دانلود کتاب صوتی استخوان با صدای اطهر کلانتری + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی استخوان

دانلود و خرید کتاب صوتی استخوان

انتشارات:رادیو گوشه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۳۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی استخوان

کتاب صوتی استخوان نوشته علی‌اکبر حیدری است.این کتاب با صدای اطهر کلانتری منتشر شده است. کتاب استخوان، داستان کاوه یک سرباز فراری است که برای مدتی به روستای زادگاهش برمی‌گردد. و در مدت اقامتش در متوجه جنایت‌های پنهان خانوادگی‌ای می‌شود.

کتاب ریتم تندی دارد و با کشش بسیار خواننده را با خودش همراه می‌کند این ریتم تند آن‌چنان شدید است که مخاطب یک کلمه را هم نمی‌تواند رها کند. داستان شبیه به یک فیلم سینمایی پرکشش است.

شنیدن کتاب استخوان را به چه کسانس پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب استخوان

درِ حیاط را که به هم زد، پَرِ چادر قهوه‌ای مرجان را سر کوچه‌باغ دید. دوید. خوبی‌اش این بود که انگار مرتضی دست از سرش... همین که فکرش را کرد، صدای خنده‌اش را شنید. کِی می‌خواست از لوده‌بازی‌هاش دست بردارد؟ کاوه کم‌کم قدم آهسته کرد. مرجان با فاصله دنبال باباخان می‌رفت. باباخان آن‌قدر سن داشت که با آن بستهٔ بزرگ سرعتی نداشته باشد. چند سال پیش او و پدر دوتایی سعی کرده بودند مچ پیرمرد را بخوابانند، اما حریف نشده بودند.

مرجان ناگهان خودش را کشید پشت نخلی و کاوه شانس آورد که درست کنار درِ خانه‌ای بود و چپید توی فرورفتگیِ جلوِ در. شاید باباخان حس کرده بود دنبالش افتاده‌اند و سر گردانده بود که مرجان خودش را پشت نخل پنهان کرد. شاید هم باباخان ایستاده بود به صحبت با یکی از محلی‌ها، وگرنه آن‌قدرها توی ده شناخته‌شده نبودند که کسی ببیندشان و برساند به گوش باباخان که نوه‌هات زاغ‌سیاهت را چوب می‌زدند. نگاه کرد به سر دیگر کوچه؛ تا این‌جا احدی را توی کوچه‌ها ندیده بود. اگر دیروز پای اتوبوس چند نفر از اهالی را ندیده بود، گمان می‌کرد دِه مانده و پدربزرگ و ماهاتون.

مرجان دوباره راه افتاد و کاوه از پی‌اش رفت. حالا که از ده بیرون رفته بودند، کاوه می‌توانست پدربزرگ را هم ببیند که جلو می‌رفت. انگار کمی پای راستش را می‌کشید. یادش نمی‌آمد مریضی پدربزرگ را به‌جز آن یک‌بار که درد افتاده بود توی معده‌اش و پدر به‌زور آورده بودش تهران برای معالجه. البته برای این راضی شده بود بیاید که آقای بزرگ از درد شکم مُرده بود و هیچ‌کدام از چیزهایی که دکتر علفی‌ها به خوردش داده بودند افاقه نکرده بود. باباخان خیلی زود هم خوب شده و به ساعت نکشیده راه افتاده بود سمت ده. پدر می‌گفت باباخان طاقت ماندن توی تهران را ندارد.

R Tahamy
۱۳۹۹/۰۵/۰۱

بنظرم کتاب خوبی بود غیر قابل پیش بینی

mahaaa
۱۴۰۰/۰۴/۲۹

داستان هیچ گونه باور پذیر نبود .

کاربر 2258628
۱۳۹۹/۰۷/۲۲

انتهای داستان زود جمع شد

naqme
۱۴۰۱/۰۸/۲۱

چقدر عجیب بود داستانش ذهن و‌درگیر میکرد نمیشد گذاشتش زمین

کاربر ۱۰۹۴۶۱۶
۱۴۰۱/۰۶/۱۲

یک شبانه روز تمومش کردم اصلا عالی بود با کشش

b.dehghani
۱۴۰۲/۰۵/۱۳

کتاب خوبی بود و از شنیدنش لذت بردم . گویندگی هم خوب بود. ولیدوتا ایراد بگیرم یه چیزایی متوجه نشدم اول: این وسط مرتضی چه ربطی به داستان داشت . دوم :اخر داستان هم خیلی زود جمع شد .دوست داشتم طولانی تر باشه .

کاربر ۲۰۵۷۳۱۵
۱۴۰۲/۰۴/۱۱

عادی شروع شد جذاب تمام شد

نیتا
۱۴۰۲/۰۱/۲۶

داستان گم شدن دخترها در روستایی در جنوب کشور. به نظر من روایت داستان شتابزده و بی سروته بود. وجود شخصیت مرتضی هیچ ربطی به داستان نداشت. کل شخصیت های داستان اصلا شخصیت پردازی درست حسابی نداشتند و انگار بی

- بیشتر
مریم
۱۴۰۱/۰۱/۲۹

داستان فوق العاده ای داشت نویسنده خیلی خوب توانسته بود استبداد ارباب رعیتی رو نشون بده من واقعا لذت بردم از شنیدنش دست نویسندش درد نکنه صدای گویندش عالی بود ولی متاسفانه عاری از هرگونه احساسی دیالوگهارو میگفت کاش در

- بیشتر
n.gharehbaghy
۱۴۰۲/۰۸/۰۵

داستان متفاوتی نبود اما روایت جذابی داشت

زمان

۶ ساعت و ۱۷ دقیقه

حجم

۳۴۵٫۸ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۶ ساعت و ۱۷ دقیقه

حجم

۳۴۵٫۸ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۵۲,۰۰۰
۶۰%
تومان