دانلود و خرید کتاب دعبل و زلفا مظفر سالاری
تصویر جلد کتاب دعبل و زلفا

کتاب دعبل و زلفا

نویسنده:مظفر سالاری
انتشارات:به نشر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۳۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دعبل و زلفا

رمان جذاب، تاثیرگذار و پرفروش دعبل و زلفا اثر تحسین‌برانگیز دیگری از حجت‌الاسلام والمسلمین، مظفر سالاری، نویسنده داستان پرفروش «رویای نیمه‌شب» است. مظفر سالاری در این اثر در قالب داستانی عاشقانه جوانان را با روزگار پرمشقت امامان هفتم و هشتم آشنا می‌کند.

درباره کتاب دعبل و زلفا

دعبل خزاعی از پرجرئت‌ترین شاعران شیعه در زمان امام موسی بن جعفر(ع) و امام رضا(ع) بود، این رمان، قصه عشق دعبل به همسرش زلفا را روایت می‌کند.

در کنار این اثر عاشقانه و غرق شدن در داستان جذاب زندگی دعبل خزاعی و عشق شورانگیزش به زلفا، نویسنده بستری فراهم کرده تا ما را با زمانه امامان مذکور بیشتر آشنا کند. مظفر سالاری در این اثر تمام سعی خودر ا کرده است تا حوادث را بر اساس داده‌های تاریخی بازآفرینی کند.

یکی از جذاب‌ترین بخش‌های کتاب لحظاتی است که داستان به زندگی امام موسی بن جعفر(ع) و فرزندشان علی بن موسی الرضا(ع) می‌رسد. سالاری زندان هارون‌الرشید و اتاقی را که امام معصوم شیعیان در آن محبوس است، پیش چشم ما مجسم می‌کند و ما را در حسرت یاران نزدیک آن امام عزیز که تشنه دیدارش بودند، شریک می‌کند.

خواندن کتاب دعبل و زلفا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب ترکیبی از داستانی عاشقانه و تاریخ اهل بیت علیهم السلام است. اگر به تاریخ اسلام، داستان‌های عاشقانه تاریخی و کتاب‌های مذهبی علاقه دارید و اگر از عاشقان اهل‌ بیت پیامبر (ص) هستید، از خواندن این کتاب جذاب لذت خواهید برد.

بخشی از کتاب دعبل و زلفا

بیرون از دروازه و حصار شهر، تا چشم کار می‌کرد در دو طرف، دکان بود و کاروان‌سرا. دستفروش‌ها چند متر آن‌طرف‌تر، به موازات ردیف دکان‌ها، زیر سایهٔ چادرهایی رنگارنگ و پر وصله، بساط کرده بودند. تنوع کالاهای ریز و درشت چنان بود که اگر کسی ساعتی می‌چرخید و پرسه می‌زد، باز هم انگار چیزی ندیده بود. دعبل به هیاهوی آن شلوغ‌بازار و به سکویی که روی آن، چند غلام و کنیز نیمه‌برهنه را به نمایش گذاشته بودند، توجهی نشان نداد.

صدها شترِکاروان با ده‌ها اسب و نگهبان مسلح و غلامان پیاده و چندتایی قاطر و سگ همراهش به کاروان‌سرایی بزرگ خزید که پر از بار و شتر و گاری و حمال و انبار و اطاقک‌هایی در اطراف بود. بارها را که پایین می‌آوردند، ده‌ها کودک گدا و پابرهنه و دخترکان ولگرد و بی‌سرپرست، دوره‌شان کردند. در گوشه‌ای خربزه‌هایی بزرگ را تلنبار کرده بودند. دعبل بزرگ‌ترین خربزه را خرید. تا دو حمال، بار شتر را بر پشت اسبش بگذارند و ببندند، خربزه را به ده‌ها باریکه برید و بین بچه‌ها و دخترکان تقسیم کرد. دست، کاسه کرد و تخمه‌های خربزه را به اسبش خوراند. به خودش چیزی نرسید.

سکه‌ای به حمال‌ها و چند سکه به کاروان‌سالار داد و از ابن‌سیار و دو سه همسفر دیگر خداحافظی کرد. ابن‌سیار گفت: امیدوارم تو به زودی ندیم هارون شوی و من، طبیب مخصوص او!

نگهبان‌ها دختران و زنان اسیر را کنار صدها طاقه پارچه و خمره‌های گلین جمع کرده بودند. با تکان دادن تازیانه‌های حلقه شده، مجبورشان می‌کردند که فشرده‌تر بنشینند و از جلو چشم دور نشوند. دلش می‌خواست برود و خبری از او بگیرد. باز پا روی خواهش دل گذاشت و به سوی خروجی کاروان‌سرا به‌راه افتاد.

- گیرم که بخواهند او را چون کنیزی بفروشند، تو پولت کجا بود که بتوانی چنین ماه‌رویی را بخری؟ اگر ده کیسه دینار هم داشتی، از پس خریداران ثروتمندی برنمی‌آمدی که برای این‌گونه دختران ماه‌رو، دندان تیز کرده‌اند و دست‌وپا می‌شکنند.

معرفی نویسنده
مظفر سالاری

مظفر سالاری متولد ۱۳۴۱ شهر یزد، شهر قنات، قنوت و قناعت، شهر بادگیرها، کار و کاریز و کاهگل‌ها است. نویسند‌ه‌ی روحانی‌ای که از کودکی در حوز‌ه‌ی ادبیات کودک و نوجوان فعالیت داشته است. از دوران دبستان عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده و از سال ۶۷ اداره‌ی دفتر تبلیغات و کتابخانه‌ی ادبی را بر عهده داشته است. از سال ۷۱ به مجله‌ی «سلام بچه‌ها» که یکی از نشریات مهم انقلاب اسلامی در حوزه‌ی ادبیات کودک بود پیوست و از سال ۷۳ در مجله‌ی «پوپک» فعالیت داشت. در تمام این مدت به نوشتن داستان، فیلمنامه و نمایش نیز می‌پرداخت.

m.kh
۱۳۹۹/۰۴/۱۱

لطفابذاریدتوی طاقچه بی نهایت.خیلی ممنون

seyedeh Hananeh
۱۳۹۹/۰۵/۱۸

خیخخخییییییلللللللیییییی جذاب بود. یعنی وقتی شروع به خوندن کتاب میکنید دیگه نمیتونید دست از خوندن بکشید. رمانی عاشقانه و مذهبی هست . نویسنده خیلی خوب صحنه ها رو با کلمه به تصویر کشیده. عالی بود.

کهنه سوار
۱۳۹۹/۰۳/۰۷

لطفا این کتاب را در کتابخانه طاقچه بگذارید ممنون

n.aslani
۱۳۹۹/۰۲/۱۷

خیلی خیلییییی ممنونمممم از طاقچه که بالاخره این کتاب رو قرار دادید بسیار زیبا و عالی

Maede
۱۳۹۹/۰۵/۰۱

متن کتاب کاملا شمارو با خودش همراه میکنه.صحنه ها خیلی خوب توصیف شده خصوصا لحظات دیدار با امام(ع).توصیه میکنم حتما بخونینش

شهـــ گمنام ــــید
۱۳۹۹/۰۶/۲۵

خیلی کتاب خوبی من نسخه چاپی رو مطالعه کردم و توصیه میکنم حتما بخونید ارزشش رو داره 👌

Barzegar:)
۱۳۹۹/۰۷/۰۲

به شدت قشنگ بود. واقعا یک لحظه ناراحت شدم که چرا تموم شد.

ساغر
۱۳۹۹/۰۲/۱۹

داستان پردازی عالی و دوست داشتنی بود

نورا:)
۱۴۰۰/۰۴/۱۰

کتابی تاریخی در عین حال عاشقانه بود وقتی کتاب رو می خوانید ناخوداگاه با کتاب همراه می شوید صحنه ها خیلی دقیق و خوب توصیف شده بود لحظات بسیار زیبایی داشت برای مثال لحظه دیدار دعبل با امام رضا (ع) عالی بود این کتاب علاوه

- بیشتر
ⓈⒶⓂⒶⓃ
۱۳۹۹/۰۴/۲۸

پیشنهاد میکنم به دیگران،خالی از لطف نیست

«رزقی که برایم مقدر شده است به من خواهد رسید».
kh.A
شجاعتِ حق‌گویی نداریم که گرفتار سلطهٔ باطل شده‌ایم.
Mamadali Foruzandeh
زبانی که به حق نچرخد، به درد همان لقمه در دهان چرخاندن می‌خورد و بس!
M.gh
موسی‌بن‌جعفر پادشاهی در لباس زاهدان است و هارون، گدایی در لباس پادشاهان. دوست دارم با آن پادشاه حقیقی باشم.
Barzegar:)
مرا در محبت و دوستی خاندان پیامبر (ص) ملامت نکن که شیفته‌شان هستم و به نیکی و پاکی‌شان اطمینان دارم! آنان را برای رشد و کمالم برگزیدم که برگزیده‌ترین‌اند!
محمدرضا
نقش ایمان و عشق را از یاد برده‌ای! این دو، اِکسیر اعظم است. مرده را زنده می‌کند.
kh.A
کاش به جای این خوش‌خدمتی‌ها، در اندیشهٔ جلب رضایت فرمانروایی بودی که حکومتش جاودان و قدرت و دارایی‌اش بی‌پایان است!
- فرض کن من چوبهٔ دارم را به دوش کشیده‌ام تا ببینم کجا برپایش می‌کنند و مرا بر آن می‌آویزند. آن‌وقت تو مرا از مأموران مخفی می‌ترسانی! شجاعتِ حق‌گویی نداریم که گرفتار سلطهٔ باطل شده‌ایم.
مرا به نام مادرم بخوان
ابوالعتاهیه گفت: حالا که زندانی‌ام کاش کنار یوسف بودم! موصلی پرسید: کدام یوسف؟ مسلم سری به تأسف تکان داد. - موسی‌بن‌جعفر را می‌گوید. - دوست داشتم مس وجودم با کیمیای کلامش طلا شود! افسوس! اگر شایستگی داشتم، از محضرش محروم نمی‌ماندم!
Barzegar:)
نمی‌گذارم موشِ هوای نفس، افسارم را چون شتری سر به راه بگیرد و به دنبال بکشد و به بیراهه ببرد.
M.gh
عبید در حین پذیرایی گفت: سگ زرد، برادر شغال است! چه فایده که هارون مُرد، وقتی توله‌اش به جایش می‌نشیند! هر بار که یکی‌شان از تخت به تخته نقل مکان کرد، دیگری که بدتر بود به جایش نشست
:)
موسی‌بن‌جعفر پادشاهی در لباس زاهدان است و هارون، گدایی در لباس پادشاهان. دوست دارم با آن پادشاه حقیقی باشم.
زبانی که به حق نچرخد، به درد همان لقمه در دهان چرخاندن می‌خورد و بس!
seyedeh Hananeh
صدای خفیف نعلین آمد. کسی در کناری را به آرامی گشود. امام بودند که به سبکبالی نسیم وارد شدند، به گرمی سلام کردند و دعبل را در آغوش کشیدند. - خوش آمدی دعبل!
نگار
چقدر به او نزدیکم و چه اندازه او از من دور است! دعبل گفت: مانند ماه که گمان می‌کنی در حوض خانه‌ات منزل گزیده است.
العبد
سلیم خبر آورد که مأمون، امام را به پذیرش خلافت واداشته است. امام در پاسخش فرموده بودند: «اگر این خلافت را خدا برای تو قرار داده، جایز نیست لباسی را که او بر تو پوشانده، بیرون آوری و اگر برای تو نیست، مجاز نیستی چیزی را که به تو تعلق ندارد به دیگری ببخشی!».
sayyedali🇮🇷
این را به یادگار از من داشته باش: زبانی که به حق نچرخد، به درد همان لقمه در دهان چرخاندن می‌خورد و بس!
ویکتـوریـا
نام‌تان را برای دل خودم، سلما گذاشتم. به یادتان اشعاری سروده‌ام. شاید زمانی که پناهگاه امنی یافتید، چند بیتی از آن را برایتان خواندم. دوست دارم نام واقعی‌تان را بدانم. - اگر نمی‌رنجید، همان سلما خوب است! - چقدر شما عفیف هستید! زیبایی و پارسایی، برازندهٔ شماست. - در خیالم نمی‌گنجید که شاعر اهل‌بیت، وقت و ذوق خود را برای شعر گفتن در بارهٔ یکی مثل من تلف کند! - شاعر یعنی ستایش‌گر خوبی و راستی و زیبایی.
گابز
افسوس که برزخی میان حق و باطل نیست. از حق که گذشتی، دیگر هر چه هست باطل است.
هارون ساعتی پیش از مرگش گفت تا در همان باغی که بستری بود، قبرش را بکنند. بسترش را کنار قبرش بردند تا به آن انس بگیرد و دل از دنیا بکند. آخرین حرفش این بود: وای بر من! پاسخ پیامبر را چه خواهم داد!
Barzegar:)

حجم

۲۶۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۲ صفحه

حجم

۲۶۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۲ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۲۶,۰۰۰
۶۰%
تومان