپوشم.» می‌دانستم اگر این لباس قهوه‌ای صاف‌وساده را بپوشم، هیچ اژدهایی در جهان من را جدی نمی‌گیرد. دلم نمی‌خواست مثل یک گوسفند بزدل خودم را توی گله قایم کنم و هم‌رنگ محیط دوروبرم شوم؛ می‌خواستم برای هر کس که من را می‌دید شاخ‌وشانه بکشم.
sahar
وقتی چشم‌هایم بسته شد و توی سیاهی فرو رفتم، در رویای طلا و جواهرات درخشان غرق شدم. دنبال جاسپر می‌دویدم و قهقهه می‌زدم و هربار می‌پریدم تا بگیرمش جواهرات جرینگ‌جرینگ همه جای غار پخش می‌شدند... گوشت تازه و خوشمزه‌ای را که خانواده‌ام از شکار آورده بودند تکه‌پاره می‌کردم... بابابزرگ هم مثل من و جاسپر قهقهه می‌زد...
sahar
سیلکی با دست‌هایش شکل آن را توی هوا کشید. شکلات‌خانه‌ای که ناجی شهر شد! شکلات معرکه‌ای که دل یک اژدها را آب انداخت! مارینا چشم‌غره رفت و زیر لب گفت: «باز هم چرندوپرندهاش شروع شد.»
ن. عادل
من می‌توانم تا ابد هر چیزی که می‌خواهم باشم. و این یقین به من آرامش داد.
کتابخون
باید خودت را به دست باد می‌سپردی تا تو را ببرد.
کتابخون
این شادی آن‌قدر زیاد بود که نمی‌توانستم مهارش کنم.
پروانه ای در باد
باید اجازه می‌دادم تا یقینی بی‌چون‌وچرا دلم را قرص‌ومحکم کند؛ چیزی که نمی‌شد انکارش کرد؛ چیزی قدرتمند. من. بالاخره قلب و ذهنم را باز کردم و گذاشتم تمام آن خاطراتی که در دو هفتهٔ گذشته تلاش می‌کردم فراموششان کنم مانند شعله‌های آتش بسوزند و به هوا بروند.
کتابخون
«می‌خوام بهت بگم یه موقع‌هایی وقتی یه بار طعم شکست رو چشیدی، اون شکست محاله از جلوی چشمت دور بشه و وقتی اصلاً انتظارش رو نداری، جلوت سبز می‌شه.
غَزال_ک
من آن موجود بی‌چاره‌ای نبودم که گرتا در چند روز گذشته از من ساخته بود. او همان بلایی را بر سرم آورده بود که از زمان تبدیل‌شدنم، ته دلم از آن می‌ترسیدم و فرار می‌کردم. کاری کرد از بدن انسانی‌ام شرمگین باشم و از ته دل باور کنم همان‌قدر که خانواده‌ام می‌گفتند ناتوان هستم. دیگر بس بود. من یک شاگرد شکلات‌ساز در بهترین شکلات‌خانهٔ دراشنبرگ بودم. هم‌زمان هم اژدها بودم و هم یک دختر آدمیزاد. بهتر از این نمی‌شد. این من بودم.
کتابخون
«البته که دنبال یه شاگرد جدید می‌گردیم، آره درسته، ولی راستش متأسفانه الان زمان مناسبی نیست و...» گفتم: «همهٔ جوزهندی‌ها رو رنده می‌کنم!» حالا هر چی که هست.
=o
یک سال پیش، من و جاسپر با هم مسابقه دادیم تا ببینیم چند تا از تاج‌ها و گردنبندهای آدمیزاد را می‌توانیم دور چنگال‌هایمان بیاندازیم. من بردم و برادرم یک‌ساعت‌ونیم اوقات‌تلخی کرد و با نقل‌قول‌هایی از یک کتاب طوووووولانی دربارهٔ بی‌اهمیتی طلا و جواهر حوصله‌ام را سر برد. مغازه‌دارهای دارشنبرگ اصلاً از این حرف‌های قلمبه‌سلمبه و روشن‌فکرانه سر در نمی‌آوردند؛ من هم وقتی چنگال‌های درخشانم را پیروزمندانه رو به جاسپر تکان می‌دادم، به آن حرف‌ها اهمیت نمی‌دادم. احتمالاً اگر نویسندهٔ آن کتاب خودش هم می‌آمد و چندتایی از جملات کتابش را برایشان می‌خواند، این فروشنده‌ها از مغازه پرتش می‌کردند بیرون. فهمیدم آدم‌ها هیچ‌چیزی را مجانی به کسی نمی‌بخشند.
=o
«عیبی نداره، اصرار داری مرموز بمونی، اما بالاخره یه روز از همه‌چی سر درمی‌آرم، همون‌طور که از شکلات‌خونه سر درآوردم و ضمناً می‌تونی مشکلت رو به من بسپری.»
yekgane
برای این‌که از دست شکارچی‌ها جان سالم به در ببری بهتر است ترست را نشان ندهی.
غَزال_ک
برای لحظه‌ای کوتاه و زیبا همهٔ آرزوهایم برآورده شده بود. به عشقم رسیده بودم. غرق در شکلات بودم. خانه و گنج جدیدی پیدا کرده بودم و تازه، مارینا هم کنارم بود. اما وقتی به صورت پر از ترحم گرتا نگاه کردم، یاد بوی تارت‌های سوخته افتادم و فهمیدم حق با اوست، همان‌طور که حق با خانواده‌ام بود. تمام چیزهایی را که از بدن جدیدم می‌خواستم به من بخشیده شده بود، اما من با ضعف غیرقابل‌بخششم همه‌چیز را از دست داده بودم. صورت مارینا را وقتی دید من پشت میز خالی خانوادهٔ پادشاه نشسته‌ام به یاد آوردم... آخرین شعلهٔ کوچک آتش در درونم سوسو زد و خاموش شد. هر وقت سعی می‌کردم تنهایی کار مهمی بکنم، همین اتفاق می‌افتاد.
rahill
من می‌توانم تا ابد هر چیزی که می‌خواهم باشم. و این یقین به من آرامش داد.
A.zainab
من یک شاگرد شکلات‌ساز در بهترین شکلات‌خانهٔ دراشنبرگ بودم. هم‌زمان هم اژدها بودم و هم یک دختر آدمیزاد. بهتر از این نمی‌شد. این من بودم.
A.zainab
هیچ اژدهایی فرار نمی‌کند. می‌دانستم. یک اژدها کاری به نتیجه ندارد همیشه می‌ایستد و تا آخرین نفس می‌جنگد، اما انگار حق با خانواده‌ام بود.
A.zainab
من به قدر کافی قوی، صبور و پوست‌کلفت نبودم که در دنیای بیرون قابل اعتماد باشم. از پشت گوش انداختن درس‌هایم در غار خانوادگی‌مان گرفته تا لحظه‌ای که گول آن آشپزجادوگر پست‌فطرت را خوردم، هر وقت دست به هر کار مهمی می‌زدم شکست می‌خوردم. حالا حتی توی عشق هم شکست خورده بودم. عشقم تنها چیزی بود که فکر می‌کردم می‌توانم در آن بهترین باشم. اگر می‌ایستادم، مجبور بودم با تمام این‌ها مواجه شوم...
A.zainab
بعضی چیزها مهم‌تر از هم‌رنگ‌شدن با جماعت است.
A.zainab

حجم

۳۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۳۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان