کتاب لالایی
معرفی کتاب لالایی
کتاب لالایی رمان دیگری از چاک پالانیک، نویسنده معروف رمان «باشگاه مشتزنی» است که به گفته بسیاری منتقدان و نشریات، بهترین اثر او است. داستانی پیچیده که مانند آثار دیگر او مدرنیته را با زمینهای تاریک تصویر میکند و حکایتی اخطارآمیز برای خطری است که آرامآرام نزدیک میشود تا زندگی انسان را نابود کند. این کتاب در سال ۲۰۰۳ برنده جایزه Pacific Northwest Booksellers Association شد.
درباره کتاب لالایی
کارل استریتور به تازگی زن و تنها فرزندش را از دست داده. درست بعد از خواند یک لالایی برای آنها، بعد از مدتی او میفهمد که این لالایی درواقع نوعی مناجات آفریقایی برای قبل از ذبح است که به نغمه سلاخی شهرت دارد و هرکسی این نغمه برایش خوانده شود به زودی میمیرد. آدمهای اطراف کارل هم یکی یکی مرده پیدا میشوند و او میفهمد که اگر حتی به نغمه فکر هم بکند و در همان حال روی کسی متمرکز شود، لالایی کار خودش را خواهد کرد، اما کارل این را نمیخواهد پس تصمیم میگیرد که تمام نسخههای این لالایی را پیدا کند و از بین ببرد و در این راه با زوجی آشنا میشود که در کارش به او کمک میکنند.
کتاب لالایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای عجیب و رازگونه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب لالایی
هفتهٔ سوم سروکلهٔ اشباحی پیدا میشود که وقتی همه دور میز ناهارخوری نشستهاند، روی دیوارهای اتاق غذاخوری دور میزنند و دور میزنند. شاید بعدازآن، اتفاقات دیگری هم بیفتد؛ اما تابهحال هیچکس تا هفتهٔ چهارم دوام نیاورده است.
هلن هوور بویل به صاحبخانهٔ جدید میگوید: «مگه اینکه آماده باشیم برین دادگاه و ثابت کنین خونه قابلسکونت نیست، مگه اینکه بتونین بدون شک و تردید ثابت کنین صاحبای قبلی خونه میدونستن همچین اتفاقایی میافته... باید بهتون بگم، همچین پروندهای رو میبازین. بعد اسمتون بد درمیره و اون خونه هم دیگه ارزشی نداره.»
خانهٔ بدی نیست. کرستوود، پلاک ۳۲۵. سقف نوساز. چهارخوابه. سه تا و نصفی سرویس بهداشتی. یک استخر. قهرمان ما حتی لازم نیست به برگهٔ مشخصات خانه نگاه کند. طی دو سال گذشته این خانه را شش بار فروخته است.
یک خانهٔ دیگر. کژبام امریکایی در خیابان ایتان کورت. ششخوابه. چهار سرویس بهداشتی. کف ورودی از جنس چوب صنوبر. از زیر دیوارهای آشپزخانه خون بیرون میآید. آن خانه را مجبور شده بود طی چهار سال گذشته، هشت بار بفروشد.
به صاحبخانهٔ جدید میگوید: «یه لحظه صبر کنین لطفاً» و دکمهٔ قرمز را فشار میدهد.
هلن، کتوشلوار و کفش سفید پوشیده، ولی نه مثل برف سفید؛ بیشتر شبیه پیست اسکی شهر بنف بود، با ماشین و رانندهای دراختیار، چهارده چمدان یکدست و اتاقی در هتل لیک لوئیس.
قهرمان ما رو به در میگوید: «مونا؟ مهتاب؟» بلندتر. «روحدخت؟»
با خودکارش روی روزنامهٔ تاشدهٔ روی میزش ضرب میگیرد و میگوید: «یه کلمهٔ سه حرفی معادل "جونده"؟»
از بیسیم پلیس صدای خشخش کلمات بیرون میآید، صدای منمن و واقواق. بعد از هر جمله تکرار میشود: «دریافت شد؟» تکرار میشود: «دریافت شد؟»
هلن بویل فریاد میزند: «این قهوه قرار نیست کارساز باشه.»
ساعتی بعد باید خانهای در کوئینآن را به مشتری نشان بدهد. پنجخوابه، با اتاقی کوچک در خارج خانه. دو شومینهٔ گازی. چهرهٔ کسی که با قرص خوابآور خودکشی کرده نیز هر شب در آینهٔ اتاق آرایش ظاهر میشود. بعدازآن، نوبت خانهای یکطبقه است با هواساز مرکزی و مبلمان و صدای شلیک تفنگی که بیش از یک دهه پیش، دو نفر را با آن در آنجا بهقتل رسانده بودند. اینها همه در دفترچهٔ برنامهریزی روزانهٔ کلُفتش نوشته شده است؛ دفترچهیادداشت کلفتی که چیزی شبیه به چرم قرمز دورش پیچیده شده است. همهچیز را در آن یادداشت میکند.
حجم
۲۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
حجم
۲۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
نظرات کاربران
۶۱. "کارل استریتور" مردی که به طور اتفاقی و ناخواسته با خواندن شعری قبل خواب برای زن و بچه تازه بدنیا آمدهاش باعث مرگشون میشه، حالا بدنبال پیدا کردن تمامی نسخههای چاپ شده کتاب و نابودکردنشونه. در حالیکه شعر هنوز هم
کلیت داستان قشنگ بود ولی حشو نویسی زیاد داشت، من ک ی جاهایی حوصله ام سر می رفت و رد می کردم که ببینم اصل داستان به کجا ختم میشه از چاک پالانیک کتاب "بازمانده" رو خوندم که به نظرم خیلی
اصلا دوسش نداشتم. خوشم نیومد. با بدبختی تمومش کردم😑😑
چاک پالانیک به نظر من همه ی کتاباش فوق العاده جذاب و هیجان انگیزه
موضوع کلی کتاب فوق العادست ولی پیشرفت داستان واقعا خسته کنتده ست. به نظرم بیشتر شبیع فیلم نامه ست. هر فصل انگار یه صحنه جدید شروع میشه. و حرفای راوی بیشتر به توهم و سرهم کردن تفکرات پراکنده ست! اولین
من دوستش داشتم ..خیلی جالب بود ایده اولیه خیلی قشنگ بود حتی حس اون شعر ...چقدر غریب