دانلود و خرید کتاب دراکولا برام استوکر ترجمه محمود گودرزی
تصویر جلد کتاب دراکولا

کتاب دراکولا

نویسنده:برام استوکر
انتشارات:نشر برج
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دراکولا

کتاب دراکولا نوشته برام استوکر از رمان‌های کلاسیک دنیا است که. داستان با سفر قهرمان آن، جاناتان با قطار به ترنسیلوانیا برای معامله با کنت دراکولا آغاز می‌شود. مردی که جز ترس چیزی برای اطرافیانش ندارد.

درباره کتاب دراکولا

جاناتان وکیل بود و برای شرکت فردی به نام پیترهاوکینز کار می‌کرد. شرکت برای خرید کارفاکس، که ملکی بسیار قدیمی در لندن بود، به کنت مشاوره می‌داد.

جاناتان در طول سفر به ترانسیلوانیا، شهر وین را دید، در خیابان‌های بوداپست گشت وگذار کرد، روی پل‌های باشکوه رودخانهٔ دانوب قدم زد، و یک شام فوق‌العاده در رویال هتل کلوزنبرگ خورد؛ جوجه با طعم فلفل‌مجارستانی، غذای مخصوص آن منطقه. او به دلایلی خیلی عصبی بود و اگر چه تختش در هتل به قدر کافی راحت بود، همه جور خواب عجیب و غریبی دید و فکر کرد که حتماً به خاطر فلفل بوده است!

جاناتان بعد از خوردن مقدار بیشتری فلفل، در حلیم صبحانه‌اش، به قطار برگشت تا به سفرش به سمت شرق ادامه دهد. او از پنجره که به بیرون نگاه می‌کرد، سرزمینی را می‌دید سرشار از هر نوع زیبایی، نهرها، رودهای وسیع، شهرهای کوچک و قلعه‌ای بی‌نظیر بر فراز یک تپه. او در هر ایستگاهی که قطار از آن رد می‌شد، می‌توانست گروه‌گروه آدم‌های جالب را ببیند؛ مثلاً زنانی با آستین‌ها و زیردامنی‌های کاملاً سفید، یا مردان اسلواک که با سبیل‌های کلفت مشکی، کلاه‌های لبه‌دار بزرگ و کمربندها و پوتین‌های کارشدهٔ چرمی گنده، پز می‌دادند.

وقتی قطار به بیستریتز در رشته‌کوه‌های کارپاتیان رسید، هوا تاریک‌وروشن بود. کنت دراکولا به جاناتان گفته بود که به هتل گلدن‌کران برود. آنها آنجا منتظرش بودند.

خواندن کتاب دراکولا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات فانتزی پیشنهاد می‌کنیم 

بخشی از کتاب دراکولا

صبح خاکستری سپری شده و خورشید بر فراز افقِ دوردستی است که به نظر می‌رسد دندانه‌دار باشد، نمی‌دانم با درخت یا تپه، چون به‌قدری دور است که چیزهای بزرگ و کوچک در هم می‌آمیزند. خواب‌آلود نیستم و ازآنجاکه قرار نیست صدایم بزنند تا موقعی که خودم بیدار شوم، به‌طبع می‌نویسم تا خواب بیاید سراغم. چیزهای غریب بسیاری هست که باید بنویسم و اجازه دهید به‌دقت نقل کنم که پیش از ترک بیستریتسا چه شامی خوردم، مبادا کسی که این مطالب را می‌خواند تصور کند آن شب پرخوری کرده‌ام. شامم چیزی بود که به آن «استیک سارقان» می‌گویند؛ تکه‌هایی از گوشت خوک، پیاز و گوشت گاو با چاشنی فلفل قرمز که با سیخ روی آتش کباب کرده‌اند، به همان شیوهٔ ساده‌ای که در لندن برای گربه‌ها گوشت اسب مهیا می‌کنند! شرابش گُلدن مدیاش بود که سوزشی عجیب روی زبان ایجاد می‌کند و البته ناخوشایند نیست. من فقط چند لیوان از آن نوشیدم و چیز دیگری نخوردم.

وقتی سوار کالسکه شدم، کالسکه‌ران هنوز سر جایش ننشسته بود و دیدم که با زن صاحب هتل حرف می‌زند. معلوم بود دربارهٔ من گفت‌وگو می‌کنند، چون گهگاه به من می‌نگریستند و عده‌ای از کسانی که روی نیمکت پشت در نشسته بودند -آن‌ها را با نامی صدا می‌زنند که معنی‌اش «واژه‌رسان» است- آمدند و گوش دادند و بعد به من نگاه کردند، بیشترشان با حالتی ترحم‌آمیز. کلمات بسیاری می‌شنیدم که مدام تکرار می‌شدند، واژه‌هایی غریب، چون در میان جمعیت افرادی از ملیت‌های مختلف بودند؛ بنابراین آهسته فرهنگ لغت چندزبانه‌ام را از کیفم درآوردم و معنی‌هایشان را جست‌وجو کردم. باید بگویم که این کلمات خیالم را آسوده نمی‌کردند، چون میانشان «اُرداگ» بود یعنی شیطان، «پوکول» یعنی دوزخ، «استره‌گویکا» یعنی ساحره، «ورولوک» و «ولوسلاک»، هر دو به یک معنی، یکی اسلواک و دیگری صربی، معادل چیزی که یا گرگینه است یا خون‌آشام. (یادآوری. باید از کنت دربارهٔ این خرافات سؤال کنم.)

وقتی حرکت کردیم، جمعیتِ مقابل درِ مسافرخانه که دیگر افزایش یافته و حجمی خیره‌کننده پیدا کرده بودند، همگی به خود صلیب کشیدند و دو انگشت خود را به‌سوی من نشانه رفتند. به‌سختی از زیر زبان یکی از همسفرانم بیرون کشیدم و فهمیدم منظورشان چیست؛ اول حاضر نبود جواب بدهد، اما همین که فهمید انگلیسی‌ام، توضیح داد که طلسمی است برای محافظت از خود در برابر چشم‌زخم. این موضوع برای من که می‌خواستم به جایی ناآشنا بروم تا فردی ناشناس را ببینم چندان خوشایند نبود، اما همه‌شان چنان مهربان، غمگین و دلسوز به نظر می‌رسیدند که بی‌اختیار تحت‌تأثیر قرار گرفتم. 

Amir.M
۱۳۹۹/۰۸/۲۰

من تازه این رو خریدم. تا به حال نسخه کاملش پیدا نمی‌شد و هرچه که بود خلاصه شد. بود و از جذابیت داستان کم می‌کرد. اما بالاخره ترجمه‌ی کاملش اومد. ترجمه هم یکم خوندم خوب بود.

bahramrksn
۱۳۹۹/۰۸/۲۷

این کتاب کاملش در دو جلد هست حدود ۱۰۰۰ یا ۱۴۰۰ صفحه ، چاپ سال ۱۳۷۸ نشر ثالث با ترجمه فوق العاده جمشید اسکندانی به نام دراکولای برام استوکر که به صورت خاطرات و سوم شخص نوشته شده مثلا نامه

- بیشتر
حَنا
۱۴۰۱/۰۷/۱۷

این کتاب جزو ژانر وحشت طبقه بندی و نقد میشه ولی اصلا ترسناک نیست. در واقع ابعاد دیگه ای رو هم بیان میکنه که به نظر من بارز ترینش تقابل علم و دینه. با توجه به این که این رمان

- بیشتر
Sophie
۱۴۰۲/۰۵/۲۷

فکر نمیکنم لزومی داشته باشه تعریفی از کتاب کنم یا داستانو شرح بدم چون دراکولاست دیگه :)) کتابیه که حتمن باید توی هر کتابخونه ای باشه. اما در مورد مترجم باید بگم که بین اهل کتاب سر دوتا مترجم مشهور

- بیشتر
majid_asn
۱۳۹۹/۰۹/۲۹

کتاب خیلی خوبی بود در کل با استفاده از دفترچه خاطرات افراد نوشته شده بود و صرفا سوم شخص نبود!و اینکه داستان شمارو محو خودش میکنه و انقدر مجذوب خوندش میشید که گذر زمان رو حس نمیکنید !در ضما از

- بیشتر
Mohsen65
۱۳۹۹/۱۲/۲۲

قیمت نیخه جاپی ۵۹ هزار تومن‌ هست. چرا تو طاقچه ۶۸ تومن‌ نوشته شده؟

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۰۱

جاناتان هارکر به نمایندگی از شرکت وکلای اقتصادی، به منظور نهایی کردن قراردادی با نجیب زاده ای از ترنسیلوانیا به نام کنت دراکولا به کوه های کارپات سفر می کند. اما او هیچ نمی داند که با سفر به این

- بیشتر
بوک تاب
۱۴۰۰/۱۰/۰۹

من کیف کردم،اول داستان سرعتش کمه،بعد خوب میشه...نه خیلی ترسناک و نه خیلی بی حال، بعضی جاها یک خورده آبکی میشه ولی روی هم رفته از خواندنش راضی ام. برادرم وقتی جاهای حساس داستان بودم شب میخواست یپاشکی بره از بالکن،بزنه

- بیشتر
ziZiqolo
۱۳۹۹/۱۲/۲۹

هنوز در میانه‌ی فصل دوم هستم، امّا داستان بقدری جذاب است، و نویسنده (مترجم) قلمی داره که دقیقا مثل جاناتان فکر و احساس میکنم... در ابتدا کاملا بی‌حس و سرد، امّا میانه‌ی فصل دوم، دقیقاً جایی هستم که میگویم کاش به

