کتاب صداهایی از چرنوبیل
معرفی کتاب صداهایی از چرنوبیل
کتاب صداهایی از چرنوبیل: تاریخ شفاهی یک فاجعهی اتمی نوشتهٔ سوتلانا آلکسیویچ با ترجمهٔ حدیث حسینی در نشر کوله پشتی چاپ شده است. سوتلانا آلکسیویچ، نویسنده و روزنامهنگار بلاروسی برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۵ است.
درباره کتاب صداهایی از چرنوبیل
«صداهایی از چرنوبیل» نمونهٔ خوبی است از مستندنگاری برای ثبت وقایعی که ابعادی بزرگ، انسانی و مهیب دارند. زمانی که نام سوتلانا آلکسیویچ بهعنوان برندهٔ نوبل ادبیات ۲۰۱۵ اعلام شد، خیلیها تعجب کردند. این نخستینبار بود که جایزهٔ نوبل به یک «ناداستاننویس» میرسید.
آلکسیویچ با زبانی موجز و توصیفاتی دقیق و به اندازه، قدرت انحصاری زمان را میشکند. دست خوانندگانش را میگیرد و از لحظهٔ حال، از موقعیتی امن، به سالهای دور و به فاجعهای بزرگ میبرد. آنقدر که اگر خوانندهاش در سکوت خانهای گرم و امن روی صندلی راحتی نشسته باشد ناگهان خود را لابهلای تشعشعات اتمیِ چرنوبیلِ سیسال پیش میبیند. جایی که راویانش قرار است از حسهای عمیق انسانیای بگویند که از سر گذراندهاند، از همهٔ آن رنجها و دلیریها. این روایت، ناگزیر توصیفهای دلخراشی از واقعه دارد.
کتاب صداهایی از چرنوبیل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این اثر به علاقهمندان به مطالعهٔ مستندنگاری پیشنهاد میشود.
درباره سوتلانا آلکسیویچ
سوتلانا الکساندریونا الکسیِویچ، روزنامهنگار برندهٔ جایزهٔ نوبل، ۳۱ مه ۱۹۴۸ در شهر ایوانو - فرانکیفسک متولد شد. مادرش اوکراینی و پدرش اهل بلاروس بود. پس از پایان مدرسه، بهعنوان خبرنگار مشغول به کار شد. آثار او انعکاسی از روحیه و زندگی شهرونان روسی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است. کتاب شناختهشدهٔ دیگر او «جنگ چهرهٔ زنانه ندارد» است. سوتلانا آلکسیویچ علاوه بر جایزهٔ نوبل موفق به دریافت جوایز دیگری مانند جایزهٔ صلح کتابفروشان آلمان و جایزهٔ مدیسی شدهاست.
بخشی از کتاب صداهایی از چرنوبیل
«به او میگویم: «واسیا. چیکار کنم؟» «از اینجا برو. برو. تو بارداری.» اما چطور میتوانستم او را تنها بگذارم؟ دوباره میگوید: «برو. اینجا رو ترک کن. بچه رو نجات بده.» «اول باید مقداری شیر برات بیارم. بعد تصمیم میگیریم که چیکار کنیم.» دوستم، تانیا کیبِنوک۳۲، با عجله وارد اتاق میشود. شوهر او هم در همین اتاق است. با ماشین پدرش آمده است. ما به نزدیکترین دهکده که حدود سه کیلومتر با شهر فاصله دارد میرویم تا مقداری شیر تهیه کنیم. شش تا بطری سه لیتری میخریم که برای همهی آنها کافیست؛ هر شش نفرشان. ولی شیر آنها را به تهوع میانداخت. مدام از هوش میرفتند. همهشان زیر سرم بودند. دکترها مرتب تکرار میکردند که آنها دچار مسمومیت گازی شدهاند و هیچکس چیزی راجع به تشعشعات رادیواکتیو نمیگفت. شهر فوراً زیر چرخ نظامیها قرار گرفت. تمام جادهها را بستند. ترامواها و اتوبوسها متوقف شدند. ارتش خیابانهای شهر را با نوعی پودر سفید میشست و من در این اوضاع نگران بودم که روز بعد، چطور به دهکده بروم و شیر تازه تهیه کنم. هیچکس دربارهی تشعشعات چیزی نمیگفت. فقط نظامیها ماسک به صورتشان زده بودند. مردم از نانوایی نان میخریدند؛ قرصهای نانی که در پاکتهای سر باز بودند و در کافهها مشغول خوردن کاپ کیکهایشان بودند.
آن روز غروب نتوانستم وارد بیمارستان بشوم. سیل جمعیت همهجا را گرفته بود. زیر پنجرهی اتاقش ایستادم. او آمد و با صدایی مستأصل فریاد زد و چیزی به من گفت. یکی ازمیان جمعیت صدایش را شنید؛ گفته بود قرار است همان شب به مسکو منتقل شوند. ما زنها همه کنار یکدیگر ایستاده بودیم و همانجا تصمیم گرفتیم همراهشان برویم. «اجازه بدید ما هم با همسرانمون بریم.» «شما حق ندارید برید.» با مشت و چنگ به آنها حمله کردیم، و سربازانی که از قبل در آنجا مستقر شده بودند، ما را عقب راندند.
بعد پزشکی بیرون آمد و گفت: «بله آنها به مسکو پرواز میکنند.» و گفت ما باید برایشان لباس بیاوریم؛ همهی لباسهایی که در نیروگاه به تن داشتند، سوخته بودند. مقررات منع عبور و مرور اتوبوسها همچنان برقرار بود و ما تمام مسیر را تا خانه دویدیم. ساک لباسهایشان را آماده کردیم و با عجله برگشتیم؛ اما آنها را برده بودند و به این طریق ما را از آنجا دور کرده بودند تا هنگام عزیمتشان، با گریه و فریاد مانعشان نشویم.
شب است. در یک سمت خیابان صدها اتوبوس متوقف شده و در».
حجم
۲۸۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۸۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
نظرات کاربران
همیشه تاوان حماقت عده ای اندک رو باید مردم شجاع بدن. چه در جنگ ها چه در حوادثی اینچنین. با اقدامات به موقع شاید میشد قربانیان این حادثه رو کاهش داد. شرایط بی نظم وسامان روسیه رو بسیار آشنا دیدم.
بعد از دیدن سریالش(که بسیار تکان دهنده بود ُ هولناک!)، تصمیم گرفتم کتابش رو هم بخونم. و عجیب تر تحت تاثیر قرار گرفتم. چون خیلی از صحنه های جدی و وخیم تو فیلم نیست. مثل پیرزنی که حرف برای گفتن
همزمان با آخرین سالهای حکومت کمونیسم در شوروی انفجار یک نیروگاه هسته ای در نقطهی تلاقی سه منطقهی روسیه، اوکراین و بلاروس اتفاق افتاد و مساحت وسیعی آلوده شد، شهرها تخلیه شدن و مردمانش برچسب چرنوبیلی خوردن. مردمانی که غم
میشه مگه یه کتاب اینهمه تلخ و دردناک باشه؟ گزارش یا بهتره بگم داستانی از نابودی جوونی و زندگی و عشق یک ملت. واقعه ای که بغل گوشمون رخ داد و برامون شبیه افسانه ها میمونه. حکومت ایدئولوژیک شوروی خیلی
چرنوبیل....چقدر این روزها این کلمه رو میشنویم در نکوهش این حادثه که هیچ شکی نیست ولی چیزی که مشکوک حرف های ضد و نقیض درباره این حادثه اس و فیلمی آمریکایی که به این حادثه پرداخته .توجه کنید فیلمی آمریکایی
شرح وقایع چرنوبیل به طور مستند و از زبان شاهدان عینی. در سال 1986 در روستایی به نام چرنوبیل در بلاروس، یکی از نیروگاه های اتمی منفجر شد و بزرگترین فاجعه ی انسانی قرن بیستم رو شکل داد. مردمی رو
کل کشته های حادثه چرنوبیل :حدود ۹۰ هرار نفر کل کشته های هیروشیما و ناکازاکی:۹۵ هزار و ۶۵ هزار نفر تخمین کشته های عراق و افغانستان: حدود یک میلیون نفر. بماند ویئتنام و سومالی . خوب الان بحث من طرفداری از شوروی نیستم
واقعا کار مترجم عالی بود مرسی خانم حسینی و ممنون از طاقچه گرامی
من بخش صدای انسانی در انزوا رو خوندم سرنوشت لیودمیلا همسر آتش نشان واسیلی و واقعا برای این عشق خالصانه، اشکم سرازیر شد و خیلی منو تحت تاثیر قرار داد. این عشق خالصانه عشق گمشده ی دنیای این روزهای ماست. خواندن
⚔𝔊💮 صداهای از چرنوبیل؛ صداهایی از اعماق انسان! .. وقوع فاجعه ای به نام اتم! واقعیت های بزرگ، جملات تکان دهنده و نگارش دوباره تاریخ... کتاب عجیب و مفیدی بود. انسان چیست؟! موجودی تاریک یا نیازمند؟! واقعیت هایی که تاریک اند و داستان هایی که باور