دانلود و خرید کتاب کتاب یحیا امیرحسین معتمد
تصویر جلد کتاب کتاب یحیا

کتاب کتاب یحیا

انتشارات:احیاء
امتیاز:
۴.۶از ۵۲۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کتاب یحیا

«کتاب یحیا» نوشته امیرحسین معتمد (-۱۳۶۶) روایتی داستانی است از روزنوشت‌های «یحیا» پسر سیدضیاءالدین، طلبه‌ای که برای تبلیغ به یکی از روستاهای شمالی ایران مسافرت کرده است. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «اسمم را گذاشتند یحیا. تنها پسرِ سیدضیاءالدین، روحانیِ قدیمیِ مسجدالشهدا که توی پنجاه‌ودوسالگی خدا بهش بچه داده بود. از خان‌جان شنیده‌ام که باباسید همۀ آرزویش پسری بوده که از سه‌سالگی برایش عبا و عرقچین سیاه بدوزد و با خودش مسجد ببردش. خان‌جان می‌گفت: «مادرت رجائاً داده بود یک دست پیراهن عربی و عبا و عرقچین از نجف بیاورند، بلکه فرجی بشود و بچه‌دار شوند. همین‌طور که گذشت و خبری نشد، سید داد یک نگین برایش حکاکی کردند که رویش به‌خط ریز نوشته بود: «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ». بازهم فرجی نشد. سیدضیا، سر و رویش که سفید شد، دیگر معلوم بود سرد شده. سراغی از دوادرمان هم نمی‌گرفت دیگر. فقط یک شب، دمِ سحر به مادرت گفته بود: عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود...»
sadeghi
۱۳۹۷/۰۶/۱۹

چقدر زیبا،درعین سادگی بی نظیر بود 💕 روایتی از یک طلبه ی ساده،درمیان مردمی ساده تر،اما چنین داستان شیرین ودلنشینی را رقم میزند که سرتاسر داستان اون شیرینی وحلاوت خواننده را تا انتها مجذوب خود میکند.....بی نهایت لذت بردم..... طلبه ی

- بیشتر
سیّد جواد
۱۳۹۷/۰۶/۱۸

این کتاب را در خرداد ماه ۹۶ خریدم از طاقچه و همان موقع یک نفس خواندم ، بسیار کتاب شیرین و لذت بخشی است ، حتما امسال هم برای بار دوم کتاب را خواهم خواند ان شاالله ، چقدر ما در

- بیشتر
میـمْ.سَتّـ'ارے
۱۳۹۶/۰۸/۰۸

"عقیم کسی نیست که بچه ندارد سیده خانم! عقیم کسی است که بچه اش طلبه نشود" 📚 کتاب یحیا/ امیرحسین معتمد یه داستان پر از صفا و صمیمیت با یک قلم روان و دلنشین جلدش خیلی زیبا و مفهومیه

S
۱۳۹۶/۰۶/۰۴

داستانی دلچسب و زیبا که از ابتدا تا انتها خواننده را با خود همراه میکند. روایت گوشه ای از یک زندگی ساده و بی آلایش که واقعاً به دل می نشیند.

کامکار
۱۳۹۸/۰۵/۱۱

وای چقدر این کتاب عالیه😍 عجب حلوای قندی بود❤

afsan
۱۳۹۸/۰۵/۱۲

دلنشین ساده وروان و از اون کتاب لقمه ای هاس که خوندنش بین کتابای طولانی میچسبه دوس داشتم ماجراش ادامه پیدا میکرد وبیشتر از برخوردا واتفاقا و...که به عنوان روحانی براش پیش اومده بود بگه وبه این زودیا تموم نمیشد

mahdi_yar
۱۳۹۹/۰۵/۱۴

چه زیبا بود احوالات این کتاب.روان ، پر از صفا و صمیمیت و چقدر دلتنگ ماه رمضان شدم. . . کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی هی بگویم بعَلیّ بعلیٍّ بعلی مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است اُدخلو‌ها بسلامٍ ابدیٍ

- بیشتر
zahra rezaee
۱۳۹۸/۰۶/۲۷

کتاب عزیزی است. به دلم نشست.

فطرس
۱۳۹۶/۱۲/۱۳

جالب بودبرام.به نظرم توزندگی خیلی ازروحانی هااین جورخاطرات وجودداره که میتونه کتاب بشه.لحن کتاب شیرین ودلچسب بود. میشه یک فیلم تلویزیونی ازش ساخت

ماهی
۱۳۹۸/۰۵/۳۰

لذت بردم از خوندنش 🌱حس های قشنگی رو منتقل میکرد این کتاب😊 مثل سرسبزی شالیزار های شمال ، مثل صمیمیت مردم روستا ، مثل معاشرت با انسان های ساده دل و پاک و... ------------------------------------ 🌱داستان روحانی که حسن خلق و نیت خیرش

- بیشتر
صلوات خوف را از دل آدم بیرون می‌کند
__mohadeseh.b__
تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش می‌آید.
|قافیه باران|
«زمینی که حتی یک شب رویش می‌خوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.
اَمَل
یادِ مادرم افتادم که توی دستپاچگی‌هایش همیشه می‌گفت: «یا زهر! ا» با صدایی که نه بلند بود نه درِ گوشی، گفتم: «یا زهرا!».
sadeghi
از روزه‌داری حضرت زهرا؟ س؟ گفتم. بعد گفتم: «مادر ما سیدها، وقتی چیزی در خانه نبوده با نمک افطار می‌کرده، وقتی گندم نبوده جو آسیاب می‌کرده.» گفتم اولین افطار را برای همسایه می‌برده و می‌خواسته روز اول ماه رمضان همسایه برایش دعای خیر کند. همین‌ها را که می‌گفتم، دیدم که خودم بغض کرده‌ام و مردم هم یکی‌یکی دارند بغض می‌کنند. از همسایه‌داری حضرت زهرا؟ س؟ گفتم و بعد گفتم که روزهای آخر عمرِ مادر ما، همین همسایه‌ها خیلی اذیتش کردند.
مادربزرگ علی💝
کسی به دلم انداخت که از حضرت مشکل‌گشا حرف بزن، یعنی از عباس؟ ع؟
sadeghi
سیدضیا عادت داشت هر جای جدیدی که می‌رفت و قرار بود مدتی آنجا بماند، اول آنجا دو رکعت نماز می‌خواند. من هم یاد گرفته بودم. اسماعیل سجاده را پهن کرد و چون وقت نماز ظهر نبود، گفت: «سیدآقا هنوز اذان نشده ها.» گفتم: «می‌دانم اسماعیل‌جان. این یک نماز دیگر است.» یادم هست سیدضیا می‌گفت: «همان‌طورکه به آدم‌ها سلام می‌کنی، باید به خانه‌ها و مسجدها و درخت‌ها هم سلام کنی. سلام‌کردن به هر چیزی یک جور است. سلام‌کردن به مکان‌ها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا می‌خوانی.»
Jamal Nasiri
یادم هست سیدضیا می‌گفت: «همان‌طورکه به آدم‌ها سلام می‌کنی، باید به خانه‌ها و مسجدها و درخت‌ها هم سلام کنی. سلام‌کردن به هر چیزی یک جور است. سلام‌کردن به مکان‌ها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا می‌خوانی.»
علیرضا
اهالی برای خوبی، همه چیز داشتند جز بهانه
sadeghi
صدای موتور اسماعیل که آمد، دلم ریخت که نکند مردم نیامده باشند! این فکر که از سرم گذشت، سیدضیا آمد پیشِ نظرم: «سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را می‌رسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آن‌ها را اهل می‌کند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همین‌که رفتی یعنی به مردم گفته‌ای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
S
یاد حرف سیدضیا افتادم که تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش می‌آید.
sadeghi
سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش می‌خوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
ونوشه
سیدضیا همان روز که عمامه را گذاشت روی سرم گفت: «سیدیحیا، اعتمادت را از این لباس برنداری ها! این لباس معجزه می‌کند برای اهلش. اهلش باش سیدیحیا!» صدای سیدضیا هنوز توی گوشم مانده و زنگ می‌زند: «اهلش باش سیدیحیا!»
سید محمد حسین
کیکاووس اصرار داشت صندلی بیاورد و می‌گفت: «روی زمین خوب نیست ریکه‌سید!» ولی صندلی، یک هوا از مردمی که از همه‌شان کوچک‌تر بودم، بالاترم می‌برد و این را خوش نمی‌داشتم.
ماهی
عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود.
کامکار
گفتم: «مادر ما سیدها، وقتی چیزی در خانه نبوده با نمک افطار می‌کرده، وقتی گندم نبوده جو آسیاب می‌کرده.» گفتم اولین افطار را برای همسایه می‌برده و می‌خواسته روز اول ماه رمضان همسایه برایش دعای خیر کند. همین‌ها را که می‌گفتم، دیدم که خودم بغض کرده‌ام و مردم هم یکی‌یکی دارند بغض می‌کنند. از همسایه‌داری حضرت زهرا؟ س؟ گفتم و بعد گفتم که روزهای آخر عمرِ مادر ما، همین همسایه‌ها خیلی اذیتش کردند.
حــق پرســت
سیدضیا در مسیر امامزاده تا خانه، مدام نگاهم می‌کرد. با نگاهش، چهارقُل می‌خواند و صلوات می‌فرستاد. بعد گفت: «سیدیحیا، روایت مأثوره داریم که عمامه تاج ملائکه است. حواست را جمعِ لباس پیغمبر کن. امانت است دستِ شما.»
sadeghi
سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش می‌خوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
زهرا سادات
دعای حمام سیدضیا، از همان بچگی که جمعه‌ها باهم می‌رفتیم حمام عمومی شهر، «اللّهُمَّ طَهِّرْنی وَ طَهِّرْ قَلْبی...» بود. بعدها که بزرگ‌تر شدم و حمام‌های خانگی راه افتادند، سیدضیا به مادر سفارش کرد به‌جای خواندن «گل دراومد از حموم، سنبل دراومد از حموم» ذکر را یادم بدهد.
sadeghi
باباسید همۀ آرزویش پسری بوده که از سه‌سالگی برایش عبا و عرقچین سیاه بدوزد و با خودش مسجد ببردش
من زنده ام و غزل فکر میکنم

حجم

۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

حجم

۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان