دانلود و خرید کتاب جعبه‌ پرنده جاش ملمرن ترجمه فاطمه جابیک
تصویر جلد کتاب جعبه‌ پرنده

کتاب جعبه‌ پرنده

معرفی کتاب جعبه‌ پرنده

کتاب جعبه‌ پرنده نوشتۀ جاش ملرمن و ترجمۀ فاطمه جابیک است. انتشارات میلکان این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این رمان، فضایی پساآخرالزمانی دارد. در فضای این رمان، باید وقتی از فضای بسته خارج می‌شوید، چشم‌تان را با دستمالی ببندید و بینایی‌تان را به صفر برسانید تا مرتکب خودکشی نشوید.

درباره کتاب جعبه‌ پرنده

کتاب جعبه‌ پرنده، داستان موجوداتی است که اگر به آنها نگاه کنید، در همان لحظه تصمیم به خودکشی می‌گیرید و در کمتر از چند ثانیه بدون این که دردی احساس کنید یا به چیز خاصی فکر کنید، زندگی‌تان را خیلی ساده تمام می‌کنید. «مالوری» و دو فرزند او، در این میان، به دنبال یک پناه‌گاه هستند.

اقتباس سینمایی این رمان، به‌وسیلۀ سوزان بیر، یکی از پرمخاطب‌ترین فیلم‌های ژانر وحشت در سال ۲۰۱۸ است. ساندرا بولاک، تراوانته رودز، دانیل مک دونالد و جکی ویور در این فیلم هیجان‌انگیز بازی می‌کنند.

خواندن کتاب جعبه‌ پرنده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی، به‌ویژه داستان‌های آخرالزمانی، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب جعبه‌ پرنده

«مالوری در آشپزخانه ایستاده و در فکر است.

دست‌هایش مرطوب‌اند. دارد می‌لرزد. مضطربانه پشت سر هم با کفِ پا به سرامیکِ ترک‌خوردهٔ زیر پایش ضربه می‌زند. صبحِ زود است؛ احتمالاً خورشید حالا دارد از افق سرک می‌کشد. نوری را تماشا می‌کند که دارد رنگ سیاهِ پرده‌های سنگین را چند درجه‌ای روشن‌تر می‌کند و فکر می‌کند،

مه بود.

بچه‌ها در اتاق ته راهرو، زیر توری محافظِ مخصوص دور مرغدانی که پارچهٔ سیاهی رویش کشیده شده، خوابیده‌اند. شاید چند لحظهٔ پیش صدای او را که در حیاط زانو زده بود شنیده‌اند. حتماً صدای کارهایش در حیاط از راه میکروفون و سیم‌ها سفر کرده است و به آمپلی‌فایرهای پشتِ تختخواب‌شان رسیده است.

به دست‌هایش نگاه می‌کند و برق نامحسوس‌شان را در نورِ شمع می‌بیند. بله، مرطوب‌اند. مهِ صبحگاهی هنوز روی دست‌هایش تازه است.

حالا مالوری در آشپزخانه نفس عمیقی می‌کشد و شمع را فوت می‌کند. به اطراف اتاقِ کوچک نگاهی می‌اندازد؛ چیزی جز لوازم زنگ‌زدهٔ آشپزخانه و ظروف ترک‌خورده نیست. به‌جای سطل‌آشغال از یک جعبهٔ مقوایی استفاده می‌کنند. صندلی‌ها را طناب بسته‌اند و سرپا نگه داشته‌اند. دیوارها کثیف‌اند. کثیفیِ دست‌وپای بچه‌هاست؛ ولی لکه‌های قدیمی‌تر هم هستند. رنگ پایینِ دیواری که ته راهروست، تغییر کرده و لکه‌های بنفشِ تیره‌اش به‌مرورِ زمان تبدیل به قهوه‌ای شده‌اند. لکهٔ خون‌اند. رنگِ بخش‌هایی از موکت تغییر کرده است. هیچ مادهٔ شوینده‌ای در این خانه نیست که بتواند آن‌ها را تمیز کند. خیلی‌وقت‌پیش مالوری دو سطل را پر از آبِ چاه کرد و سعی کرد با پارچهٔ یک کت، لکه‌های همه‌جای خانه را پاک کند؛ ولی پاک‌شدنی نبودند. حتی آن‌هایی که آن‌قدرها مقاوم نبودند هم، تبدیل به چیزی شبیه سایهٔ اندازهٔ اولیه‌شان می‌شدند؛ ولی بازهم به‌شکل وحشتناکی به‌چشم می‌آمدند. لکهٔ جلوی در، زیر یک جعبهٔ شمع پنهان شده است. کاناپهٔ اتاق پذیرایی به‌شکل عجیبی کج است و دلیلش هم دو تا از لکه‌های موکت است که ازنظرِ مالوری شبیه کلهٔ گرگ هستند. در طبقهٔ دوم کنار پله‌های زیرشیروانی، کپه‌ای کتِ بوی نا گرفته را می‌بینید که کارشان پنهان‌کردن جای خراش‌هایی عمیق به‌رنگِ بنفش در تمام قسمت پایینِ دیوار است. ده قدم آن‌طرف‌تر هم سیاه‌ترین لکهٔ خانه است. مالوری از بخش انتهای طبقهٔ دومِ خانه استفاده نمی‌کند؛ چون نمی‌تواند خودش را راضی کند از جلوی این لکه رد شود.

این‌جا زمانی یک خانهٔ شیک در محلهٔ اعیان‌نشین بیرون شهر دیترویت بود. زمانی خانه‌ای امن و آمادهٔ پذیرش یک خانواده بود. همین نیم‌دههٔ پیش هر مشاوراملاکی با افتخار این خانه را به مشتری نشان می‌داد. ولی امروز صبح پنجره‌های خانه با مقوا و چوب کور شده‌اند. خبری از آبِ لوله‌کشی نیست. یک سطلِ چوبی بزرگ روی سکوی آشپزخانه است. بوی کهنگی می‌دهد. خبری از اسباب‌بازی‌های واقعی برای بچه‌ها نیست. قطعات صندلی‌های چوبی تراشیده شده‌اند و نقش آدمک‌های کوچک را بازی می‌کنند. روی هرکدام صورت کوچکی کشیده شده است. کابینت‌ها خالی‌اند. هیچ نقاشی‌ای روی دیوار نیست. سیم‌ها از درِ پشتی وارد خانه و بعد اتاق‌خواب‌های طبقهٔ اول می‌شوند و در آن‌جا به‌کمک آمپلی‌فایرها، کوچک‌ترین صدای بیرون خانه را به مالوری و بچه‌ها می‌رسانند. هر سه‌شان این‌طور زندگی می‌کنند. مدت طولانی‌ای از خانه خارج نمی‌شوند. وقتی بیرونِ خانه هستند، چشم‌بند می‌زنند.

بچه‌ها هرگز دنیای بیرونِ خانه را ندیده‌اند؛ حتی از پشت پنجره. مالوری بیش‌تر از چهار سال است که بیرون را ندیده است.»

Sana
۱۳۹۹/۰۲/۱۸

به نظر من کتاب فوق العاده ای بود . البته من اول فیلمش رو دیدم و بعد کتابش رو خوندم.اتفاقات توی کتاب یه سروگردن بالاترو جذاب تر از اتفاقات توی فیلمه . در کل این کتاب کتابیه که با خوندنش

- بیشتر
i._.shayan
۱۳۹۸/۰۲/۰۸

اول از همه اشاره کنم که من این کتاب رو یک سال و نیم پیش و با ترجمه ی نشر باژ خوندم که اسم کتاب کابوک (که قفس پرنده به کردی میشه) ترجمه شده بود و این نقد هم مال

- بیشتر
یوکی
۱۳۹۹/۰۹/۲۵

اکثر نظرات طوری نوشته شده که باعث شد فکر کنم کتاب در سبک کودک و نوجوان هستش. ولی سبک کتاب علاوه بر هیجان انگیز بودن، عمقی داشت که مختص ادبیات فانتزی بزرگسال هست بیشتر. ممنون از انتشارات میلکان که آثار جذاب

- بیشتر
bavar00
۱۴۰۰/۰۶/۰۹

تو مدام درگیر اینی که قسمت بعدش چی میشه، اگر نظرت درست باشه هیجان زده میشی و اگه نه کنجکاوتر میشی فقط!! اگه میخواین با تموم وجودتون بترسین و هیجانزده بشین. این کتاب برای شماست. هیچ جای داستان لو داده

- بیشتر
مژده
۱۳۹۹/۰۶/۲۵

لحظه لحظه کتاب حسشو بهم میرسوند انگار اونجام و میبینم ، سختیهاش خیلی اذیت میکرد و تلاش هاش انرژی میداد، امید و انگیزه و تلاش توی کتاب موج میزد... کتاب بیاد موندنی برام شد.

نویسنده‌کوچك.
۱۳۹۹/۰۸/۱۵

یکی از بهترین کتاب های ژانر تخیلی بود که تا حالا خوندم در مورد زنی با دو بچه است که سعی می کنن در گودال تاریک ناامیدی راهی پر پیچ و خم رو برای آزادی و زنده موندن پیدا کنن.

- بیشتر
پاییز
۱۴۰۰/۰۱/۱۷

به طور کلی داستان فوق العاده جذاب بود و یک روزه خوندمش. خیلی وقت بود داستانی اینجور منو پای کتاب میخکوب نکرده بود. قلم و ترجمه عالی بود. قشنگ همراه مالوری میترسیم و قلبمون یه جاهایی تند تند میزنه. این

- بیشتر
💮rosy💮
۱۳۹۹/۱۰/۱۸

به قدری این کتاب جذاب و پرکششه که باوجود گذشتن هفته ها از خوندن این کتاب وقتی بهش فکر می کنم تنم مورمور میشه! داستان پردازی به انضمام خیال پردازی عالی نویسنده با وجود تکراری بودن ژانر آخر الزمانی کتاب، اون

- بیشتر
❤ محمد حسین ❤
۱۴۰۲/۰۳/۲۷

داستان از پخشِ اخباری در رسانه ها شروع میشه ک اولش کسی اونو جدی نمیگیره و فکر میکنن بر اثر اتفاق این وقایع در حال انجام هستن، اما با گسترش اون، باعث ترس مردم و فکر فرار به ذهن همه

- بیشتر
Bahar
۱۴۰۰/۱۱/۲۲

کتاب قشنگی بود. جذاب و پرکشش. راجع به موجوداتی که فقط کافیه نگاهشون کنید تا خودتون کار خودتون رو تموم کنید و آدم‌هایی که سعی دارن تو این شرایط وحشتناک، خودشون رو از آسیب حفظ کنن. البته تا آخر داستان

- بیشتر
آن موجودِ ترسناکی که موجب ترس انسان شده، همان انسان است.
نویسنده‌کوچك.
بار گفت به‌نظرش شبیه خورشید هستم، به‌خاطرِ موهام. ازش پرسیدم من هم مثل خورشید می‌درخشم؟ جواب داد نه بابا، درخششت بیش‌تر مثل نور ماه توی تاریکیه.
afsaneh_&_fatemeh
آیا در دنیایی که نمی‌توانی در آن چشم باز کنی، می‌توانی آرزویی بالاتر از یک چشم‌بند داشته باشی؟
مریم!
حس کرد حتی صدای درون سرش هم دارد می‌لرزد؛ حتی صدای خودش توی سرش دارد گریه می‌کند
˼السـیِّدة‌َالشَهیدة˹
«این دنیا دیدنی نیست.»
❤ محمد حسین ❤
داری زندگی‌شون رو نجات می‌دی؛ ولی برای زندگی‌ای که ارزشِ زندگی‌کردن نداره.
مریم!
«باهم همه‌چیز رو پشت‌سر می‌ذاریم»
i_ihash
چطور می‌تواند از بچه‌ها توقع داشته باشد رؤیاهایی به‌بزرگیِ ستاره‌ها داشته باشند، وقتی نمی‌توانند سرشان را بالا بگیرند و ستاره‌ها را ببینند؟
mahyas
شاید در این زمانه چیزی به‌اسمِ بدتر بی‌معنی باشد.
❤ محمد حسین ❤
ما خونه رو ترک کردیم؛ چون بعضی‌ها منتظرِ خبر می‌شن و بعضی‌های دیگه خبری که می‌خوان رو می‌سازن.
❤ محمد حسین ❤

حجم

۲۳۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۳۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
۱۹,۸۰۰
۷۰%
تومان