دانلود و خرید کتاب دختران ماه جوخه الحارثی ترجمه علی‌اکبر عبدالرشیدی
تصویر جلد کتاب دختران ماه

کتاب دختران ماه

معرفی کتاب دختران ماه

کتاب دختران ماه، اثری خواندنی از  جوخه الحارثی با ترجمه‌ی علی‌اکبر عبدالرشیدی است. دختران ماه داستان زندگی سه خواهر است که در عمان زندگی می‌کنند و جهان‌های متفاوت فکری‌شان را به نمایش می‌گذارند. 

جوخه الحارثی نخستین زن عرب است که جایزه‌ی بین‌المللی من بوکر را برای نوشتن کتاب دختران ماه از آن خود کرده است. 

درباره‌ی کتاب دختران ماه

جوخه الحارثی کتاب دختران ماه را درباره ۳ خواهر به نام‌های مایا، اسما و خوله نوشته است. آن‌ها در روستای العوافی در عمان زندگی می‌کنند و داستان در دوران استعمار و پسااستعماری عمان رخ می‌دهد. مایا، اسما و خوله در کشور شاهد تحولات اجتماعی بسیاری هستند که در دوران گذار از استعمار به پسااستعماری رخ می‌دهد. هرکدام زندگی خود را دارند و تفاوت‌هایشان در نگاه و نگرش به زندگی داستان را خواندنی‌تر کرده است. مایا بعد از یک شکست ازدواج می‌کند، اسما به حکم وظیفه تن به ازدواج می‌دهد اما خوله تمام خواستگارانش را رد می‌کند چرا که کسی که دوستش دارد، نصیر، به کانادا مهاجرت کرده است و او در انتظار بازگشت نصیر است. 

رمان دختران ماه، از تقابل بین سنت و مدرنیته در کشور صحبت می‌کند؛ کشوری که تا چندسال پیش، برده‌داری را امری عادی می‌دانست اما حالا به کشوری مدرن تبدیل شده است. داستان با نثری سخت و نگارشی پیچیده نوشته شده است و تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته است. 

کتاب دختران ماه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرفداران رمان‌های خارجی هستید، خواندن کتاب دختران ماه را به شما پیشنهاد می‌کنید. 

درباره‌ی جوخه الحارثی

جوخه الحارثی در سال ۱۹۷۸ در عمان به دنیا آمد. او رمان‌نویس، نویسنده داستان کوتاه، و استاد دانشگاه اهل عمان است. جوخه الحارثی مدرک دکترای ادبیات عربی را از دانشگاه ادینبرا گرفته است و اولین نویسنده‌ی اهل عمان است که آثارش به انگلیسی ترجمه می‌شود. جوخه الحارثی برای نوشتن کتاب دختران ماه، جایزه‌ی من‌بوکر  را از آن خود کرد. 

بخشی از کتاب دختران ماه

چند ماه بعد وقتی حامله شد تنها آرزویش این بود که مثل مادرش آسوده و راحت وضع حمل کند. یادش آمد مادرش چگونه از تولد خود مایا تعریف می‌کرد:

توی حیاط دنبال جوجه می‌دویدم. عمو برای ناهار سرزده به خانهٔ ما آمده بود. ناگهان دردم گرفت، درد زایمان. آن‌قدر درد داشتم که همان‌جا توی حیاط به زمین افتادم. نمی‌توانستم تکان بخورم. پدرت رفت و قابله را خبر کرد. سبیکه تا چشمش به من افتاد گفت:

- وقتش رسیده.

مرا برد توی اتاق. هیچ کاری از دستم برنمی‌آمد. در را بست. از من خواست بلند شوم. روی پاهایم بایستم. بعد گفت دو دستم را بلند کنم. آن‌قدر که به تیر بالای دیوار برسد. من هم همهٔ تلاشم را کردم. تیر را گرفتم. پاهایم از هم در رفت. سبیکه داد زد خدایا به این زن رحم کن. خجالت بکش. دختر شیخ مسعود باید خوابیده وضع حمل کنه؟ چون آن‌قدر ضعیفه که نمی‌تونه ایستاده وضع حمل کنه؟

من ایستادم. تیر روی دیوار را هم‌چنان توی دستم گرفتم. تا تو از بدنم بیرون افتادی. افتادی توی شلوارم. آنوقت‌ها شلوارهای ما گشاد بود و برای افتادن بچه جا داشت. تو تقریباً مرده به دنیا آمدی. اگر سبیکه دست‌های مرا به زور از تیر جدا نمی‌کرد و تو را به زور بیرون نکشیده بود مرده بودی. آن بند نافی که به دور گردنت افتاده بود تو را خفه می‌کرد. به خدا حتی یک بار هم پیش دکتر نرفته بودم. اصلاً و ابدا. اصلا. احدی بدن مرا ندیده بود. این روزها زن‌ها در «مسقد» به مریض‌خانه می‌روند. این زن‌های هندی و این دخترای مسیحی همه جای بدن شما را می‌بینند. واله مایا، من تو، خواهرات و برادرات رو به دنیا آوردم. ذره‌ای آخ نگفتم. خدا خیرت بده سبیکه. من دو تا دستم را محکم به تیر روی دیوار گرفته بودم و سبیکه داد می‌زد:

- ای عزیزم! اگر یک داد زدی، نزدی ها! همهٔ زن‌ها بچه را از بدنشان بیرون می‌آورند. چه خبرته رسوایی به پا می‌کنی؟ گریه می‌کنی؟ دختر شیخ و رسوایی؟

من که حرفی نزدم. شکایتی هم نکردم. فقط می‌گفتم:

خدایا! خدایا! خدایا!

این روزها زن‌ها به پشت می‌خوابند و وضع حمل می‌کنند. شوهرشان از آن طرف مریض‌خانه صدای جیغ و فریاد آن‌ها را می‌شنود. دیگه تو دنیا شرم و حیایی نمونده.

مایا وقتی شکمش حسابی بزرگ شد به طوری که نمی‌توانست بخوابد به پسر سلیمان بازرگان گفت:

- بشین و گوش کن. من این‌جا با حضور این همه شلوغی و قابله بچه را به دنیا نمی‌آورم. مرا ببر «مسقد».

علی حرف او را قطع کرد.

- هزار بار بهت گفتم اسم این شهر مسقطه نه «مسقد».

مایا. انگار که اصلاً حرف علی را نشنیده است، به حرف‌هایش ادامه داد:

- می‌خوام بچه‌ام تو مریضخونهٔ سعاده به دنیا بیاد.

- می‌خوای بچهٔ من به دست این مسیحی‌ها به دنیا بیاد؟

AnaHitA
۱۳۹۹/۰۷/۲۱

کتاب دختران ماه داستان جالبی درباره فرهنگ و نحوه زندگی مردم کشور عمان هست. زندگی سه خواهر و اطرافیانشان را بررسی میکند که با انتخاب های مختلف، سرنوشت های متفاوتی را تجربه‌ می کنند. پرداختن به جزییات جالب فرهنگی، تاریخی

- بیشتر
shamim
۱۳۹۹/۱۱/۱۱

خب باید بگم کتاب برعکس صفحات کمش،خوندش بسیار وقت گیر هست. کتاب حدود ۶۵ تا شخصیت داره و تو زمانهای مختلف عقب و جلو میره، شما شاهد تغییرات در فرهنگ و عقاید و آداب و رسوم کشوری مثل عمان هستید. کتاب به

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۳۹۹/۱۱/۳۰

داستان جالبی که زندگی یک خانواده عمانی در سه نسل و با محوریت سه خواهر و اتفاقات و تاریخ عمان به سمت مدرنیته رو به تصویر کشیده و سبک خاص نویسنده که گذشته و حال باهم در تقابله و همین

- بیشتر
booklover
۱۴۰۰/۰۳/۰۵

خوندنش راحت نبود و من خیلی جذبش نشدم.

مهدیه
۱۴۰۰/۰۹/۳۰

زیاد جذبم نکرد.

خواب معجزه‌ای بس بزرگتر از سکوت است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
خنده‌ها بعضی وقت‌ها ناراحت کننده‌اند
n re
گریه کنم بی آن‌که اشکی از چشمم سرازیر شود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
اگر شرف انسان به خاطر کارهایش آلوده نشده باشد هر لباسی بر تنش باشد زیبا است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
می‌توانست مزرعهٔ قلب مرا آبیاری و گل‌های وجود مرا شکوفا کند. هرچیز که می‌توانست سبدهایی را که به سمت تو، و فقط به سمت تو، دراز کرده بودم پُر کند، شاید یک نامهٔ ساده، فقط یک صفحه، فقط یک کلمه، به خط خودت. زنگ تلفن بعد از نیمه‌شب، خوابی که در آن به من پشت نمی‌کردی، یک قدم کوتاه، یک چرخش کوتاه که به صورت من نگاه کنی. هرچیز، حتی یک تمسخر خشمگینانه! یک آه آزار دهنده از سر بی‌حوصلگی، یک هدیهٔ بی‌ارزش، زمانی بود که هر چیزی می‌توانست برای من با ارزش باشد. اما تو آن هرچیز را از من دریغ کردی و هرگز به من ندادی. و حالا زمانی فرا رسیده که حتی همه‌چیز هم برای رضایت من کافی نیست. همه‌چیز دیگر ارزش یک شکوفه را هم ندارد، یک برگ باز شده در مزرعه‌ای‌ست که زمستان آن را نابود کرده‌ست.
Fereshteh Abdi
چقدر آزاد خواهد بود انسان وقتی ادامهٔ تخیلات و تصورات کس دیگری نباشد حتی اگر آن کس پدرش باشد.
hiba
سلیمه علامتی به اسماء داد. اسماء بی‌حال و باتنبلی از جا برخاست. اسماء اصلاً باور نداشت که حق ندارد به عنوان یک دختر مجرد کنار زن‌های متاهل بنشیند و به حرف‌های آن‌ها گوش بدهد. رسم این زن‌ها این بود که تجربه‌های زندگی خودشان را از چشم و گوش اسماء و دخترهای مجرد دیگر دور نگاه دارند. اما این‌ها چیزهایی بود که به سادگی می‌شد توی کتاب‌ها هم پیدا کرد و خواند. آه، کتاب! فکر لذت بی‌حد کتاب خواندن بر سرعت گام‌های اسماء افزود. الان موقع خوبی بود که برود سراغ کتاب و در لذت کتاب‌خوانی غرق بشود.
M. abolhasani
آدم‌های خوب خیلی تو این دنیا نمی‌مونن. عزیزم اسماء، خوب‌ها خیلی زود از پیش ما می‌رن.
hiba
آن‌چه مردم تجربه می‌خواندند در حقیقت یک بیماریِ مزمن بود، مرضی که انسان را نمی‌کشت اما درمانی هم نداشت. مرضی غیر قابل مدیریت که هیچ‌وقت از بند آن آزاد نمی‌شوید. هرجا بروید با شماست. هرلحظه فوران می‌کند. پیامدهای آن را به شما گوشزد می‌کند، پیامدهایی که یا از آن بی‌اطلاع هستید و یا سعی در نادیده گرفتن آن‌ها دارید. توصیهٔ مردم که «ورق زندگی را عوض کن» فقط یک لطیفهٔ زشت و مسخره است.
Fereshteh Abdi
در عشق، آزادی وجود ندارد.
hiba

حجم

۲۱۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۱۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان