دانلود و خرید کتاب من پناهنده نیستم رضوی عاشور ترجمه اسماء خواجه زاده
تصویر جلد کتاب من پناهنده نیستم

کتاب من پناهنده نیستم

نویسنده:رضوی عاشور
امتیاز:
۴.۰از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب من پناهنده نیستم

کتاب من پناهنده نیستم نوشتهٔ رضوی عاشور و ترجمهٔ اسماء خواجه زاده است و انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده است. این کتاب داستانی دربارهٔ خانواده‌ای فلسطینی و درد و رنج آن‌هاست.

درباره کتاب من پناهنده نیستم

«باید حال و ترس مرا تصور کنی... ما به بدبختی و مرگ و خرابی این سرزمین و ذلت بعدش فکر می‌کردیم... ما سنگ خانه‌های خودمان را برمی‌داشتیم تا آن‌ها از این سنگ‌ها برای ساختن خانه‌های خودشان در شهرک‌هایشان استفاده کنند. این ظلم به انسان وحشتناک است. این‌که خانهٔ کسی را ویران کنند و بعد مجبورش کنند سنگ خانه‌اش را بردارد و ببرد تا دشمنش با آن برای خودش خانه بسازد...»

رمان من پناهنده نیستم روایتِ درد است؛ درد خانواده‌ای فلسطینی که زنی به‌نام رقیه راوی آن است و زندگی فلسطینیان را از نکبت سال ۱۹۴۸ تا آزادسازی جنوب لبنان به‌دست حزب‌الله در انعکاس آن به تماشا می‌گذارد.

قصهٔ ازدست‌دادن، آوارگی، پناهندگی، برپایی دولت یهود، مقاومت مردم طنطوره در مقابل صهیونیست‌ها، استعمار انگلیس، ورود ارتش‌های عربی به فلسطین، رنجِ مهاجرت، جنگ داخلی لبنان، حملهٔ اسرائیل، حمله به بیروت، قتل‌عام، کشتار صبرا و شتیلا، کشته شدن چهره‌های مطرح فکر و ادب و هنر فلسطین از غسان کنفانی (ادیب فلسطینی) تا کاریکاتوریست مشهور، ناجی علی (که در لندن کشته شد)، تلاش صهیونیست‌ها برای سرقت تاریخ و میراث فلسطین، غصه، دلتنگی، به یکدیگر نزدیک شدن، خوشبختی و عشق، جمع کردن اضداد در کنار هم برای بافتن تاروپود قصهٔ آدم‌هایی که دور از وطن با عشق به وطن زندگی کرده و با عشق می‌میرند. قصه‌ای که آن‌چنان دقیق به بیان جزئیات می‌پردازد که به یکی از مهم‌ترین رمان‌های مربوط به واقعهٔ سال ۱۹۴۸ فلسطین در ادبیات روایی عرب تبدیل شده است.

روایتی که از مصیبت مردم فلسطین و اجبار آن‌ها برای خروج از خاک و وطنشان آغاز می‌شود و با زندگی تلخ در نقاط مختلف جهان به امید بازگشت به وطن و پشت‌سر گذاشتن وقایع ادامه می‌یابد و درنهایت با دیدار رقیه با پسر و نوه‌اش پشت سیم‌های خاردار در مرز جنوب لبنان و فلسطین به پایان می‌رسد؛ پنجره‌ای رو به آینده... .

«زنان کلیدهای خانه‌شان را به گردن می‌آویزند تا بازگردند و دوباره درها را باز کنند و مردان سند زمین و خانه را داخل جیب‌ها و صندوق‌هایشان نگه می‌دارند.»

خواندن کتاب من پناهنده نیستم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات مقاومت پیشنهاد می‌کنیم.

درباره رضوی عاشور

رضوی عاشور (۲۰۱۴ ـ ۱۹۴۶) داستان‌نویس، رمان‌نویس، منتقد ادبی و استاد دانشگاه مصری است. برخی از آثار او به زبان‌های انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی، و اندونزیایی ترجمه شده و کتاب «ثلاثیهٔ غرناطه» اش در سال ۱۹۹۴ در نمایشگاه بین‌المللی کتاب قاهره جایزهٔ بهترین کتاب را از آنِ خود کرد. در سال ۲۰۰۷ نیز جایزهٔ ادبی کنستانتین کاوافی را در بخش یونان برد. این جایزه از سال ۱۹۹۰ با هدف رشد روابط فرهنگی میان مصر و یونان آغاز شد و در دو بخش یونانی و مصری برگزار می‌شود.

رضوی عاشور، مادر تمیم برغوثی (شاعر) و همسر مرید برغوثی ادیب و شاعر فلسطینی (که انور سادات اجازهٔ اقامت او را در مصر نداد) است.

رضوی عاشور در سال ۲۰۱۴، در ۶۸ سالگی و در پی بیماری در قاهره درگذشت.

بیوگرافی و معرفی کتاب‌های رضوی عاشور را در صفحه این نویسنده در طاقچه بخوانید.

بخشی از کتاب من پناهنده نیستم

«مادرم را در آن روزها به‌یاد می‌آورم؛ حرف‌هایی که گفت و نگفت را. می‌شنوم حرفی را که قبلاً به خاله‌ام گفته بود دارد دوباره برای یکی از همسایه‌ها تعریف می‌کند: «به او گفتم ابوصادق! دخترت را به حیفا و به غریبی می‌فرستی. گفت می‌توانی سوار قطار شوی و بروی و او را ببینی. سبحان‌الله! یعنی من برای دیدن دخترم از یک شهر به شهر دیگر مسافرت کنم؟! اگر نصفه‌شب درد زایمانش بگیرد چه؟! اگر خدانکرده مریض شود چه؟! تازه چطور سوار قطار شوم؟ چطور پیاده شوم؟ چطور از ایستگاه تا خانه‌اش بروم؟ همهٔ این‌ها به کنار. چطور سوار قطاری شوم که بیش‌تر مسافرهایش ارتشی‌های انگلیس و مهاجران یهودی هستند؟! حتی اگر مرا به حال خودم بگذارند و هیچ‌کدامشان اذیتم نکنند، چطور جرئت کنم ازشان آدرس بپرسم؟! نمی‌فهمند چه می‌گویم و مسخره‌ام می‌کنند. ممکن است راهنمایی‌ام نکنند و توی ایستگاه اشتباهی از قطار بیایم پایین و گم شوم. اگر یک‌دفعه خودم را توی یکی از کبّانیه‌های آن‌ها دیدم چکار کنم؟ درِ خانهٔ یهودیان را بزنم و بگویم مرا به روستای خودمان برگردانید؟! چرا ابوصادق راه سخت را انتخاب می‌کند و می‌گوید شما هم همان را قبول کنید؟ چرا دخترم کنار خودم نباشد؟ اگر کنار خودم باشد وقتی دنبالم می‌فرستد دیگر مجبور نیستم کفش بپوشم و شال بیندازم. حتی قبل از این‌که قهوه جوش بیاید می‌توانم پیش او باشم. خب چرا می‌گوید با قطار برو!»

نمی‌دانم این نگرانی مادرم نگرانی عادی زنی است که هرگز پایش را از روستای خودش بیرون نگذاشته یا ترس‌هایش هم به این نگرانی راه باز کرده و باعث شده او هم مثل بقیه پشت همهٔ چیزهایی که با آن‌ها انس دارد و مال خودش است، پناه بگیرد؟ ما با حیفا بیست‌وچهار کیلومتر فاصله داریم؛ نه بیش‌تر، نه کم‌تر. یک راه کوهستانی خطرناک. بیش‌تر مثل سفر سندباد به جزایر واق‌واق است، شاید هم مخفی‌گاه غولی که در کمین شاطرحسن بود. همه‌اش هم فقط به‌خاطر این‌که احتمال دارد داماد آینده‌اش در حیفا زندگی کند. او که الآن دارد در قاهره درس می‌خواند. هیچ‌کس هم نمی‌داند بعداً قرار است چکاره شود و کجا کار کند. حتی خودش هم نمی‌داند. خدا بعدها به مادرم رحم خواهد کرد. او هرگز به این سفر بیست‌وچهارکیلومتری نخواهد رفت. آن جوان هرگز در حیفا مشغول به کار نخواهد شد. دخترش هم در آن شهر زندگی نخواهد کرد. مادرم بدون این‌که هیچ‌وقت سوار قطار شود زنده می‌ماند و هرگز چشمش به حیفا نخواهد افتاد. چهارپا و ماشینی هم او را به عین‌الغزال و هیچ‌کدام از روستاهای مجاور نخواهد برد، به‌جز فریدیس!»

setayeshmadah
۱۴۰۲/۰۹/۰۲

هنوز نخوندم ولی این کتاب رو کانال مقام معظم رهبری معرفی کردن پس حتما باید خونده شه:))

فاطمه رهیده
۱۴۰۳/۰۸/۲۸

لطفا بره بی نهایت

حافظهٔ داغ‌دیده سگ هاری است که اگر قلاده‌اش باز شود بی‌رحمانه گاز می‌گیرد.
mh.mirvakili
مکان درس: مراسم تدفین. موضوع درس: زندگی. جنازه را تحویل بده. در مقابلِ زندگی، سرِ تسلیم فرودآر.
mh.mirvakili
«بر پدر حافظه لعنت... لعنت به او! روزی که آمد و روزی که می‌رود!
mh.mirvakili

حجم

۳۳۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

حجم

۳۳۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
۷۵,۰۰۰
۵۰%
تومان