
کتاب سربازهای پیاده به انتها نمی رسند
معرفی کتاب سربازهای پیاده به انتها نمی رسند
کتاب الکترونیکی «سربازهای پیاده به انتها نمیرسند» نوشتهٔ آتوسا زرنگارزاده شیرازی اثری است که نشر افراز آن را منتشر کرده است. این کتاب در قالب داستانی بلند، روایتی متفاوت از زندگی در جامعهای خیالی را به تصویر میکشد که در آن رنگها، شطرنج و هویت فردی نقشهای کلیدی دارند. روایت کتاب با زبانی خاص و ساختاری غیرخطی، دغدغههای هویت، سرکوب، و تلاش برای متفاوتبودن را در بستری نمادین و استعاری دنبال میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب سربازهای پیاده به انتها نمی رسند
«سربازهای پیاده به انتها نمیرسند» اثری داستانی است که در فضایی نیمهواقعی و نیمهفانتزی شکل گرفته است. این کتاب با بهرهگیری از عناصر شطرنج، رنگها و ساختارهای اجتماعی، جهانی را خلق کرده که در آن هر فرد با رنگی خاص شناخته میشود و هویت و سرنوشتش به آن وابسته است. داستان در قالب روایت اولشخص و گاه با تغییر زاویه دید، تجربههای شخصیت اصلی را در مواجهه با نظامی کنترلگر و قوانین سختگیرانه دنبال میکند. ساختار کتاب از فصلهای کوتاه و یادداشتگونه تشکیل شده که گاهی با روایتهای موازی و یادداشتهای دکترها و شخصیتهای فرعی همراه میشود. فضای داستان، تلفیقی از واقعیتهای تلخ اجتماعی و تخیل است و با استفاده از نمادهایی چون شطرنج و رنگها، به موضوعاتی چون سرکوب هویت، فشارهای اجتماعی، و تلاش برای رهایی میپردازد. این اثر در دستهبندی رمانهای معاصر فارسی قرار میگیرد و با روایتی چندلایه، مرز میان واقعیت و خیال را بارها جابهجا میکند.
خلاصه داستان سربازهای پیاده به انتها نمی رسند
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «سربازهای پیاده به انتها نمیرسند» در جامعهای خیالی روایت میشود که در آن هر فرد با رنگی مشخص هویت مییابد و قوانین سختگیرانهای بر پوشش، رفتار و حتی احساسات افراد حاکم است. شخصیت اصلی، زنی است که با شمارهای بهجای نام شناخته میشود و درگیر جلسات درمانی با دکتری است که لبخند پهن و رفتاری کنترلگر دارد. او که در خانوادهای سبز به دنیا آمده، میل شدیدی به رنگ قرمز و متفاوتبودن دارد؛ اما جامعه و خانوادهاش او را به مصرف قرصهای رنگی و پذیرش هویت تحمیلی وادار میکنند. روایت با تداخل خاطرات، کابوسها و واقعیتهای روزمره پیش میرود. شطرنج، بهعنوان استعارهای از زندگی و سرنوشت، در سراسر داستان حضور دارد؛ جایی که مهرهها گاهی کم یا زیاد میشوند و قواعد بازی تغییر میکند. شخصیت اصلی بارها به زیرزمین تبعید میشود؛ جایی که فراموششدگان و کسانی که از هویت رنگی خود سر باز زدهاند، نگهداری میشوند. در این فضای بسته، او با دیگران دربارهٔ نام، هویت و خاطرات گمشده گفتوگو میکند و تلاش دارد معنای واقعی خود را بیابد. داستان با روایتهای موازی از زبان دکترها، دوستان و اعضای خانواده، لایههای بیشتری از فشارهای اجتماعی، سرکوب فردیت و تلاش برای رهایی را آشکار میکند. در این میان، شطرنج و رنگ قرمز به نمادهایی از آزادی، شور زندگی و مقاومت تبدیل میشوند. پایان داستان باز است و سرنوشت شخصیتها در هالهای از ابهام باقی میماند، بیآنکه راهحلی قطعی ارائه شود.
چرا باید کتاب سربازهای پیاده به انتها نمی رسند را بخوانیم؟
این کتاب با خلق جهانی نمادین و استعاری، به موضوعاتی چون هویت، سرکوب اجتماعی، و تلاش برای متفاوتبودن میپردازد. روایت چندلایه و ساختار غیرخطی اثر، تجربهای متفاوت از خواندن داستان معاصر فارسی را رقم میزند. استفاده از عناصر شطرنج و رنگها، به داستان عمق و معنایی فراتر از روایت صرف میبخشد و مخاطب را به تأمل دربارهٔ نقش جامعه در شکلدادن به هویت فردی و جمعی وامیدارد. همچنین، نگاه انتقادی به نظامهای کنترلگر و دغدغههای زنان در جامعه، از دیگر ویژگیهای شاخص این اثر است.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای معاصر فارسی، دوستداران ادبیات نمادین و استعاری، و کسانی که دغدغههایی دربارهٔ هویت، سرکوب اجتماعی و فردیت دارند، مناسب است. همچنین، مخاطبانی که به روایتهای چندلایه و ساختارشکن علاقهمندند، از این اثر بهره خواهند برد.
بخشی از کتاب سربازهای پیاده به انتها نمی رسند
«به دکتر گفته بودم: «جلسهی قبل نیومدم.» و از این که منتظرش گذاشته بودم عذر خواستم. میخواستم بگویم خیلی هم خوشحالم که جلسه قبل نیامدم. میخواستم بگویم چه فرقی میکند بایم یا نه؛ که با همان لبخند پهن همیشگی گفته بود: «اومدی. پادت نمیآد.» وروی یکی از آن ۱۴۷۷ ورقهی پروندهی من چیزهایی یادداشت کرد. گفتم: «امروزهوا خیلی گرم شده.» با دست صورت خودم را باد زدم. یکی از برگههای خالی از نوشته را به طرف من گرفت. باید میگرفتمش؟ با آن صورت خودم را باد میزدم؟ گفتم: «نمیدونم چرا شال گردن و کلاه پشمی پوشیدم توی این گرما کلافه کننده است.» و نگاهم لغزید روی پلیور يقه اسکی سرمهای که به تن دکتر بود. خواستم بلند شوم و بروم. اما انگار کسی که روی صندلی جای من نشسته بود؛ نمیخواست از حایش بلند شود. انگشتم را توی حلقم فرو بردم و عق زدم. انگشتم ره یکی از انگشتان دست راستم را تا ته توی حلقم فرو کردم. مرد جوان هنوز حرف میزند. صفحه شطرنجی که پیرمرد از چوب کاج درست کرده؛ روبهرویشان است با ۳۲ مهره تراشیده شده. پیرمرد لبخندی به لب دارد. یک دستش را روی زانویش گذاشته و پاها را نیلوفری جمع کرده. پشتش پلدوت تیه به قیدار صاقت باب است. مرد جوان میگوید: «پس برای این حالتها چه تعریفی باید بیاریم؟» پیرمرد انگشتش را روی لبش میگذارد. مهره رخ را سه خانه حلو میبردو « فقط نگاه کن.»
حجم
۵۴۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
حجم
۵۴۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه