کتاب سکوت سایه ها
معرفی کتاب سکوت سایه ها
کتاب سکوت سایه ها رمانی عاشقانه نوشتهٔ بهاره شریفی است که در انتشارات سخن منتشر شده است.
درباره کتاب سکوت سایه ها
کتاب سکوت سایه ها داستان زندگی عارفه است. ازدواج مجدد مادر عارفه با مردی که پسرش بهشدت با ازدواج پدرش مخالف است مادر را وامیدارد که عارفه را از پسر همسرش دور کند ولی تقدیر بیتوجه به نگرانیهای مادرانه او این دو را بر سر راه هم قرار میدهد و این تقابل سرآغاز ماجراهای تازه زندگی عارفه میشود.
داستان از زمانی آغاز میشود که عارفه در شهر دیگری از زادگاهش دانشجو است و در خوابگاه میماند فصلهای بعدی به گذشتهٔ او میرویم و زندگیاش را از دبیرستان مرور میکنیم. زمانی که مادرش «فریده خانم» با مردی به نام سرداری ازدواج کرده است. مرد ثروتمند و بسیار خسیسی که با قوانین خشک و رفتارهای تند و تحقیرآمیزش زندگی عارفه و خواهرش ستاره را جهنم کرده است. همه چیز سخت است تا «کیان» پسر سرداری به ایران میآید و اوضاع تغییر میکند.
خواندن کتاب سکوت سایه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سکوت سایه ها
«عارفه، خسته، چادرش را از سر برداشت و به پارگی کنارش نگاهی انداخت و با کشیدن آه در را پشت سرش بست. خواهرش، ستاره، توی حیاط بازی میکرد. با دیدن او دواندوان به سمتش رفت و گفت:
ـ آجی مهمون داریم. مامان گفت بهت بگم نری تو پذیرایی.
عارفه نگاه خستهای به در پذیرایی انداخت و راهش را به سمت اتاق عزیز کج کرد و آرام پرسید:
ـ کی هست مهمون مامان؟
ستاره ورجهورجهکنان پشت سرش آمد و گفت:
ـ نمیدونم. غریبه اس.
عارفه دوباره به در پذیرایی نگاهی انداخت و در اتاق عزیز را باز کرد.
ـ عزیز هم تو پذیراییه.
عارفه با تعجب برگشت و به ستاره نگاه کرد. اوضاع از چیزی که فکر میکرد بدتر بود. به سمت اتاق خودش و ستاره رفت و چادرش را با حرص روی تخت پرت کرد. حالا توی این اوضاع بدبختی و بیپولی چادر از کجا میآورد! کیفش را هم روی تخت پرت کرد و روی تخت آوار شد. چادرش را برداشت و به پارگی الشکل پایینش نگاه کرد.
ـ اصلا نفهمیدم به کجا گرفت.
ولی خوب که فکر میکرد، پلهٔ شکستهٔ اتوبوس را به خاطر میآورد که ورقهٔ آهنی، کمی به سمت بالا کج شده بود. باید تا قبل از این که مادرش از پذیرایی بیرون میآمد درستش میکرد. دلش نمیخواست این هم به غصههای مادرش اضافه شود. با سرعت چادرش را برداشت و از اتاق بیرون زد. ستاره داشت برای خودش بازی میکرد. با دست او را فرا خواند و به او گفت:
ـ ستاره! من میرم بیرون؛ زود میآم؛ خوب؟! اگه مامان پرسید بگو رفته یه چیزی برای مدرسهاش بخره.
ستاره سر تکان داد و پی بازیاش دوید. عارفه هم همان چادر پاره را سرش کرد و دواندوان از خانه خارج شد. زنگ خانهٔ سوسن خانم را که به صدا درآورد نفسنفس میزد.
ـ کیه؟
ـ سوسن خانم، منم عارفه.
ـ چی شده عزیزم؟
ـ چادرم پاره شده.
ـ بیا تو گلم.
در باز شد و عارفه وارد حیاط شد. نگاهی به کفشهای دم در انداخت. شوهرش خانه بود. لبش را گاز گرفت و راهش را به سمت دری که به اتاق خیاطی سوسن خانم باز میشد کج کرد. وارد اتاق که شد از آن طرف هم سوسن خانم وارد شد. عارفه با شرمندگی گفت:
ـ به خدا شرمنده؛ بد موقع مزاحم شدم.
سوسن خانم لبخندی زد و گفت:
ـ نه عزیزم؛ این حرفا چیه؟!»
حجم
۴۴۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
حجم
۴۴۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
نظرات کاربران
داستان ، یک رابطه عاشقانه معمولی و به دور از هرگونه هیجان و افت و خیزهای معمول در رمان های اینچنینی رو به خوبی توصصیف می کنه. ولی پانصد صفحه کتاب کاملا اضافیه! واقعا چه نیازیه خواننده از تک تک
موضوعش خوب و جذاب بود اما چند نکته داشت که من خوندش رو به دیگران توصیه نمی کنم. اول اینکه به جرات میگم پانصد صفحه ش اضافه بود چون خیلی توضیحات اضافه داشت. دومین مطلب اینکه صفحات انتهایی کتاب متاسفانه هم کش دار
بعضیوقت ها باید از نویسنده و انتشارات پرسید که هدفتون از نوشتن و چاپ کردن این همه کلیشه چیه؟ پیشنهاد میکنم وقتتون رو برای رمان های بهتری صرف کنید.
بخاطر تم مذهبی که داره نمیتونم ۱۰۰درصد کتاب رو به کسی پیشنهاد بدم. ولی بطور کلی داستان یک ریتم آرام داره ولی میتونه خواننده رو با خودش همراه کنه. البته یک سری عقاید و باورهای داستان رو دوست نداشتم و قبول
میتونست بهتر باشه اگه اینقدر طولانی نبود....وقتی داستانی اینقدر کش میاد که از حوصله خواننده خارج میشه نکات مثبتش هم دیگه به چشم نمیاد
یک عاشقانه خیلی عادی و بدون هیجان. ولی جالب اینجاس که یکنفس خوندمش، انگار هر چی کتاب ساده و تر و بی چالش تر باشه، خوندنش راحتتره!☺
داستان قشنگی بود ومن بیشتر شخصیت هاشو دوسداشتم مخصوصا عارفه که ارتباط خوبی هم باهاش برقرارکردم.اما بنظرم مادرعارفه بیش ازحد سخت گیر بود ویکم زیادی به حرف مردم اهمیت میداد. ازقدیم گفتن در دروازه رو میشه بست اما دهن مردم
این رمان رو به قشر غیرمذهبی پیشنهاد نمی کنم. به قشر مذهبی هم نمی دونم بتونم پیشنهاد بکنم یا نه... دو سوم اول رمان جذابیت خوبی داشت اما یک سوم آخر کاملا اضافی بود و حس خوب قسمت اول رو از بین
ببشتر مناسب رده سنی نوجوان بود.
همان قدر که خوب شروع شد افتضاح تموم شد داستان کلی قشنگ بود اما پایان بندی بسیار ضعیف بود.