کتاب استخوان
معرفی کتاب استخوان
کتاب استخوان نوشته علیاکبر حیدری است. کتاب استخوان، داستان کاوه یک سرباز فراری است که برای مدتی به روستای زادگاهش برمیگردد. و در مدت اقامتش در متوجه جنایتهای پنهان خانوادگیای میشود.
کتاب ریتم تندی دارد و با کشش بسیار خواننده را با خودش همراه میکند این ریتم تند آنچنان شدید است که مخاطب یک کلمه را هم نمیتواند نخوانده رها کند. داستان شبیه به یک فیلم سینمایی پرکشش است.
خواندن کتاب استخوان را به چه کسانس پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب استخوان
درِ حیاط را که به هم زد، پَرِ چادر قهوهای مرجان را سر کوچهباغ دید. دوید. خوبیاش این بود که انگار مرتضی دست از سرش... همین که فکرش را کرد، صدای خندهاش را شنید. کِی میخواست از لودهبازیهاش دست بردارد؟ کاوه کمکم قدم آهسته کرد. مرجان با فاصله دنبال باباخان میرفت. باباخان آنقدر سن داشت که با آن بستهٔ بزرگ سرعتی نداشته باشد. چند سال پیش او و پدر دوتایی سعی کرده بودند مچ پیرمرد را بخوابانند، اما حریف نشده بودند.
مرجان ناگهان خودش را کشید پشت نخلی و کاوه شانس آورد که درست کنار درِ خانهای بود و چپید توی فرورفتگیِ جلوِ در. شاید باباخان حس کرده بود دنبالش افتادهاند و سر گردانده بود که مرجان خودش را پشت نخل پنهان کرد. شاید هم باباخان ایستاده بود به صحبت با یکی از محلیها، وگرنه آنقدرها توی ده شناختهشده نبودند که کسی ببیندشان و برساند به گوش باباخان که نوههات زاغسیاهت را چوب میزدند. نگاه کرد به سر دیگر کوچه؛ تا اینجا احدی را توی کوچهها ندیده بود. اگر دیروز پای اتوبوس چند نفر از اهالی را ندیده بود، گمان میکرد دِه مانده و پدربزرگ و ماهاتون.
مرجان دوباره راه افتاد و کاوه از پیاش رفت. حالا که از ده بیرون رفته بودند، کاوه میتوانست پدربزرگ را هم ببیند که جلو میرفت. انگار کمی پای راستش را میکشید. یادش نمیآمد مریضی پدربزرگ را بهجز آن یکبار که درد افتاده بود توی معدهاش و پدر بهزور آورده بودش تهران برای معالجه. البته برای این راضی شده بود بیاید که آقای بزرگ از درد شکم مُرده بود و هیچکدام از چیزهایی که دکتر علفیها به خوردش داده بودند افاقه نکرده بود. باباخان خیلی زود هم خوب شده و به ساعت نکشیده راه افتاده بود سمت ده. پدر میگفت باباخان طاقت ماندن توی تهران را ندارد.
حجم
۱۵۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۸۶ صفحه
حجم
۱۵۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۸۶ صفحه
نظرات کاربران
داستانی با موضوع متفاوت و نویسنده ای که با مهارت تونسته کشش لازم رو در قصه اش ایجاد کنه متن کتاب روان بود و پر کشش
داستان جذابیت بالایی داره ولی اصلا باورپذیر نیست. اینکه شخصی در تمام عمر اینهمه جنایت در یک محیط کوچیک بکنه و احدی هم متوجه نشه. بعد یک نفر از فرسنگ ها دورتر بیاد و در عرض چند ساعت همه جنایات
کتاب خوبی بود . داستان گیرا و غیر قابل پیش بینی بود و روایتش هم خوب . یک روزه تمومش کردم .
بسیار درعجبم از این همه جنایت که در لفافه ی درهم پیچیدهای گم شده است ،داستانی با پرداخت خوب که لحظه به لحظه از خواندن آن شگفت انگیز میشوید .
بعد از مدتها داستانی بود که بی وقفه خواندم در عین تلخی داستان بسیار زیبایی بود
جذاب و هیجان انگیز میتونستم لحظه به لحظه صدای قلبم رو توی سرم و گلوم حس کنمو یه ثانیه تا اتمام داستان نتونستم گوشی رو زمین بذارم خیلی دوست دارم در مورد داستان با کسی صحبت کنم و از هیجاناتم در لحظه
داستانی خطی اما هیجان انگیز با داستان پردازی خوب
واقعا کتاب عجیب و متفاوتی بود از خوندن هر کلمش متعجب میشید!
با اینکه یکم قابل باور نبود ولی بطور کلی گوشه ای از واقعیت های زمان خان وخانزاده هارو روایت کرده،داستان کشش خوبی داره منکه بدون وقفه خوندم👍
*حاوی کمی اسپویل* ۲.۵ کتاب خیلی معمولی بود و حقیقتا کتاب های خیلی بهتر هم خوندم و نظری که میتونم درباره این کتاب بدم اینکه کتاب بدی نبود ولی برای من خوب هم نبود برای کسی که اوایل کتابخونیش هست تجربه بدی نیست کتاب