دانلود و خرید کتاب شرط بندی روی اسب مسابقه و قصه های دیگر امیرحسین خورشیدفر
تصویر جلد کتاب شرط بندی روی اسب مسابقه و قصه های دیگر

کتاب شرط بندی روی اسب مسابقه و قصه های دیگر

معرفی کتاب شرط بندی روی اسب مسابقه و قصه های دیگر

کتاب شرط بندی روی اسب مسابقه و قصه های دیگر نوشتۀ امیرحسین خورشیدفر است. نشر ثالث این کتاب را روانۀ بازار کرده است. شخصیت اصلی داستان‌های به‌هم‌پیوستۀ این اثر، «شاپور صبری» نام دارد. او یک معلم نقاشی است؛ شخصیتی که در بزنگاه عشق ورزیدن‌ها، نامرادی‌ها، خباثت‌ها و خوش‌اقبالی‌هایش ماجراجویی‌های ذهنی خود را دنبال می‌کند.

درباره کتاب شرط بندی روی اسب مسابقه و قصه های دیگر

کتاب شرط بندی روی اسب مسابقه و قصه های دیگر نوشتۀ امیرحسین خورشید فر است. او پیش از این، مجموعه داستان تحسین شدۀ «زندگی مطابق خواسته تو پیش می‌رود» را منتشر کرده است.

در کتاب حاضر، ۱۸ داستان کوتاه اما به‌هم‌پیوسته را می‌خوانید که شخصیت مرکزی و اصلی آنها معلمی به نام «شاپور صبری» است.

امیرحسین خورشید فر، نویسندۀ این کتاب، تاکنون، موفق به دریافت جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری، مهرگان ادب، روزی روزگاری و گام اول شده است.

خواندن کتاب شرط بندی روی اسب مسابقه و قصه های دیگر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شرط بندی روی اسب مسابقه و قصه های دیگر

«بینایی شاپور صبری ضعیف شده است. میزانِ ضعف ناچیز است. با این‌حال در کلینیک چشم‌پزشکی است که جا افتادنِ عدسی در دستگاه سبب می‌شود منظره مشخصاً واضح‌تر شود. کیفیت وضوح طوری است که نمی‌توانیم از آن چشم بپوشیم. عاقلانه نیست شخصی که وضوح بینایی‌اش تضعیف شده، همان میزان را کافی بداند و استدلال کند بیش‌ترش به چه درد می‌خورد؟ خانم‌ها، آقایان، وضوح شوخی‌بردار نیست.

پس لزوم و ارزش وضوح جای بحث ندارد. چنانچه موضوعی برای بحث و منازعه بجوییم آن یکی مناسبت بیش‌تری دارد: عدم وضوح، تاری، تاریکی است که باید مطالعه، ردیابی و حتی‌المقدور برطرف شوند.

تا پیش از مراجعه به چشم‌پزشک، شاپور در میزان کسر وضوح بینایی خود اطلاع یا تخمینی نداشت. از این‌رو بعد از معاینه و درمان به صرافت افتاد بدین نهج وضوح را در امور دیگر نیز بسنجد.

چنانچه وضوح بیش‌تر در سایر امور میسر باشد چرا باید از تأمین لوازم و تحقق آن چشم بپوشد. بیش‌تر چیزها عموماً می‌توانند فزونی یابند. قناعت، محلی از اعراب ندارد.

در طراحی، سطوح از طریق ترسیم خط محیطی از هم تفکیک می‌شوند اگر به نحوی طبیعت هم واجد خط محیطی باشد چطور می‌شود؟

مثلاً بذله‌گویی و لودگی، شاپور را به اندازهٔ دیگران نمی‌خنداند.

در جمعی دوستانه فرد بامزه‌ای حاضر است. دوستان گردِ بامزه حلقه زده‌اند. بامزه که به ضرورت زیرک و آدم‌شناس است به یک نظر درمی‌یابد که در خاتمهٔ لطیفه نباید به صورت شاپور نگاه کند. قاعدهٔ لطیفه‌گویی بر داد و ستد عواطف و واکنش‌ها بین بامزه و مخاطب است. بامزه مثل آسیایی است که با جریان خندهٔ حضار می‌گردد. در آن مجلس، سیلی از قهقههٔ دوستان شاپور جاری است. ریسه می‌روند، تلوتلو می‌خورند، اشک توی چشمشان جمع می‌شود. تکه‌کلام شخص لوده را ساعت‌ها بعد از اتمام مضحکه تکرار می‌کنند. شاپور که خندهٔ مختصرش را فوراً با پوشاندن دهان با دستمال پنهان کرده می‌اندیشد ذهنش وضوح طنازی را دریافت نمی‌کند. اشتباه نکنید. در درک شوخی هرگز نقص ندارد. وضوح و درک دو چیز است.»

کمیل
۱۴۰۰/۰۱/۱۲

بخش پایانی نقد همین کتاب در سایت پیرنگ : 《خورشیدفر شرط‌بندی بزرگی با انتخاب این شیوه و تکنیک غیرمتعارف در داستان‌نویسی ایران با خودش و کتاب‌اش می‌کند. شرط‌بندی بر سر هوش، آگاهی و حوصله‌ی خواننده! مخاطب خورشیدفر، مخاطب خاص ادبیات است

- بیشتر
همان‌طور که حرف می‌زد هم آرام و با دقت روی شکم بزرگش دست می‌کشید، انگار چیزی منفک از اوست. کت‌وکول جانور دیگری است که به نوازش نیاز دارد.
کمیل
اطرافش، شاهدان کوته‌فکر حضور داشتند که اذهان محدود و ابتدایی‌شان به تدریج به دستگاه حسدورزی تبدیل می‌شد. تصویری که آن‌ها از بازرس پرداخته بودند: مأمور عصا قورت داده، خشن و شیدایی بود که پرونده‌ها را قطورتر و مبهم‌تر از قبل به تأمینات عودت می‌دهد.
کمیل
تنها در کارگاه طبیعت است که از امتزاج دو جوهره زشتی ممکن است فضیلت و فایده‌ای حاصل شود. ملاط سرشتِ مأمور وظیفه‌شناس را چه‌بسا درآمیختن ترس و بدبینی و نفرت فراهم کند. از این‌رو آفاتِ سازش و رفاقت که مخل پایبندی به اصول است در مأمور کارگر نمی‌افتد.
کمیل
عزمی که از این باور در بازرس جزم می‌شد موجب مچ‌گیری و مو از ماست کشیدنی بود که جز کنفت شدن حاصلی نداشت. در میدان اسب‌دوانی، زمین و زمان به یاد بازرس می‌آوردند که بی‌تجربگی و نابلدی را با اخم و تخم و بلندبلند گفتن مقررات نمی‌شود پنهان کرد
کمیل
راجو برای خودش مردی بود. مردی تابع مقررات، قانع و سخت‌کوش. راجو، نمل بزرگ بود. نمل که آزارش به مورچه نمی‌رسد. راجو را باید خوب شناخت. گیرم گشاده‌دست و جسور و نابغه نباشد. خوش‌صورت، خوش‌صحبت و طناز نباشد. برهوت ظرافت باشد. مگر کسی وعده داده است که تلألؤ جذابیت، کیفیت و فضیلت چشم آدم را بزند. در عوض، راجو مردی است که نگین را دوست دارد. در حدود تخیلش شرافتمند است. با هر جور آدمی کنار می‌آید به شرط آن‌که دستمزدش پرداخت شود. راجو نفخ دارد. راجو مردی است که کارها را انجام می‌دهد. راجو مردی است که کارها را تمام می‌کند.
کمیل
احساس کرد دیگر به اشخاص این داستان بی‌علاقه است. کنجکاوی و اشتیاق به اتمام رسیده بود
کمیل
اشتراکات ایجاد شد. آموختند، هر چیزی، خوبش را از کجا باید بخرند. بهترینش را.
کمیل
حامد عطار المپیادی بود
کمیل
زمانی در استخدام شرکتی کوچک و بی‌نام و نشان بود. مدیر به هوش حامد عطار اعتنایی نداشت. به یاد آورد که اثر گذاشتن بر مدیر چقدر برایش حیاتی بود. جنس اندوه آن دوره را هر چه کرد به یاد نیاورد. موقعیت بهتری نصیبش شد و اشخاص زبدهٔ شاخه کارش را شناخت. ماه‌ها برای اسمشان چهره و جان و روح تخیل کرده بود. روحیات را بر اساس آهنگ اسمشان متصور می‌شد. بعضی درست به اندازه او باهوش بودند. معدودی از او باهوش‌تر. ایشان حامد را تأیید و تحسین کردند. تأییدشان به رغم اعتبار، درخشش مدال نبوغ دوره دانشجویی را نداشت.
کمیل
با خود اندیشید امر به من هم مشتبه شده. اگر این‌طور باشد که هست قبل از هر چیز باید بدانم که من هم پخی نیستم. یا پخی بیش نیستم. وقتش است تا نشان نبوغ را که در دانشجویی به سینه‌ام چسباندند، آرام و بی‌سروصدا تحویل بدهم. به قدر کافی از برکت وجودش به من رسیده است. مگر چه کار کرده‌ام؟ فوق فوقش از رفقا که عموماً دچار پوسیدگی نسوج ذهند یا مطلقاً دچار مرگ مغزی پیش‌تر رفته‌ام. مهندس‌ها و ریاضیدان‌ها همیشه به هنر و علوم انسانی و فلسفه به چشم تفنن نگاه کرده‌اند. با وقاحت فکر کرده‌اند وقتی زندگیشان تأمین شد سری هم به آن طرف بازار می‌زنند و هر چقدر هم تأخیر داشته باشند باز هم در مراتب آن جلو هستند. البته در حقیقت این امور را به واقع جدی نمی‌گیرند. امتیاز حقیقی من آن است که مسئله برایم تفنن نبوده است. عمق و جدیت موضوع را می‌دانم و همواره به آن مشغول بوده‌ام و نه به تنبلی هنری‌ها دچار شده‌ام و نه به نخوت خودمان.
کمیل
در آن مجلس، سیلی از قهقههٔ دوستان شاپور جاری است. ریسه می‌روند، تلوتلو می‌خورند، اشک توی چشمشان جمع می‌شود. تکه‌کلام شخص لوده را ساعت‌ها بعد از اتمام مضحکه تکرار می‌کنند. شاپور که خندهٔ مختصرش را فوراً با پوشاندن دهان با دستمال پنهان کرده می‌اندیشد ذهنش وضوح طنازی را دریافت نمی‌کند. اشتباه نکنید. در درک شوخی هرگز نقص ندارد. وضوح و درک دو چیز است.
کمیل
انگار ضرباهنگی در درون شاپور با ضرباهنگ عمومی محیط همخوان نبود
کمیل
روزهایی که چنان خیال‌انگیز باید می‌بود که تمام عمر در حسرتشان بگذرد و روزگاری که بگویند پول دیگر به چه درد من می‌خورد، فاصله‌ای از هم نداشتند. کوتاه بود. خیلی کوتاه بود. نبود؟
کمیل
مگر آدمیزاد چه می‌خواهد؟ همین‌که به هیچ‌کس بدهی نداشته باشد و به کسی جواب پس ندهد و از کسی جواب نخواهد.
کمیل
نگرانی در مواقعی بروز می‌کرد که برای چند نفر یک ظرف وجود داشت. دوستانش ماهیتابه را وسط سفره می‌گذاشتند. هیچ‌کس موافق بشقاب کثیف کردن نبود. شاپور در ذهنش نیمروی نازک را به دقت خط‌کشی می‌کرد. قطرها در مرکز دایره به هم برخورد می‌کردند و سهم هر کس مشخص می‌شد؛ اما دیگران به مرزهای نامرئی بی‌توجه بودند. شاپور نمی‌توانست قاشق را وارد محدودهٔ ممنوع کند. اگر زردهٔ خالص وسوسه‌اش می‌کرد و قاشقش را به سمت آن هل می‌داد دیگر آب از سرش گذشته بود. دوستانش حق داشتند او را پرخور بدانند.
کمیل
سرگذشت جوانی بود که به رغم شلنگ‌تخته‌اندازان مدام و ابلهانه در عین سماجت و سخت‌کوشی حیرت‌آور، دست‌آخر مثل جسدی در تابوت، بدون کم و زیاد در یکی از چند قالب پیش‌ساختهٔ زندگی جا می‌گرفت. پسری را فرض بفرمایید دست و پادار که از هیچ کاری عاری ندارد. مؤمن و باشرف است. بعد از دیپلم در بازار شاگردی می‌کند یکی را دوتا می‌کند تا از پادویی حجرهٔ حاجی در بازار خودش صاحب دکان می‌شود. باری، پسرِ نیک‌رفتار در قلهٔ موفقیت است که لنگش را از گلیمش دراز می‌کند و دخترِ فلانی را می‌گیرد. هفت شب و هفت روز جشن و پایکوبی برگزار می‌شود. داماد زیر بار قرض می‌رود. وقتی سر شش ماه، عروس‌خانم بنا کرد به ننر بازی و بهانه‌گیری، آقاپسر از نوک قله به فرود مبتلا می‌شود.
کمیل
بدبیاری مثل پیشروی پیشانی در حدود رویش مو، زندگی‌اش را تسخیر خواهد کرد.
کمیل

حجم

۱۵۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۵ صفحه

حجم

۱۵۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۵ صفحه

قیمت:
۱۰۷,۵۰۰
تومان