بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب استخوان | طاقچه
تصویر جلد کتاب استخوان

بریده‌هایی از کتاب استخوان

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴۵ رأی
۳٫۸
(۴۵)
حالا می‌فهمید آدم‌ها ممکن است رازهایی در اعماق وجودشان داشته باشند که حتی خودشان هم وحشت کنند از به یاد آوردن‌شان.
حسین احمدی
می‌دانست که گذشته هیچ‌وقت آدم را رها نمی‌کند. ممکن است آدم خانه‌اش، شهرش، کشورش، کسانش را رها کند و برود، اما محال است بتواند خاطراتش را جا بگذارد.
fatemeh
گاهی دوست داریم توی مصیبت غرق شویم. دوست نداریم کسی دستش را دراز کند و کمک‌مان کند. دنبال دستی هستیم که بیش‌تر سرمان را فروکند زیر آب، فشار دهد و آن‌قدر نگه دارد تا سِر شویم، بی‌حس شویم و دیگر نفهمیم آن بالا، روی آب چه خبر است.
fatemeh
معمولاً آدم داشته‌هایش را به حساب نمی‌آورد و دائم در پی به دست آوردن آرزوهاست.
fatemeh
«نمی‌شود که به همه شک داشت! بالاخره باید به بعضی‌ها هم اعتماد کرد، وگرنه باید با چشم باز خوابید و مدام دوروبر را پایید.»
fateme1ghaderi
آدم‌ها، هر چه‌قدر هم کنار همدیگر باشند، در غم و تلخی‌ها تنها هستند.
fateme1ghaderi
آدم‌ها ممکن است رازهایی در اعماق وجودشان داشته باشند که حتی خودشان هم وحشت کنند از به یاد آوردن‌شان
fatemeh
آدم‌ها ممکن است رازهایی در اعماق وجودشان داشته باشند که حتی خودشان هم وحشت کنند از به یاد آوردن‌شان.
fateme1ghaderi
گذشته هیچ‌وقت آدم را رها نمی‌کند. ممکن است آدم خانه‌اش، شهرش، کشورش، کسانش را رها کند و برود، اما محال است بتواند خاطراتش را جا بگذارد. تنها راه مرگ است. فقط مرگ است که چارهٔ هر مشکلی است.
fateme1ghaderi
گذشته هیچ‌وقت آدم را رها نمی‌کند. ممکن است آدم خانه‌اش، شهرش، کشورش، کسانش را رها کند و برود، اما محال است بتواند خاطراتش را جا بگذارد. تنها راه مرگ است. فقط مرگ است که چارهٔ هر مشکلی است.
fateme1ghaderi
«گاهی چار روز خیلی بیش‌تر از چهل سال است...»
Mohadese
مادری که برای آدم مادری نکرده باشد چه‌جور مادری است؟
fateme1ghaderi
آدم‌ها، هر چه‌قدر هم کنار همدیگر باشند، در غم و تلخی‌ها تنها هستند.
• Khavari •
سروکلهٔ مادر از کجا پیدا شده بود وقتی هیچ خاطرهٔ واضحی از او نداشت؟
المیرا
چرا یک زنده میان مُردگان بود؟ کتایون زنده نبود برایش. مادری که برای آدم مادری نکرده باشد چه‌جور مادری است؟
المیرا
این‌جور نبود که با دیدنش دلش به تاپ‌تاپ بیفتد یا خیلی چیزهای دیگر که مرتضی از کتاب‌ها برایش خوانده بود. همین یک کلمه را می‌دانست: می‌خواستش.
fateme1ghaderi
نگفته بود چرا کاوه دربارهٔ مادرش از او سؤال می‌کند. نگفته بود مادرش مُرده. فقط کنجکاو بود بداند چی پشت‌سر دخترش می‌گویند. حتماً می‌دانست، اما دوست داشت از زبان کاوه بشنود. گاهی دوست داریم توی مصیبت غرق شویم. دوست نداریم کسی دستش را دراز کند و کمک‌مان کند. دنبال دستی هستیم که بیش‌تر سرمان را فروکند زیر آب، فشار دهد و آن‌قدر نگه دارد تا سِر شویم، بی‌حس شویم و دیگر نفهمیم آن بالا، روی آب چه خبر است.
m86
چرا می‌شود خاطره‌های تلخ را ردیف و دانه‌به‌دانه شمارش کرد اما خاطره‌های شاد را نه؟
م. فیروزی
گاهی دوست داریم توی مصیبت غرق شویم. دوست نداریم کسی دستش را دراز کند و کمک‌مان کند. دنبال دستی هستیم که بیش‌تر سرمان را فروکند زیر آب، فشار دهد و آن‌قدر نگه دارد تا سِر شویم، بی‌حس شویم و دیگر نفهمیم آن بالا، روی آب چه خبر است.
حسین احمدی
بعضی چیزها را حتی نمی‌شود ادعا کرد. دلش سیگار می‌خواست، از همان‌ها که پدر توی بهشت زهرا، سر قبر کتایون دود می‌کرد؛ سیگارهای خشم، سیگارهای تلخی، سیگارهای پسری که سر قبر مادر گریه می‌کرد. از بوی سیگار متنفر بود، عُقش می‌نشست، اما حالا با تمام وجود سیگار می‌خواست، یک چیزی که حواسش را پرت کند، که این صدای هق‌هقِ تلخ را نشنود. آدم‌ها، هر چه‌قدر هم کنار همدیگر باشند، در غم و تلخی‌ها تنها هستند.
حسین احمدی

حجم

۱۵۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۸۶ صفحه

حجم

۱۵۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۸۶ صفحه

قیمت:
۴۱,۰۰۰
تومان