کتاب رودخانه آگاهی
معرفی کتاب رودخانه آگاهی
کتاب رودخانه آگاهی نوشتهٔ آلیور ساکس و ترجمهٔ ماندانا فرهادیان است. نشر نو این کتاب را منتشر کرده است؛ ناداستانی در باب روان انسان و جهان.
درباره کتاب رودخانه آگاهی
کتاب رودخانه آگاهی (The River of Consciousness) مجموعهای از جستارهایی است که شور و اشتیاق آلیور ساکس را به گسترهٔ وسیعی از تلاشهای بشری برای فهم جهان به تصویر کشیده است؛ از گیاهشناسی تا تکامل و زمان و خلاقیت و از آگاهی تا حافظه و تجربه. آلیور ساکس، این دانشمند و پزشک و قصهگویی که بسیاری از کتابخوانان او را با کتاب «مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت» میشناسند، در کتاب حاضر گزیدهای از مقالاتی را که طی سالها در مجلات مختلف و عمدتاً نیویورک ریویو منتشر شده، ارائه کرده است. او در این مقالات از آرای قهرمانانش شامل «چارلز داروین» و «زیگموند فروید» و «ویلیام جیمز» سخن گفته و خوانندگانش را به سفرهایی در عالم پزشکی، گیاهشناسی، علوم اعصاب، روانشناسی، تاریخ علم و نیز هنر و ادبیات میبرد. با او همراه شوید در ناداستانِ رودخانهٔ آگاهی.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
خواندن کتاب رودخانه آگاهی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب روانشناسی عمومی پیشنهاد میکنیم.
درباره آلیور دبلیو ساکس
آلیور دبلیو ساکس متولد ۹ ژوئن ۱۹۳۳، پزشک مغز و اعصاب انگلیسی - آمریکایی، نویسندهای چیرهدست و شیمیدانی آماتور بود. پدرش، ساموئل ساکس پزشک بود و مادرش، موریل السی لاندائو از اولین جراحان زن در انگلستان. ساکس که به علائق پزشکی والدینش توجه پیدا کرده بود، در سال ۱۹۵۱ وارد کوئینز کالج آکسفورد شد و در سال ۱۹۵۴ در فیزیولوژی و زیستشناسی مدرک کارشناسی گرفت؛ سپس در سال ۱۹۵۸ از همان دانشگاه مدرک پزشکی عمومی دریافت کرد. بعدها به آمریکا مهاجرت کرد و پس از گذراندنِ دورههای رزیدنسی و فلوشیپ در کالیفرنیا و دانشگاه یوسیالاِی از سال ۱۹۶۵ در آن کشور به طبابت پرداخت. در سال ۱۹۶۶ در بیمارستان بت آبراهام در محلۀ برانکسِ شهر نیویورک به کار مشغول شد. آنجا بود که سروکارش به گروهی از بازماندگانِ «بیماری خواب» یا «انسفالیتیس لِتارژیا» از دهۀ ۱۹۲۰ افتاد. این افراد چند دهه بود که قادر به حرکت نبودند و در نوعی حالت پارکینسونی و خلسه به سر میبردند. ساکس با تجویز داروی جدیدِ الدوپا کوشید تا آنها را به زندگی بازگرداند؛ تلاشی که در ابتدا نویدبخش به نظر رسید، ولی در ادامه مسائل عصبشناختی دیگری به همراه آورد. پژوهشهای ساکس در این حوزه زمینهای را برای بررسی اثرات این دارو و درک بهتر بیماری پارکینسون فراهم آورد. ساکس این پژوهشها را در قالب کتابی با عنوان «بیداریها» گرد آورد که در آن همانند سایر کتابهایش، نهفقط موضوعات علمی بلکه مسائل انسانی نیز مطرح است. بعدها این کتاب دستمایۀ فیلمی به همین نام با بازی رابرت دونیرو و رابین ویلیامز (در نقش آلیور ساکس) شد. شاید بتوان این کتاب را از اولین نوشتههای همگانیسازیِ بعضی از مسائل عصبشناختی در جامعۀ انگلیسیزبان به حساب آورد. ساکس از سال ۱۹۶۶ تا ۲۰۰۷ مدرس و سپس استاد بالینی عصبشناسی در «دانشکدۀ پزشکی آلبرت اینشتین» بود و از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۷ در «دانشکدۀ پزشکی دانشگاه نیویورک» همزمان کار کرد. در ژوئیۀ سال ۲۰۰۷ به سِمَت استادی در رشتۀ عصبشناسی و روانپزشکی در «مرکز پزشکی دانشگاه کلمبیا» رسید. در تمام این سالها علاوهبر تدریس در دانشگاه، مشاورِ بخش مغز و اعصابِ شماری از خانههای سالمندان در نیویورک بود. در سال ۲۰۱۲ با عنوان استاد عصبشناسی و مشاور مغز و اعصاب در مرکز صرع به «مدرسۀ پزشکیِ دانشگاه نیویورک» بازگشت.
