
کتاب چهار سایه
معرفی کتاب چهار سایه
کتاب چهار سایه نوشتهٔ مولود قضات توسط نشر برج منتشر شده است. این رمان معاصر ایرانی، با نگاهی به روابط انسانی، سفر، هویت و مواجهه با گذشته و آینده، داستان چند شخصیت را در سفری جادهای و پرماجرا روایت میکند. روایت کتاب از زاویهدیدهای مختلف و با زبانی توصیفی و جزئینگر، تجربههای ذهنی و عاطفی شخصیتها را به تصویر میکشد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب چهار سایه
کتاب چهار سایه اثری داستانی است که در قالب رمان و با ساختاری چندصدایی نوشته شده است. مولود قضات در این کتاب، ماجرای سفر چند دوست و زوج را به جنوب شرق ایران روایت میکند؛ سفری که از دل روزمرگی و بحرانهای شخصی آغاز میشود و به تدریج به جستوجویی درونی و مواجهه با رازهای گذشته و آینده بدل میگردد.
روایت کتاب چهار سایه میان شخصیتها جابهجا میشود و هر فصل با زاویهدید یکی از آنها پیش میرود. این ساختار چندلایه، امکان ورود به ذهنیت و دغدغههای هر شخصیت را فراهم میکند و خواننده را با فرازونشیب روابط، تردیدها، امیدها و ترسهای آنها همراه میسازد. فضای داستان، ترکیبی از واقعیت و خیال است و عناصر بومی، اسطورهای و جغرافیایی جنوب شرق ایران در آن حضوری پررنگ دارند. کتاب چهار سایه با تکیهبر جزئیات زندگی روزمره، سفر جادهای، توقف در شهرها و روستاها، و مواجهه با آدمهایی مرموز و نمادین، تصویری از گمگشتگی، جستوجوی معنا و مواجهه با سایههای ذهنی و واقعی را ترسیم میکند.
خلاصه داستان چهار سایه
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان چهار سایه با سفر چهار شخصیت اصلی، لیلی، پیمان، آزاده و رضا، آغاز میشود. این گروه، هرکدام با دغدغهها و بحرانهای شخصی، راهی سفری جادهای به سمت کرمان و کویر میشوند. روایت از زاویهدید شخصیتها تغییر میکند و هرکدام بخشی از ماجرا را با نگاه و زبان خود روایت میکنند. در ابتدا، لیلی با احساس ناامنی و تردید نسبت به روابطش، فضای سفر را توصیف میکند؛ توقف در سمساری، ملاقات با فالگیر و شنیدن پیشگوییهایی رازآلود، فضای داستان را به سمت رمز و راز و وهم میبرد. آزاده، با گذشتهای پر از زخم و اضطراب، در جستوجوی معنایی برای زندگی و رهایی از خاطرات تلخ است. رضا، با بحران مالی و امید به یافتن نشانهای از پدر گمشدهاش، به دنبال راهی برای بازسازی زندگیاش میگردد. پیمان نیز درگیر رابطهای پیچیده و احساسات متناقض نسبت به همسفرانش است. سفر آنها با ورود به خانهای تاریخی و ملاقات با شخصیتهایی مانند مرداسنگ و ساغای، رنگی اسطورهای و نمادین به خود میگیرد.
پیشگوییها، نشانهها و مواجهه با گذشته، هرکدام از شخصیتها را به سوی مواجهه با سایههای ذهنی و واقعیتهای ناگفته سوق میدهد. داستان با تعلیق، ابهام و لایههای روانشناختی پیش میرود و خواننده را درگیر جستوجوی حقیقت و معنای زندگی شخصیتها میکند، بیآنکه پایان قطعی و روشنی ارائه دهد.
