کتاب باد سهمگین
معرفی کتاب باد سهمگین
کتاب باد سهمگین نوشته میگوئل آنخل آستوریاس روسالس (۱۹ اکتبر ۱۸۹۹ - ۹ ژوئن ۱۹۷۴) شاعر، داستان نویس، نمایشنامه نویس، روزنامه نگار و دیپلمات اهل گواتمالا است. این کتاب را حمید یزدان پناه ترجمه کرده است.
درباره کتاب باد سهمگین
آستوریاس به جنبش سوررئالیسم پیوست و توانست دومین نویسنده آمریکای جنوبی باشد که جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرده است. فضای آثار او ترکیبی از خواب و رویا و وهم و واقعیت است. نوشتههای او گیرا قوی است. توجه به جزئیات و دقت در توصیف حالات و مکانها خواندن کتاب او را لذتبخش میکند. دیالوگهای جذاب از دیگر ویژگیهای این اثر است. خواندن این کتاب شما را به دنیای رنگی و خیالانگیز آمریکای جنوبی ببرد.
خواندن کتاب باد سهمگین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب باد سهمگین
پاپشهای وقتی برگشت خیلی تغییر کرده بود. خیلیها را دیده بود، مردمانی بیایمان که پیشبینی کرده بودند او رنجور شده و در بیمارستان میمیرد. بیماری بهگونهای شفایافته که میتوانست کفشهایش را بپوشد، کفشهایی کتانی با نیمتخت، اما بالأخره کفش بودند. پیشتر فقط میتوانست پاهایش را در پارچههایی مثل پتو بپیچد، و بیماری پیشرفت کرده و آرام و قرار از او گرفته بود.
سارا جوبالدا، مادرخواندهٔ لینو، پنجاه سال پیش پاهایش در آتش سوخته بود، و به خوبی یادش مانده بود که پاهای ورم کرده چه بود و چگونه پدر و مادرش او را مداوا میکردند و نحوهٔ مداوا را هنوز به خاطر داشت. برای همین در ذهنش مانده بود که این بیماری وخیم تنها به یک پا بسنده نکرده و دورِ هر دو پای پاپشهای را کرباس پیچید و معالجهای معجزهآسا را به او تبریک گفت.
سارا جوبالدا، بهعنوان یک زن خطرناک در آن منطقه بر سر زبانها افتاده بود. هیچکس نمیدانست چرا، اما همه از سارا جوبالدا وحشت داشتند.
پاپشهای داخل کیفی از برگ درختِ انجیر خردهریزهایی گذاشته بود، کاوش کرد تا به دوست قدیمیاش کمی لوبیای وانیلی بدهد. چشمهای سارا جوبالدا تیره بود و به رنگ وانیلی. سارا لوبیاها را جلو بینیاش گرفت و دندانهای سالمش را به نمایش گذاشت. از هدیههای سینیور بلاس به وجد آمده بود.
آنها در گوشهای ناشنوای آمبرو سودیاز فریاد زدند، «بلاس، پاپشهای، معالجه شد!» آمبروسو مردی متین بود که به ناچار پابرهنه راه میرفت، چرا که کاملاً فقیر شده بود.
سینیور آمبرو سودیاز بهسوی خانهٔ لوسرو در سمیرامیس راه افتاد تا او را ببیند، با دستهای خودش معجزه را لمس کند. و پس از دیدن و لمس کردن، خندید و از لابلای دندانای جرم گرفته، پرسید شاید دارویی پیدا شود که کفشها را روی پاهایش راحت کند بدون آنکه پولی بپردازد.
پاپشهای پاسخ داد، «بیربط نگو!» اما با توجه به آنکه آهسته صحبت کرد، مرد دیگر حرف او را نفهمید.
حجم
۱۹۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
حجم
۱۹۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
نظرات کاربران
فضای داستان بسیار خاص و جذابه و شما رو به درون خودش می کشه البته اگر به ژانر ادبی اون علاقه داشته باشید. فضا سازی ابتدایی رمان باعث میشه خودتون رو تو گواتمالا تصور کنید و صدای بادی که لابلای
وای بر ترجمه
مترجم خوب مثل یک نویسنده خوبه و امان از ترجمه بد.ترجمه این کتاب افتضاحه ولی خود کتاب عالیه