- بیشتر
کیان
۱۴۰۲/۰۶/۲۶

داستان با سفر جاناتان به ترنسیلوانیا شروع میشه. او برای راست و ریس کردن کار‌های خرید یه ملک در لندن توسط کنت دراکولا به اونجا میره. طی اقامتش در قلعه‌ی دراکولا متوجه رفتار‌های عجیب کنت میشه و... چنتا نکته رو

- بیشتر
کسی که از شب زجر ندیده باشد، نمی‌داند صبح چقدر ممکن است برای دل و چشمش شیرین و عزیز باشد.
"Shfar"
و تعداد دوستان کمتر از تعداد عشاق است؛ درهرصورت دوستان پاکبازترند.
"Shfar"
مردمی که در زندگی نه ترسی دارند و نه واهمه‌ای چقدر خوشبخت‌اند؛ کسانی که خواب برایشان نعمتی است که شب‌ها می‌آید و فقط رؤیاهای شیرین به ارمغان می‌آورد.
شلاله
مرده پنداشتیمش وقتی که خفته بود و خفته انگاشتیمش وقتی که مرد
merry
به قول آمریکایی‌ها «مو لای درز نقشه‌اش نمی‌رفت»
ترنج
«دوست من، به کوه‌های کارپات خوش آمدید. مشتاقانه چشم‌انتظارتانم. امشب خوب بخوابید. دلیجان فردا ساعت سه به‌سوی بوکوفینا حرکت خواهد کرد؛ جایی در آن برای شما نگه داشته‌ایم. کالسکهٔ من در گردنهٔ بورگو منتظرتان خواهد بود و شما را نزد من خواهد آورد. امیدوارم سفرتان از لندن سفری خوش بوده باشد و از اقامت در سرزمین دل‌انگیز من لذت ببرید. دوست شما، دراکولا.»
"Shfar"
مرده پنداشتیمش وقتی که خفته بود و خفته انگاشتیمش وقتی که مرد.
شهرآشوب
این را همیشه به یاد داشته باش که خنده‌ای که در می‌زند و می‌گوید: ‘اجازه هست وارد شوم؟’ خندهٔ حقیقی نیست. نه! خندهٔ واقعی پادشاه است و هروقت و هرطور که بخواهد می‌آید. از کسی اجازه نمی‌گیرد؛ زمان مناسب را انتخاب نمی‌کند. می‌گوید ‘من اینجایم.’
mobiina
«خردمند را کلمه‌ای کافی است.»
☀️J.S.Kinglee🍂
در روشنایی آن، گرگ‌ها را دیدم که اطرافمان حلقه زده بودند، با دندان‌های سفید و زبان‌های سرخ آویزان، با دست و پاهای دراز عضلانی و موهای ژولیده. با وجود سکوت شومی که آن‌ها را در بر گرفته بود، صد بار ترسناک‌تر از زمانی بودند که زوزه می‌کشیدند. دستخوش نوعی فلج ناشی از ترس شدم. انسان فقط زمانی به معنی واقعیِ این مناظر دهشتناک پی می‌برد که با آن‌ها روبه‌رو شود.
"Shfar"
ما از شکست تجربه می‌آموزیم، نه از موفقیت!»
merry
تعداد دوستان کمتر از تعداد عشاق است؛ درهرصورت دوستان پاکبازترند.
بوک تاب
آه، تقصیر علم ماست که می‌خواهد همه‌چیز را توضیح بدهد و اگر نتواند چیزی را توضیح بدهد، می‌گوید وجود ندارد که بخواهیم توضیحش بدهیم.
Ati
اما خدا شاهده، دخترخانم، من هیچ از مردن نمی‌ترسم، حتی ذره‌ای؛ فقط اگه بشه ترجیح می‌دم نَمیرم.
Sina Iravanian
کسی که از شب زجر ندیده باشد، نمی‌داند صبح چقدر ممکن است برای دل و چشمش شیرین و عزیز باشد.
کیان
ناامیدی آرامش‌های خودش را دارد.
کیان
قرون گذشته نیروهایی از آنِ خود داشته‌اند و دارند که «مدرنیته» به‌تنهایی نمی‌تواند از بین ببردشان.
"Shfar"
دلش آزرده بود و به تمام مردانگی‌اش -که کم هم نبود- نیاز داشت تا زیر گریه نزند.
شهرآشوب
«الان هیچ‌چیز برایم مهم نیست، مگر حذف این حیوان از روی صفحهٔ آفرینش. حاضرم روحم را برای این کار بفروشم.» وَن هلسینگ گفت: «آه هیس، هیس، فرزندم! خداوند روح مردم را به این شیوه نمی‌خرد و شیطان نیز، اگرچه ممکن است خریدار باشد، بر سر عهدش نمی‌ماند، اما خدا بخشاینده و دادگر است
بوک تاب
«خردمند را کلمه‌ای کافی است.»
"Shfar"

حجم

۵۵۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۲ صفحه

حجم

۵۵۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۲ صفحه

قیمت:
۵۲,۷۹۹
۲۶,۳۹۹
۵۰%
تومان