دانلود و خرید کتاب تا در محله گم نشوی پاتریک مودیانو ترجمه حسین سلیمانی‌نژاد

معرفی کتاب تا در محله گم نشوی

کتاب تا در محله گم نشوی نوشتۀ پاتریک مودیانو و ترجمۀ حسین سلیمانی‌نژاد است. نشر چشمه این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، یکی از مشهورترین آثار پاتریک مودیانو، نویسندۀ فرانسوی برندۀ نوبل ادبیات، است. این رمان، در حال‌وهوایی معماگونه نوشته شده است.

درباره کتاب تا در محله گم نشوی

کتاب تا در محله گم نشوی، برندۀ نوبل ادبیات ۲۰۱۴ و یکی از مشهورترین آثار پاتریک مودیانو، نویسنده فرانسوی، است.

در این رمان، نویسندۀ میان‌سالی به اسم «ژان درگان» مدتی است که دچار خستگی از زندگی است و دیگر نه کتابی می‌نویسد و نه با دیگران تعامل می‌کند. روزی او، درحالی‌که کنج اتاق‌اش نشسته، با تماس تلفنیِ مردی به اسم «ژیل» روبه‌رو می‌شود. ژیل، ادعا می‌کند که دفترچه‌تلفن درگان را که مدتی پیش گم شده بود، پیدا کرده و می‌خواهد قرار ملاقاتی برای پس دادن دفترچه با او بگذارد اما ژیل هدف دیگری هم دارد.

ژیل می‌خواهد از ژان دربارۀ یکی از اسامی دفترچه‌تلفن، یعنی «تورستل»، سوألاتی بکند؛ کسی که با قتلی در حدود ۵۰ سال پیش در ارتباط است. درگان که سال‌هاست گذشته را فراموش کرده، با این سوأل، به دنیای رنگارنگ خاطرات کودکی‌ و جوانی‌اش می‌رود؛ دنیایی که در آن زنی مرموز به اسم «آنی استراند» برای ژانِ کودک، نقش مادر و برای ژانِ جوان نقش محبوب را داشته است.

در این اثر هم مانند آثار دیگر مودیانو، جست‌جوی هویت گمشده یک موضوع اساسی است. این نویسنده، در داستان‌هایش همیشه در حال کشف بخشی از وجود، گذشته و هویت خود است.

رمان تا در محله گم نشوی، شاید اتوبیوگرافی خودِ پاتریک مودیانو باشد که با چاشنی تخیل و قصه‌پردازی آن را نوشته است.

خواندن کتاب تا در محله گم نشوی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و به‌ویژه داستان‌های معمایی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره پاتریک مودیانو

پاتریک مودیانو در ۳۰ ژوئیه ۱۹۴۵ به دنیا آمد. وی نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس قرن بیستم میلادی، اهل فرانسه و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است. مودیانو یکی از چهره‌های مهمّ ادبی فرانسه به‌شمار می‌رود.

نخستین رمان این نویسندۀ فرانسوی، «خ‍ی‍اب‍ان ب‍وت‍ی‍ک‌ه‍ای ت‍اری‍ک» بوده است. نام مودیانو در دههٔ هشتاد شمسی در ایران مطرح شد و بلافاصله پس از اینکه او در سال ۲۰۱۴ موفق به دریافت جایزۀ نوبل شد، تب ترجمۀ آثار شدت گرفت و مترجمان جوان به ترجمۀ آثار او هجوم آوردند. «خاطرات خفته» اثر پاتریک مودیانو، چندین‌بار در ایران به فارسی برگردانده شده است.

جز کتاب‌های یادشده، «م‍را ن‍گ‍ی‍ن ک‍وچ‍ول‍و م‍ی‌ن‍ام‍ی‍دن‍د»، «در کافه جوانی گمشده»، «افق»، «سیرکی که می‌گذرد» و... نیز از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است.

بخشی از کتاب تا در محله گم نشوی

«اواخر بعدازظهر، از این‌که شانتال گریپه تلفن نزده است، متعجب می‌شود. با‌این‌حال، باید به او خبر بدهد که لباس مشکی‌اش را فراموش کرده است. به موبایلش زنگ می‌زند، ولی کسی جواب نمی‌دهد. بعدِ بوق، سکوت است. مثل رسیدن به لبه‌ی یک صخره‌ی ساحلی که در پس آن، چیزی نمی‌بینی جز هیچ مطلق. می‌گوید شاید این شماره مال خودش نباشد، شاید هم این شانتال گریپه موبایلش را گم کرده باشد. اصلاً هنوز زنده است؟

شک به ژیل اتولینی، مثل یک بیماری مسری به او سرایت می‌کند. روی صفحه‌کلید کامپیوتر می‌زند «آژانس سویرتس، پاریس». هیچ آژانس سویرتسی نه در پاریس، نه در محله‌ی ایستگاه سن‌لازار و نه در هیچ منطقه‌ی دیگری وجود ندارد. نویسنده‌ی مدعی سوارِ خیابان‌گرد، چیزی نیست جز شبح یک کارمند در آژانسی خیالی.

می‌خواهد بداند که آیا یک اتولینی در میدان گرزی‌وودان وجود دارد یا خیر، ولی بین اسم‌هایی که در هشت شماره‌ی میدان ظاهر می‌شوند، اصلاً چنین اسمی نیست. به‌هر‌حال، لباس مشکی این‌جا، روی دسته‌ی کاناپه است و همین مدرک ثابت می‌کند که خواب ندیده. همین‌طور شانسی می‌زند «سیلوی‌رزا. خیاطی مُد. خیابان استل. مارسی»، ولی تنها نتیجه‌ی به‌دست‌آمده «رتوش‌کاری رزا، ۱۸، خیابان سواژ، ۶۸۱۰۰ مولهوز» است. چند سالی می‌شود که از این کامپیوتر استفاده نکرده است. تازه اکثر جست‌وجوهایش پریدن از این شاخه به آن شاخه بوده‌اند. معدود اشخاصی که دوست داشت ردشان را پیدا کند، موفق شده بودند از تیزهوشی این دستگاه فرار کنند. آن‌ها از بین حلقه‌های تور سُریده بودند، چون به دوران دیگری تعلق داشتند و جزءِ بچه‌های گروه کُر کلیسا به شمار نمی‌رفتند. یاد پدرش می‌افتد که تازه شناخته بودش و با صدای ملایمی به او می‌گفت «من ده‌تا بازپرس رو تشنه از لب چشمه برمی‌گردونم.» هیچ اثری از پدرش در شبکه وجود ندارد. همین‌طور از تورستل یا پرن‌دولارا که اسم‌شان را دیشب، قبل از آمدن شانتال گریپه، روی صفحه‌کلید زد. در مورد پرن‌دولارا، همان اتفاق معمول رخ داد: تعداد زیادی پرن روی صفحه‌ آشکار شدند که برای جست‌وجو بین آن‌ها، یک شب کفایت نمی‌کرد. آن‌هایی که او دلش می‌خواهد خبری ازشان داشته باشد، اغلب بین انبوه افراد ناشناس پنهان شده‌اند یا پشت شخصیت مشهوری که هم‌اسم‌شان است. وقتی این سؤالِ سرراست را روی صفحه‌کلید می‌زند، «ژاک پرن‌دولارا هنوز زنده است؟ اگر هست، آدرسش را به من بدهید»، کامپیوتر کم می‌آورد؛ آن ‌وقت آدم فکر می‌کند از خلال سیم‌های فراوانی که دستگاه را به پریزهای برقی متصل می‌کنند، یک‌جور شک عبور می‌کند، یک‌جور عذاب. گاهی هم تو را به بیراهه می‌برد: نتیجه‌ی جست‌وجوی «آستران» سر از سوئد درمی‌آورد و چندین نفر به این اسم در شهر گوتبورگ جمع شده‌اند.

هوا گرم است و این پاییزِ داغ بی‌شک تا نوامبر ادامه دارد. تصمیم می‌گیرد عوض انتظار کشیدن در دفتر کارش، طبق معمول با غروب آفتاب بیرون بزند. کمی بعد، وقتی برگردد، سعی خواهد کرد کپی‌ها را، که دیشب نگاه سریعی به‌شان انداخت، با یک ذره‌بین موشکافی کند. این‌طوری اگر شانس بیاورد، چیزی درباره‌ی آنی آستران دستگیرش خواهد شد. افسوس می‌خورد که چرا وقتی پانزده سال بعد از ماجرای عکاس‌خانه او را دوباره دید، این سؤال‌ها را از خودش نکرد، ولی خیلی زود به این نتیجه می‌رسد که از او هیچ جوابی نمی‌گرفت.

بی‌قید‌تر از روزهای قبل بیرون می‌رود. شاید تا امروز اشتباه می‌کرد که در این گذشته‌ی دور غوطه می‌خورد. چه سود؟ چندین سال می‌شد که دیگر به آن فکر نمی‌کرد، طوری ‌که این دوره از زندگی‌اش با ظاهر شدن از پشت یک شیشه‌ی مات، تمام شده بود. از این شیشه، نور ضعیفی بیرون می‌زد، ولی نمی‌شد چهره‌ها و هیکل‌های شبح‌وار را تشخیص داد. یک شیشه‌ی صیقلی، یک‌جور محافظ صفحه. شاید سرانجام او موفق شده بود، به لطف یک فراموشی ارادی، از خودش برابر این گذشته محافظت کند. شاید هم روزگار بود که از رنگ‌و‌لعاب‌ها و ناهمواری‌های شدیدِ گذشته کاسته بود.»

Smnhgh
۱۳۹۹/۰۱/۲۲

سبک نوشتاری مودیانو خیلی زیباست. او با ساده ترین و عمیق ترین توصیفات، درونی ترین حالات انسانی رو به تصویر میکشد و فارغ از موضوع داستان و آغاز و پایانش آثار او را به انتخابی جذاب برای خواندن تبدیل میکند. حجم

- بیشتر
maryam_z
۱۳۹۸/۱۲/۱۲

معمایی شروع شدن داستان باعث شد که به خوندن این کتاب ترغیب بشم، اما هر چه پیش می رفتم من رو سردرگم می کرد، مودیانو هیچ تلاشی برای حل معماها نمی کنه، علاقه ای نداره درباره شخصیت ها توضیحی بده

- بیشتر
MAHDI
۱۳۹۴/۰۵/۲۷

بهترین داستانیه که تا حالا خوندم اگه براتون گیج کننده‌س سعی کنید با داستان خودتونو یکی کنید همونطور که موقع شمشیر بازی میگن شمشیر روباید عضوی از بدنتون بدونید . وقتیم برای دومین و سومین بار بخونیدش همه چی میاد دستتون واقعا که

- بیشتر
i._.shayan
۱۳۹۹/۰۳/۰۷

×نظر با توجه به نسخه صوتی با ترجمه نشر کوله پشتی نوشته شده× بعد از گوش دادن به نصف کتاب ترجیح دادم به این شکنجه پایان بدم و کتابو ول کنم از چند چیز باید تشکر کنم در این زمینه اول نویسنده که

- بیشتر
نگهبان آشویتس
۱۳۹۹/۰۳/۰۱

یکی از بدترین کتابایی که خودم.ترجمه بد.داستان بی سروته

Elaheh
۱۴۰۰/۱۰/۰۴

مودیانو به نظر میرسه توی کتاب‌هاش، تو تابستون گرم پاریس و حومه‌ش دنبال زنی در گذشته‌ش میگرده! در مقایسه با کتاب دیگه‌ای که ازش خوندم(ماه عسل) جذاب‌تره و بیشتر مخاطب رو با خودش همراه میکنه چون دنبال کشف یه معماست

- بیشتر
فریبا
۱۴۰۰/۰۱/۱۵

در ابتدا معمایی وجالب به نظرم می امد ودرآخر به این نتیجه رسیدم که نویسنده حل معمارو از ما میخواد!

mmd.
۱۴۰۳/۰۵/۱۱

قطعا و قطعا نشر ماهی خیلی بهتر در این کتاب تا نشر. چشمه حتما بخونین و بازم میگم در این کتاب نشر ماهی بهترع

Masoud Booshadi
۱۴۰۰/۰۱/۰۶

ازین کتاب سه ترجمه توی طاقچه هست، کدوم یکی رو پیشنهاد میکنین؟ از هر ترجمه یه صفحه رو خوندم، غیر از لحن ( که یکی رسمی و یکی گفتاریه) تو ترجمه فعل ها هم اختلاف دارن. نمیدونم کدوم درسته. فرانسوی

- بیشتر
نیوشا
۱۳۹۶/۰۷/۲۸

اخرش غیر منتظره تموم شد!

وقتی بلایی نازل می‌شود یا روح به فلاکت می‌افتد، چاره‌ای نداری جز این‌که دنبال نقطه‌ی محکمی بگردی تا تعادلت را حفظ کنی و توی پرتگاه نیفتی. نگاهت یا روی یک جوانه‌ی سبز ثابت می‌ماند، یا یک درخت، یا گلبرگ‌های یک گل؛ درست مثل این‌که به یک حلقه‌ی نجات‌غریق چسبیده‌ باشی.
زن
وقتی بلایی نازل می‌شود یا روح به فلاکت می‌افتد، چاره‌ای نداری جز این‌که دنبال نقطه‌ی محکمی بگردی تا تعادلت را حفظ کنی و توی پرتگاه نیفتی.
مآریآ:کرم کتاب🕶📚؛
افسوس سال‌هایی را می‌خورد که طی آن‌ها، به درخت‌ها و گل‌ها توجه نکرده است
نگهبان آشویتس
شاید سرانجام او موفق شده بود، به لطف یک فراموشی ارادی، از خودش برابر این گذشته محافظت کند. شاید هم روزگار بود که از رنگ‌و‌لعاب‌ها و ناهمواری‌های شدیدِ گذشته کاسته بود.
نگهبان آشویتس
وقتی بلایی نازل می‌شود یا روح به فلاکت می‌افتد، چاره‌ای نداری جز این‌که دنبال نقطه‌ی محکمی بگردی تا تعادلت را حفظ کنی و توی پرتگاه نیفتی. نگاهت یا روی یک جوانه‌ی سبز ثابت می‌ماند، یا یک درخت، یا گلبرگ‌های یک گل؛ درست مثل این‌که به یک حلقه‌ی نجات‌غریق چسبیده‌ باشی. این ممرز یا بید یا هر چه که هست، پشت شیشه‌ی پنجره‌اش به او قوت‌قلب می‌دهد
نگهبان آشویتس
از خودش می‌پرسد آیا واقعاً یک خاطره است یا یک تراوش لحظه‌ای که، مثل یک الکترون آزاد، از گذشته جدا شده و دیگر به آن دوران تعلق ندارد
نگهبان آشویتس
برایش صدا و موسیقی فیلم گویا‌تر از تصویر بودند. یکی از دیالوگ‌های فیلم آن شب به ذهنش رسید که با صدایی بم و پیش از روشن ‌شدن چراغ‌ها گفته شد و او خیال کرد که خودش آن را به زبان آورده است؛ «برای اومدن پیش تو، چه راه عجیبی رو باید می‌رفتم.»
علی
وقتی بلایی نازل می‌شود یا روح به فلاکت می‌افتد، چاره‌ای نداری جز این‌که دنبال نقطه‌ی محکمی بگردی تا تعادلت را حفظ کنی و توی پرتگاه نیفتی. نگاهت یا روی یک جوانه‌ی سبز ثابت می‌ماند، یا یک درخت، یا گلبرگ‌های یک گل؛ درست مثل این‌که به یک حلقه‌ی نجات‌غریق چسبیده‌ باشی
کاربر ۱۳۰۶۴۰۲
وقتی بلایی نازل می‌شود یا روح به فلاکت می‌افتد، چاره‌ای نداری جز این‌که دنبال نقطه‌ی محکمی بگردی تا تعادلت را حفظ کنی و توی پرتگاه نیفتی.
مآریآ:کرم کتاب🕶📚؛
وقتی بلایی نازل می‌شود یا روح به فلاکت می‌افتد، چاره‌ای نداری جز این‌که دنبال نقطه‌ی محکمی بگردی تا تعادلت را حفظ کنی و توی پرتگاه نیفتی. نگاهت یا روی یک جوانه‌ی سبز ثابت می‌ماند، یا یک درخت، یا گلبرگ‌های یک گل؛ درست مثل این‌که به یک حلقه‌ی نجات‌غریق چسبیده‌ باشی
Elaheh
«چه بخواهید چه نخواهید، جنگ نگاه مرا به یک جوانه‌ی سبز تغییر نمی‌دهد.»
نگهبان آشویتس
وقتی بلایی نازل می‌شود یا روح به فلاکت می‌افتد، چاره‌ای نداری جز این‌که دنبال نقطه‌ی محکمی بگردی تا تعادلت را حفظ کنی و توی پرتگاه نیفتی. نگاهت یا روی یک جوانه‌ی سبز ثابت می‌ماند، یا یک درخت، یا گلبرگ‌های یک گل؛ درست مثل این‌که به یک حلقه‌ی نجات‌غریق چسبیده‌ باشی.
کاربر ۱۳۱۷۶۶۷

حجم

۹۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

حجم

۹۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

قیمت:
۲۶,۰۰۰
۱۳,۰۰۰
۵۰%
تومان