کتاب عشق
معرفی کتاب عشق
کتاب عشق نوشتهٔ توفیق الحکیم و ترجمهٔ قاسم غریفی است. انتشارات افراز این مجموعه نمایشنامهٔ عربی را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «نمایشنامههای برتر جهان» است.
درباره کتاب عشق
کتاب عشق (الحب) دربردارندهٔ سه نمایشنامهٔ «عشق»، «بین رؤیا و واقعیت» و «سفر شکار» است. «عبدالغنی بک»، «بسطویسی»، دبیرکل حزب، منشی حزب، وکیل، نهاد ناشِد، مرد ثروتمند و نوکر شخصیتهای نمایشنامهٔ «عشق»، مرد، زن و مجسمه، شخصیتهای نمایشنامهٔ «بین رؤیا و واقعیت» و مرد و چهرهها شخصیتهای نمایشنامههای «سفر شکار» هستند.
نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی و علاقهمندان به نمایشنامههای عربی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عشق
«چهره: بله. همون گنجی که پدرت برامون تعریف کرد... ولی من اون روز با حسن نیت با تو بازی کردم. تو از آشپزخونه دو تا بشقاب غذا آوردی... یکیشون پر از فلفل شیرین بود که پدرت میخورد و دیگری فلفل تند که مادرت از اون میخورد... بعد گولم زدی و گفتی اگه هر دوی این بشقابا رو با هم بخوریم گنج باز میشه... و تو اون بشقاب داغ رو دادی... و اون ظرف دیگه رو برای خودت نگهداشتی...
مرد: بله... و تو شروع کردی به خوردن... دهنت سوخت... گریه کردی.
چهره: از درد گریه کردم... دیگه نمیخواستم بخورم... ولی تو منو تشویق میکردی، مسخره میکردی، که با شجاعت تموم دارم میخورم... و تو درد رو بیهیچ شکایت و گریه، تحمل کردی.
مرد: درسته... و نقشهت گرفت.
چهره: و به تو نگاه میکردم که بیخیال مشغول خوردن بودی... و من سعی میکردم از تو عقب نمانم... درحالیکه مث آتش میسوختم... بیاختیار فریاد میزدم... درحالیکه همینطور به خوردن ادامه میدادم...
مرد: و مادرم با فریاد تو وارد شد.
چهره: و نجاتم داد... بشقاب رو از دست من گرفت... گوشت رو کشید.
مرد: خیلی شدید کشید... مادرت اومد و به تو گفت: ای بیچاره، ای نفهم... این پسر عموی نکبت تو به تو میخنده!
چهره: چرا با من این کار رو کردی؟!
مرد: نمیدونم... برای بار دوم قیافهت رو ندیدم... این چهرهٔ کوچیک رو... زمانیکه با هم بازی میکردیم... تا اینکه شنیدم تو مُردی... مدتی کوتاه... ده روز هم طول نکشید... ولی صورتت هیچوقت یادم نمیره... نمیتونم... فراموش کنم... آره اینجوریه... مث الان... ولی میره... تغییر میکنه... بهچیز دیگهای تبدیل میشه... این چیه؟ اون کیه؟ خیلی دقیق نقاشی شده... نمیدونم این صورت مال کیه؟ شاید میشناسماش... ولی قسم میخورم تاحالا ندیدماش... زادهٔ خیالپردازی منه! بله چراکه نه... ما چیزهایی رو در رؤیا میبینیم و با اونا دوست میشیم، از اونا متنفر میشیم مث اینکه همیشه با اونا هستیم... درحالیکه وجود ندارن... اصلاً وجود ندارن... کی اونا رو در سر ما ساخته... چطور پیدا شدهن... به این دقت... به این شباهت، با این خصوصیات... با این تفصیلات... من مطمئنام چهرهای که الان پیش روی منه اصلاً وجود خارجی نداشته، هرگز برنگشته... هرگز... هرگز... صدها... حتا هزارها شاید هم بیشتر... اعداد نمیتونن قیافههایی رو که در سر ماست... اونا رو میپرورونیم بشمارن... یه لحظه مث برق زندگی میکنن... و تا ابد اونا رو از دست میدیم در چند لحظه... از کجا آمدهاند؟ به کجا میروند؟... الان جلویم یه چهره ظاهر میشه... واضح میشه... ریش داره... ریش بلند و تُنُک... ولی من این صورتو میشناسم... بله شناختماش... شناختمات... تو همون پیرمرد بیماری...»
حجم
۴۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۴۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
خوب