بخشی از کتاب رودخانه آگاهی
«همهٔ بچهها غرقِ بازی میشوند، بازیهایی که هم تکراری و تقلیدیاند و هم اکتشافی و ابتکاری. آنها هم به سمت چیزهای آشنا کشیده میشوند و هم به سوی چیزهای نامعمول؛ هم در آنچه شناختهشده و ایمن است جای پایشان را محکم میکنند، و هم چیزهای جدید و هرگز تجربهنکرده را کشف میکنند. بچهها عطشی بنیادی برای دانش و شناخت دارند، برای غذای ذهن و برانگیخته شدن. نیازی نیست به آنها گفته شود یا «انگیزه داده شود» که جستجو کنند یا بازی کنند، چون بازی کردن ـ درست مثل همهٔ فعالیتهای خلاقانه یا پیشاخلاقانه ــ فینفسه عمیقاً لذتبخش است.
میل و هوسهای تقلیدی و ابتکاری در بازیهای وانمود کردن [مانند خالهبازی] ـکه خیلیوقتها با استفاده از اسباببازی یا عروسک یا ماکتهای مینیاتوری از اشیای دنیای واقعی انجام میشود ــ سناریوهایی جدید یا اجرایی از سناریوهای قدیمی میسازد. بچههای به سمت روایت کشیده میشوند: نهفقط از دیگران میخواهند برایشان قصه بگویند و از آن لذت میبرند، بلکه خودشان هم داستانهایی خلق میکنند. قصهگویی و افسانهسازی از فعالیتهای اولیه بشریاند، شیوهای بنیادی برای آنکه به دنیا معنا دهیم.
هوش، تخیل، استعداد و خلاقیت بدون داشتن مبنایی در دانش و مهارت به هیچجا نمیرسد، و به همین علت آموزش باید به حد کافی ساختاریافته و متمرکز باشد. اما آموزشِ خیلی سفت و سخت، آموزشِ بسیار وابسته به فرمولبندی و فاقد جنبهٔ روایتی ممکن است ذهن پرسشگر کودک را که زمانی فعال بوده از بین ببرد. آموزش باید تعادلی برقرار کند بین ساختار و آزادی، و نیاز هر کودک بیاندازه متغیر و متفاوت است. بعضی از اذهان با تدریسِ خوب شکوفا میشوند؛ ولی بعضی (ازجمله بعضی از خلاقترینهاشان) ممکن است در برابر تدریس رسمی مقاومت کنند. اینها اساساً افرادی خودآموخته هستند که حریصاند خودشان یاد بگیرند و خودشان کشف کنند. بیشتر بچهها مراحلِ متعدد این روند را میگذرانند و در دورههای مختلف به ساختار کم یا زیاد یا به آزادی کم یا زیاد نیاز دارند.»
حجم
۶۶۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۶۶۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه