کتاب ما همیشه قلعه نشینان
معرفی کتاب ما همیشه قلعه نشینان
کتاب ما همیشه قلعه نشینان نوشتۀ شرلی جکسون و ترجمۀ علیرضا مهدیپور است. نشر چشمه این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر که آخرین کتاب نویسندۀ خود است، دربارۀ دو خواهر است که در یک خانۀ عجیب و در روستایی مرموز زندگی میکنند. این رمان، پر است از رویدادهای غیرمنتظره و آدمهایی که پلیدی و خبیثی خاصّی دارند.
درباره کتاب ما همیشه قلعه نشینان
کتاب ما همیشه قلعه نشینان، مانند دیگرآثار شرلی جکسن، درنمایههای خیر و شر را دربردارد. در این رمان نیز او تقابلی از این دو مفهوم را در قالب دو خواهر به تصویر کشیده است؛ درواقع، این دو خواهر، نمادهای جنبههای تاریک و روشن روان انسان هستند.
راوی این رمان، دختری جوای به اسم «مری کاترین بلکوود» است که از خواهر خود، «کانستنس» و شهری میگوید که در آن زندگی میکند و البته از آدمهایی که هر یک بهنوعی در کمیناند تا به او ضربه بزنند.
این رمان، تقریباً همۀ ویژگیها و درونمایههای موردعلاقۀ جکسن را در خود دارد: روستاییان مزاحم، خانهٔ تسخیرشده، شخصیت بدجنس و جانورخو و شخصیت دوگانه.
شرلی جکسن مدت کوتاهی پس از انتشار این کتاب از دنیا رفت.
خواندن کتاب ما همیشه قلعه نشینان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره شرلی جکسون
شرلی هاردی جکسون در ۱۴ دسامبر ۱۹۱۶ در فرانسیسکو در امریکا به دنیا آمد. وی نویسندۀ رمان و داستان کوتاه آمریکایی است که با داستان کوتاهی به نام «لاتاری» که از مشهورترین داستانهای کوتاه قرن بیستم است، مشهور شد. این داستان، نخستین بار در سال ۱۹۴۸، در مجلۀ نیویورکر به چاپ رسید. او بیش از ۱۰۰ داستان کوتاه نوشته که براساس برخی از آنها، مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی نیز خلق شده است.
شرلی، همسرِ خجالتی و کمروی یک استاد دانشگاه بود؛ زنی که در شهر کوچکی در نیوانگلند منزوی شده بود. او در اواخر عمرش دچار اگورافوبیا و انزواطلبی نیز بود.
شرلی جکسن خشونت، روابط پیچیدۀ انسانی، غافلگیر شدن انسان و تنهایی آدمی را در داستانهایش نشان میدهد. او ۸ رمان نوشت که «آشیانه پرنده» و «ما همیشه در قلعه زندگی می کنیم» (یا «ما همیشه قلعه نشینان») از جملهٔ آنها است. او همچنین، ۴ کتاب برای کودکان نوشته است. کتابهای «همراه من بیا» و «بختآزمایی» اثر او، در ایران ترجمه و منتشر شدهاند اما معروفترین داستان او «قرعهکشی» است که در سال ۱۹۴۸ منتشر شد.
در سال ۲۰۰۷ «جایزه شرلی جکسون» بهوسیلۀ بنیاد وی تأسیس شد.
شرلی جکسون در ۸ اوت ۱۹۶۵ درگذشت.
فهرست آثار شرلی جکسن (بهجز داستانهای متعددی که در مجلات مختلف منتشر کرده و آثار احتمالی منتشرنشدهاش) به ترتیب زیر است:
رمان:
راهی از میان دیوار (۱۹۴۸)، هنگزامان (۱۹۵۱)، لانهٔ پرنده (۱۹۵۴)، ساعت خورشیدی (۱۹۵۸)، شبح هیل هاوس (۱۹۵۹)، ما همیشه قلعهنشینان (۱۹۶۲).
خاطرات:
زندگی در میان وحشیان (۱۹۵۳)، پرورش شیاطین (۱۹۵۷).
مجموعههای داستان:
قرعهکشی و داستانهای دیگر (۱۹۴۹)، جادوی شرلی جکسن (۱۹۶۶)، همراه من بیا (۱۹۶۸)، فقط یک روز معمولی (۱۹۹۵).
ادبیات کودکان:
جادوگران دهکدهٔ سیلم (۱۹۵۶)، بچههای بد (۱۹۵۹)، نُه آرزوی جادویی (۱۹۶۳)، سالیِ نامدار (۱۹۶۶)
بخشی از کتاب ما همیشه قلعه نشینان
«پنجشنبه قویترین روز من بود. دقیقاً همان روزی که باید با چارلز تسویهحساب کنم. صبح کانستنس تصمیم گرفت شیرینی ادویهدار برای شام درست کند. این خیلی بد بود، چون هر کدام از ما اگر میدانستیم چه میشود به او میگفتیم که زحمت نکشد، چون آن پنجشنبه، روز آخر بود. حتا عموجولیان هم شک نکرد. اما او صبحهای پنجشنبه کمی قویتر میشد. اواخر صبح کانستنس او را به آشپزخانه آورد که بوی تند شیرینی ادویهدار میداد و او به گذاشتن کاغذهایش در جعبه ادامه داد. چارلز چکش برداشته و میخهایی پیدا کرده بود و بیرحمانه به پلهٔ شکسته میکوبید. از پنجرهٔ آشپزخانه میتوانستم ببینم که چهقدر بد این کار را میکند و خوشحال بودم. دلم میخواست با چکش بکوبد روی شستش. آشپزخانه ماندم تا مطمئن شوم که مدتی همه همان جایی که هستند، میمانند، سپس به طبقهٔ بالا رفتم؛ به اتاق پدرمان. چنان نرم راه میرفتم که کانستنس نفهمد آنجا هستم. اولین کاری که باید میکردم این بود که ساعت پدرمان را که چارلز به کار انداخته بود، از کار بیندازم. میدانستم که چارلز موقعی که پله را تعمیر میکند، ساعت را با خود نخواهد برد، چون زنجیر ساعت پیش او نبود و من ساعت و زنجیرش و انگشتر مُهرِ پدرمان را روی میز آرایش پدرمان با کیسهٔ توتون چارلز همراه چهار قوطیکبریت پیدا کردم. من اجازه نداشتم به کبریت دست بزنم، گرچه در هر حال به کبریتهای چارلز دست نمیزدم. ساعت را برداشتم و به تیکتاک آن گوش دادم، چون چارلز آن را به کار انداخته بود. نمیتوانستم آن را دقیقاً به جایی که قبلاً بود، برگردانم، چون چارلز دو سه روز تمام آن را با خود داشت، اما پیچ کوک ساعت را آنقدر به عقب چرخاندم تا اینکه صدای شکستن اعتراضآمیزی از داخل ساعت آمد و تیکتاکش متوقف شد.
وقتی مطمئن شدم که او دیگر نمیتواند ساعت را دوباره راه بیندازد، آن را یواشکی همان جایی که پیدایش کرده بودم، گذاشتم. دستکم یک چیز از طلسم چارلز آزاد شده بود و فکر کردم که بالاخره پوستهٔ سفتوسخت آسیبناپذیری او را شکستهام. لازم نبود در مورد زنجیر که بریده بود، به خودم زحمتی بدهم. و از حلقه هم نفرت داشتم. زدودن چارلز از هر چیزی که به آن دست زده بود، تقریباً غیرممکن بود. اما بهنظرم رسید که اگر اتاق پدرمان را تغییر دهم و شاید بعداً آشپزخانه و اتاقپذیرایی و اتاق کار را و حتا آخرسر باغچه را تغییر دهم، آن وقت چارلز گم میشود و از آنچه میشناسد، جدا میماند و مجبور میشود تصدیق کند که این خانهای نبود که به آن آمده و بنابراین از اینجا میرود. اتاق پدرمان را خیلی سریع و تقریباً بیسروصدا تغییر دادم.
شب، در تاریکی بیرون رفته و سبدی بزرگ پُر از تکههای چوب و خسوخاشاک و برگ و خردهشیشه و فلز از مزرعه و جنگل جمع کرده و آورده بودم. یوناس با من میرفت و میآمد و از اینکه ساکت راه میرویم و همه خواباند، کیف میکرد. وقتی اتاق پدرمان را تغییر دادم، کتابها را از روی میز برداشتم و پتوها را از روی تختخواب. و شیشه و فلز و چوب و خسوخاشاک را در جای خالی گذاشتم. نمیتوانستم چیزهایی را که در اتاق پدرمان بود در اتاق خودم بگذارم، از اینرو آنها را یواشکی به طبقهٔ بالا به اتاق زیرشیروانی بردم که همهٔ چیزمیزهای دیگر آنها آنجا بودند. یک پارچ آب روی تختخواب پدرمان ریختم. چارلز دیگر نمیتوانست آنجا بخوابد. آینهٔ روی میز آرایش را قبلاً شکسته بودم و دیگر تصویر چارلز را منعکس نمیکرد. او دیگر نمیتوانست کتابها یا لباسها را پیدا کند و در اتاقی از برگ و خسوخاشاک گم میشد. پردهها را کَندم و روی زمین انداختم. حالا چارلز مجبور بود به بیرون نگاه کند و خیابان را ببیند و جاده را آنطرفش.»
حجم
۲۲۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
حجم
۲۲۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
نظرات کاربران
دومین کتابی که از شرلی جکسون خوندم . قبلی یه مجموعه داستان کوتاه بود که نسبت به این کتاب تو جایگاه پایین تری قرار میگیره. با اینکه همه چیز سر جاش قرار داره اما کتاب چندان ویژگی خاصی نداره که
"آرزو کردم که ای کاش آنها مرده باشند دوست داشتم یک روز صبح وارد خواروبارفروشی شوم و ببینم همه شان روی زمین دراز کشیدهاند و با درد و رنج گریه میکنند و دارن میمیرند؛ فکر کردم آنوقت میرفتم توی خواروبارفروشی
کتاب معمولیی بود فوق العاده نبود و شاید یکم قلمش برای من روون نبود ولی ولی چقدر ما آدم ها میتونیم بد و مخوف باشیم و اگه هیچکس جلودارمون نباشه به دیگران ستم کنیم و زجرکششون کنیم . تو دو ساعت یه نفس کتاب رو خوندم . مری
خیلی قشنگ و دوست داشتنی بود. از اون کتابا که دوست داری یه سره بخونی. خوشم اومد.
بسیار دقیق محیط خونه رو توصیف کرده بود ،واقعا جذاب بود شخصیت هاش خیلی خوب شخصیت پردازی شده بودن ، دوسش داشتم جدا
کتاب داستان زندگی عجیب و در عین حال دردناک دوتا خواهر ه تو خونه ی پدری یا در واقع اونچیزی که باقیمونده! ترجمه ی کتاب روونه،داستان در عین محدود بودن شخصیت ها و ادم ها و فضای پیرامونشون ،کشش خوبی داره بنظرم
۱۰۷. این کتاب یک جور جدیدی ترسناکه که هیچ ربطی به داستانهای روح و پری نداره. یک افسانه غمانگیز عامیانه یا یک رویای دلخراش کودکی. خانواده ثروتمند "بلکوود" که شهرت خوبی در شهر ندارن در عمارت خودشون به دور از بقیه زندگی
میدونم که کتاب فوق العاده ای رو به لحاظ توصیف شخصیتها ، مکان و زمان خوندم. اما اینکه کتابی رو بخونم و تهش هیچی گیرم نیاد ، حسی نیست که دوستش داده باشم ، من خیلی با این سبک کتابها
نمی دونم نثر کتاب اصلی این قدر بده یا ترجمه اش به هرحال من که اصلا ازش خوشم نیومد این دوتا ستاره رو هم نشر محترم دادم که اجازه داد این کتاب در طاقچه بی نهایت منتشر بشه
مطمئن نیستم داستان برای اکثریت جالب باشه ،کتاب فضای خاصی داره بعضی از مواقع فکر میکردم کتاب تخیلیه ، داستان از زبان یک دختر بیان میشه که تنها نقطه امن رو کنار خواهرش میبینه خواهری که ازش محافظت کرده ،محافظتی