چرا باید کتاب چهار سایه را بخوانیم؟
کتاب چهار سایه با ساختار چندصدایی و روایتهای درهمتنیده، تجربهای متفاوت از رمان ایرانی معاصر ارائه میدهد. این کتاب، نهتنها به سفر جادهای و ماجراهای بیرونی میپردازد، بلکه لایههای عمیقتری از ذهن و روان شخصیتها را کاوش میکند. حضور عناصر بومی، اسطورهای و جغرافیایی جنوب شرق ایران، فضایی منحصربهفرد و ملموس خلق کرده است. روایتهای موازی و تغییر زاویهدید، امکان همذاتپنداری با شخصیتهای مختلف را فراهم میکند و خواننده را به تامل دربارهٔ هویت، گذشته، امید و ترسهای انسانی دعوت میکند. این کتاب برای کسانی که به رمانهای روانشناختی، سفرنامههای داستانی و روایتهای چندلایه علاقه دارند، تجربهای تازه و قابلتوجه خواهد بود.
خواندن کتاب چهار سایه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای معاصر ایرانی، دوستداران روایتهای چندصدایی و کسانی که به داستانهایی با محوریت سفر، هویت، روابط انسانی و جستوجوی معنا علاقه دارند، مناسب است. همچنین برای کسانی که دغدغههایی مانند مواجهه با گذشته، بحرانهای شخصی و تردیدهای وجودی دارند، کتاب چهار سایه میتواند جذاب و تأثیرگذار باشد.
درباره مولود قضات
مولود قضات نویسنده و رماننویس ایرانی است که تمرکز اصلی آثارش بر روایتهای اجتماعی است. او فعالیت داستاننویسی خود را با حضور در کارگاههای حسین سناپور آغاز کرد و زیر نظر او نخستین گامهای جدی در این مسیر را برداشت. از جمله آثار منتشرشدهٔ او میتوان به رمانهای «دریای خاکستری» و «چهار سایه» اشاره کرد. همچنین یکی از داستانهای او در مجموعهٔ «پرسه در حوالی داستان امروز» در کنار آثار ۱۷ نویسندهٔ دیگر و با نظارت «حسین سناپور» منتشر شده است.
بخشی از کتاب چهار سایه
«سرم را گذاشتهام روی پای پیمان و روی صندلی عقب ماشین، دراز که نه، مچاله شدهام. آدم همیشه اولش از سفر میترسد، مثل پریدن توی آب سرد، اما بعد که پرید و سِر شد، قبل از آن را یادش نمیآید و میخواهد شناور بماند و کیف کند. چاه هم همینطور است. آدم تهش را که نگاه میکند، آن ته تاریکِ تاریک را، وهم میکند، اما بعد بوی خاک مرطوب و سرد دلش را حال میآورد. پیمان سرش تو گوشی است. میدانم که نمیشنود. میدانم که حواسش نیست. اما دوست دارم خیال کنم که داریم با هم حرف میزنیم. زل میزنم به تصویر شیپور طلایی پشت گوشیاش و میگویم: «رضا و آزاده چهجوری این سمساری را پیدا کردند؟ فالگیر را از کجا میشناسند؟ آنها که میگفتند بار اولشان است میآیند کرمان!» پیمان بازوش را تکان میدهد یعنی که نمیداند. شیپور زنی لخت است که طوری خم شده که شیپور به نظر بیاید. حرصم گرفته که آزاده و رضا ما را کاشتهاند و رفتهاند توی سمساری و خیالشان نیست که دیر میشود. از کنارمان گُر و گُر کامیون و اتوبوس رد میشود. نمیدانم در کدام کمربندی هستیم. چنار بالاسرمان لاجون است و سایهای ندارد. نیمخیز میشوم. پیادهرو پهن است و مردی نشسته روی چهارپایهٔ چوبی، بین سمساری و بقالی کنارش، و هربار سرم را بلند میکنم باهاش چشمتوچشم میشوم. از بیکاری و کسالت کمین کرده. هیچ خبری از آزاده و رضا نیست. ویترین سمساری از آهن و چوب است و پشت بخار و هرم گرمای سماور ورشوی بزرگ جلوی بقالی کجومعوج میشود. روی مقوای بزرگی نوشتهاند «آبِ جوش صلواتی»، بدخط اما خوانا، طوریکه از دور نگاه آدم را به دام میاندازد و اگر نبود، سمساری را پیدا نمیکردیم.»
حجم
۳۲۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۳۲۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه