کتاب از سرزمین های انگور
معرفی کتاب از سرزمین های انگور
رمان تحسینشده از سرزمین های انگور داستانی عاطفی و اجتماعی برای نوجوانان با موضوع پیامدهای انقلاب مکزیک و آثارش در زندگی زمینداران این کشور است.
درباره کتاب از سرزمین های انگور
اسپرانزا دختر یک زمیندار مکزیکی است. او سیزده سال دارد. پدر اسپرانزا یک زمیندار ثروتمند است اما بعد از انقلاب مکزیک که چند سال قبل رخ داده، مردم به زمینداران نظر خوبی ندارند و آنها را ستمگر و ظالم میدانند؛ به همین دلیل از هر فرصتی استفاده میکنند که آنها را آزار و اذیت یا نابود کنند. اما پدر اسپرانزا از آن مالکان ستمگر نیست. او بعد از انقلاب، زمینهای زیادی به فقرا بخشیده است. اسپرانزا در فصل برداشت انگور به دنیا آمده و خانواده هر سال پس از برداشت انگور، برایش جشن مفصلی میگیرند. امسال هم مانند سالهای پیش قرار است برای اسپرانزا پس از انگورچینی، جشن تولد بگیرند اما پدر در شب تولد اسپرانزا خیلی دیر میکند و خانواده نگرانش میشوند. اما بلاخره خدمتکاران خانه با بدنی پیچیده در ملافه از راه میرسند. پدر اسپرانزا کشته شده است...
خواندن از سرزمین های انگور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان علاقهمند به ادبیات داستانی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب از سرزمین های انگور
از باغ انجیر بیرون آمدند و از میان یک باغ کوچک گلابی به راه خود ادامه دادند. وقتی به یک فضای خالی رسیدند، سنیور رودریگز را دیدند که با فانوسی در دست، کنار در انبار غله منتظرشان است. با عجله به داخل انبار رفتند. کبوترها روی تیر سقف بالبال میزدند. گاری در میان انبوه جعبههای گواواهای سبز منتظرشان بود.
«ماریسول اومده؟» چشمان اسپرانزا انبار غله را میگشت.
سنیور رودریگز گفت: «من نمیتونستم به هیچکسی دربارهٔ رفتن شما چیزی بگم. وقتش که برسه بهش میگم که سراغش رو گرفتی و خداحافظی کردی. الان باید عجله کنیم. شما برای امنیتتون به تاریکی احتیاج دارین.»
آلفونسو، میگل و سنیور رودریگز بالاتر از سطح اصلی گاری، یک طبقهٔ دیگر ساخته بودند که از عقب یک در مخفی داشت و اینطوری فضای کوچکی بین دوطبقه درست شده بود که مامان، اسپرانزا و هورتنسیا بهسختی میتوانستند توی آن دراز بکشند. هورتنسیا کف گاری را با پتو پوشاند.
اسپرانزا از نقشه خبر داشت، اما در آن لحظه، وقتی آن فضای کوچک را دید، مردد شد.
«لطفاً، میشه من پیش آلفونسو و میگل بشینم؟»
مامان گفت: «Mija، حتماً باید اینجا قایم شی.»
آلفونسو گفت: «راهزنها خیلی زیادن. برای زنها امن نیست که شبها توی جاده دیده بشن. ضمن اینکه عموهات یه عالمه جاسوس دارن. یادت نیست؟ برای همین باید با گاری به زاکاتکاس بریم و به جای آگوئاسکالینتس از اونجا سوار قطار بشیم.»
هورتنسیا گفت: «لوییس به همه دربارهٔ نامزدیش پُز داده. تصور کن چهقدر عصبانی میشه وقتی بفهمه شما رفتین. شما بههیچوجه نباید دیده بشین.»
مامان و هورتنسیا، از سنیور رودریگز تشکر و خداحافظی کردند و بعد بین دو طبقهٔ گاری خزیدند.
اسپرانزا با بیمیلی خودش را به پشت بین آن دو سراند. «کِی میتونیم بریم بیرون؟»
مامان گفت: «هر چند ساعت یه بار نگه میداریم و پیاده میشیم تا خستگی در کنیم.»
حجم
۱۵۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۵۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
دختری سیزده ساله به نام «اسپرانزا اورتگا» و خانواده اش، جزو طبقه ثروتمندان و زمینداران در مکزیک به شمار می آیند. پدر «اسپرانزا» مردی بخشنده، نیکوکار و مورد احترام در شهر است که به خدمتکاران خود، زمین و خانه می
این کتاب به شما از صفر شروع کردن رو نشون میده و بهتون یاد میده از تغییرات زندگی نترسین، چرا که همیشه امیدی برای ادامه دادن وجود داره. همچنین درمورد تبعیض نژادی حرف زیادی برای گفتن داره. داستان درمورد یک خانوادهی
خــــــــــــییییییییـــــــــللللـــــــــــی فوق العاده س . 😎👌👌
این کتاب از انتشارات پرتقال منتشر شده. من خودم 42 تا کتاب پرتقال دارم و این کتاب هم دارم و خوندم عاالیه حتما بخونین 😊
سلام کتاب خیلی قشنگی بود و پیشنهاد میدم حتما بخرین.
همه چیز خوب پیش میرفت؛ اسپرانزا لباس های رنگی داشت. خانهشان بزرگ بود و او میتوانست با دوستانش حرف بزند تا اینکه با یک اتفاق همه آن زندگی رنگارنگ از هم پاشید. آنها نمیتوانستند با آن اتفاق کنار بیایند اما
داستان پردازی متوسط بود