کتاب بدبینی خوشبینانه
معرفی کتاب بدبینی خوشبینانه
بدبینی خوشبینانه مجموعه اشعار چارلز بوکفسکی (بوکوفسکی)، شاعر و داستاننویس آمریکایی متولد آلمان است.
چارلز بوکفسکی در سالهای جوانی به مدت دو سال در کالج شهر لسآنجلس در رشتهی ادبیات و روزنامهنگاری تحصیل کرد، اما آن روزها حتی خود چارلز هم نمیدانست که در آینده به یکی از تاثیرگذارترین و جریانسازترین چهرههای ادبیات غیرآکادمیک و حتی ضد آکادمیک آمریکا و جهان تبدیل خواهد شد.
او جزء نویسندگانی بود که از دنیای زیرزمینی لسآنجلس برخاسته بـود و آداب زندگی در کوچههای زیرزمینی منهتن را به دنیای داستان و شعر رسـانده بود. در حقیقت این شاعر و نویسنده توانسته بود با آثارش از یک سو خشم منتقدین را برانگیزد و از سوی دیگر تحسین نویسندگانی چون «سارتر» و «ژان ژنه» را.
رئالیسم خشن، بیپرده و گزندهی او هر فرم و ساختاری را پس میزند و عریان از هرگونه پیچیدگی لفظی و ساختاری، به خواننده هجوم میآورد.
بدبینی خوشبینانه شامل گزیدهای از اشعار اوست که توسط ثنا ولدخانی ترجمه شده است.
خواندن کتاب بدبینی خوشبینانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ادبیات و شعر جهان به ویژه علاقهمندان به آثار بوکفسکی
درباره چارلز بوکفسکی
بوکفسکی در سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان در خانواده هِنری کارل بوکفسکی بهدنیا آمد. مادرش، کاترینا فِت، یک آلمانی اصیل بود و پدرش را که یک آلمانی-امریکایی بود، بعد از جنگ جهانی اول ملاقات کرده بود. بعد از فروپاشی اقتصادِ آلمان در پی جنگ جهانی اول، خانواده بوکفسکی در سال ۱۹۲۳ به بالتیمور رفتند و بعد از پسانداز پول، خانواده به حومه لسآنجلس مهاجرت کردند، جایی که خانواده پدری بوکفسکی زندگی میکردند.
در زبان آمریکایی، والدین بوکفسکی او را به اسم «هِنری» صدا میزدند. در دوران کودکی بوکفسکی، پدرش اغلب بیکار بود، و به عقیده بوکفسکی بد دهن و بد رفتار بود. او بعد از فارغالتحصیل شدن از دبیرستانِ لسآنجلس، بوکفسکی دو سال در دانشگاهِ شهر لسآنجلس بود و دورههای هنر، روزنامهنگاری و ادبیات را در آنجا گذراند.
در ۲۳ سالگی، داستانِ کوتاه «عواقب یک یادداشت بلندِ مردود» بوکفسکی در مجله داستان چاپ شد. دو سال بعد، داستان کوتاه «۲۰ تشکر از کاسلدان» منتشر شد. در طول این مدت او در لسآنجلس زندگی میکرد اما مدتی را در ایالات متحده سرگردان بود، کارهای موقتی میکرد و در اتاقهای ارزان اقامت داشت. بوکفسکی در اوایل دهه ۱۹۵۰، در سی سالگی، در اداره پستِ لسآنجلس به شغل پستچی و نامهرسان مشغول شد اما بعد از دو سال و نیم آن را رها کرد.
در سی و پنج سالگی، به خاطر زخم معده تقریباً وخیم بستری شد و پس از ترک بیمارستان، به طور جدی شروع به نوشتن شعر کرد. سی و هفت ساله بود که با شاعر و نویسنده «باربارا فیری» ازدواج کرد، اما آنها دو سال بعد، از هم جدا شدند. در پی این جدایی، بوکفسکی دوباره شرابخواری را از سر گرفت و به نوشتن شعر ادامه داد.
او به اداره پست لسآنجلس برگشت، جایی که ده سال قبل در آن کار میکرد. در ۱۹۶۴، یک دختر، به نام مارینا لوییس بوکفسکی، از او و فرانس اسمیت بهدنیا آمد. اسمیت و بوکفسکی با هم زندگی میکردند ولی هرگز ازدواج نکردند.
بوکفسکی زمانیکه ۴۹ ساله بود، بعد از بستن قرار داد با انتشارات Black Sparrow Press و ناشر آن «جان مارتین» و داشتن حقوق مادامالعمرِ ماهیانه ۱۰۰ دلار، کارش را در اداره پست رها کرد و به نوشتن حرفهای تمام وقت پرداخت. او در نامهای در آن زمان در این مورد چنین گفته است: «من دو تا انتخاب دارم، در اداره پست بمونم و احمق بشم، یا بیرون از اینجا باشم و وانمود کنم که نویسندهام و گرسنه باشم. من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم.» کمتر از یک ماه بعد از ترک اداره پست، اولین رمانش به نام پستخانه را تمام کرد. از آنجا که بوکفسکی به خاطر حمایت مالی مارتین و اعتمادش به او به عنوان یک نویسنده، احترام میگذاشت، تقریباً تمام کارهای بعدیاش را با انتشارات Black Sparrow به چاپ رساند.
در ۱۹۷۶، بوکفسکی لیندا لی بِیلی را که صاحب یک رستوران بود ملاقات کرد. دو سال بعد، آن دو از شرق هالیوود، جایی که بوکفسکی بیش از همه در آنجا زندگی کرد، به بندر «سن پدرو» و اقصی نقاط جنوب شهر لسآنجلس رفتند. بوکفسکی و بِیلی در سال ۱۹۸۵ ازدواج کردند. لیندا لی بِیلی با نام سارا در رمانهای زنان و هالیوود بوکفسکی نام برده شده است.
بوکفسکی در ۹ مارس ۱۹۹۴ در سن پدروی کالیفرنیا در سن ۷۳ سالگی، اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش، به دلیل بیماری سرطان خون درگذشت. مراسم تدفین او بوسیله راهبان بودایی انجام شد. بر روی سنگ قبر او این عبارت نوشته شده است: «Don't Try» (تلاش نکنید) به قول «لیندا لی بوکفسکی» منظور از سنگ نوشته قبر شوهرش چیزی شبیه به این گفتهاست: «اگه شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدید.»
شعری از کتاب بدبینی خوشبینانه
پردهی آخر یکی از طولانیترین موزیکالها،
برخی ادعا میکنند که بیش از صد بار آن را دیدهاند
من در اخبار تلویزیون دیدم
همان پردهی آخر را؛
گلها، فریاد شادی، گریهها، تشویقهای رعدآسا
من این موزیکال خاص را ندیدهام
اما میدانم که اگر دیده بودم نمیتوانستم تحمل کنم
حالم را به هم میزد،
در این باره مطمئن باشید
جهان و مردمانش و سرگرمیهای هنریاش
چیز زیادی برای من نداشته است،
تنها برای من
با این حال بگذارید از یکدیگر لذت ببرند،
تا بلکه از من دور بمانند
و تشویق رعدآسای من
به افتخارشان...
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه