دانلود و خرید کتاب خدایان شهری و اشباح پرسه‌زننده محمد زارعی
تصویر جلد کتاب خدایان شهری و اشباح پرسه‌زننده

کتاب خدایان شهری و اشباح پرسه‌زننده

نویسنده:محمد زارعی
انتشارات:نشر چرخ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خدایان شهری و اشباح پرسه‌زننده

کتاب خدایان شهری و اشباح پرسه زننده نوشته محمد زارعی است. حسین مرده است و حالا دوستش باید این خبر را به دیگران برساند. او خبر را به زنی می‌دهد که عاشق حسین بوده و همدیگر را دوست داستند. به او می‌گوید چه اتفاقی افتاده است اما در ادامه می‌گوید به مراسم نیاید زیرا حسین زن داشته. رعنا که باور نمی‌کند عشقش ازدواج کرده باشد و حالا هم مرده باشد بیش از قبل حالش بد می‌شود.

دوست حسین تنها مانده است او متوجه می‌شود در سیلی از اتفاقات قرار دارد. اتفاقات و رازهایی که از آن‌ها بی‌خبر است و حالا باید با آن‌ها کنار بیاید. مدام حس می‌کند مردی تعقیبش می‌کند.

کتاب خدایان شهری و اشباح پرسه زننده با ریتم تندی پیش می‌رود که خواننده را خسته نمی‌کند و فرصت لذت بردن به او می‌دهد.

خواندن کتاب خدایان شهری و اشباح پرسه زننده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان معاصر پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب خدایان شهری و اشباح پرسه زننده

کرسی‌خانه یعنی همان کافه اُرُسی. کافهٔ نسترن و شوهرش. ما بهش می‌گفتیم کافه کرسی.

بچه‌ها نشسته بودند دور کرسی اعظم، میز بزرگ چوبی که پاتوق همیشگی‌مان بود. من و رعنا هم که نشستیم، نگاه کردم، چند صندلی خالی بود. کمی از مراسم گفتیم. بچه‌ها دور میز داشتند یواش و با ریتم کند حرف می‌زدند. رو کردم به حافظ گفتم «چی می‌گفتی عصری؟» کمی فکر کرد و گفت «به‌نظرت شنگیدنِ مغز واگیر داره؟»

«احتمالش هست. تو از کی گرفتی؟»

«از حسین مغفور.»

ساکت شد. صحبت‌های دور میز ظاهراً گریه‌دار شده بود. حافظ پرسید «تو واکسن زدی؟»

«من نمی‌گیرم.»

«آره راست می‌گی، تو بیماری‌های مشابه زیاد داشتی.»

بعد صورتش را چسباند به گوشم. گفت «می‌دونی حسین از چی مُرد؟»

«از چی؟»

«از تصادف.»

عقب نشست و مؤکد سر تکان داد. بعد دوباره نزدیک آمد و گفت «می‌دونی از چی تصادف کرد؟»

«سرعت زیاد و عدم توجه به ملاحظات راهنمایی و رانندگی؟»

«نه. از شنگیدن مغز.»

باز سرش را تکان داد. همه ساکت شده بودند و داشتند ما را نگاه می‌کردند. صحبت درگوشی ما وضعیت معذبی به خودش گرفته بود. حافظ سعی کرد سکوت را بشکند؛ «این حرکت که جای عزیزای تازه‌گذشته رو خالی گذاشتیم بسیار رمانتیک و درخور تحسینه.»

نسترن گفت «واقعاً جاشون خالیه. الان بیشتر از همه حسین.»

گیتا:-)
۱۴۰۲/۰۶/۲۲

داستان هیجان انگیزی بود اما یه سری جزییاتی بیان شد که سوال برانگیز بود و جوابشو نگرفتم

یک سهمی از خاطرات، حتا وقتی آدم بمیرد، آن بیرون به حیاتش ادامه می‌دهد.
masoome
من مبتلا به التهاب مخیله هستم. می‌گفت آدم باید خیلی ذهنش مریض باشد که قیافهٔ مرگ رفقاش را مجسم کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷

حجم

۱۸۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

حجم

۱۸۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان