دانلود و خرید کتاب آخرین کسی که ناپدید شد مگان میراندا ترجمه سمر میرزاخانی نافچی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب آخرین کسی که ناپدید شد اثر مگان میراندا

کتاب آخرین کسی که ناپدید شد

انتشارات:نشر افرا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آخرین کسی که ناپدید شد

کتاب آخرین کسی که ناپدید شد نوشتهٔ مگان میراندا و ترجمهٔ سمر میرزاخانی نافچی است و نشر افرا آن را منتشر کرده است. این کتابْ داستانی در مکانی دورافتاده، وهم‌آمیز و رازآلود با شخصیت‌های مرموز و اتفاقات هیجان‌انگیز است.

درباره کتاب آخرین کسی که ناپدید شد

کتاب آخرین کسی که ناپدید شد داستانی ماجراجویانه و هیجان‌انگیز دربارهٔ اتفاقاتی است که بر سر یک گروه کوهنورد می‌آید. بیش از بیست سال پیش چهار کوهنورد در شهری ناشناخته ناپدید می‌شوند. از آن به بعد، این شهر کوچک به همین دلیل، اسمش بر سر زبان‌ها می‌افتد. به آن چهار کوهنورد، چهار برادر می‌گفتند؛ هرچند هیچ کدام از آن‌ها عضو گروه و انجمنی نبودند. ولی در بیست و چند سالگی‌شان به سر می‌بردند، جوان و بی خیال بودند و آخرین بار اینجا در این شهر دیده شده بودند. یک لحظه اینجا در گذرگاه کاترز بودند و لحظهٔ بعد نبودند. نه سرنخی نه نشانه‌ای. به سادگی ناپدید شده بودند. در طی سال‌ها داستانشان به چیز مثل یک افسانه‌ٔ شهری تبدیل شده بود. با هر بار بازگویی لایه‌هایی به آن افزوده و در غیابشان شایعاتی پراکنده شده بود.

آیا پس از سال‌ها سرانجام معمای ناپدیدشدن این چهار کوهنورد حل می‌شود؟

خواندن کتاب آخرین کسی که ناپدید شد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های معمایی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آخرین کسی که ناپدید شد

«شب بود که رسید، در میانهٔ بارانی شدید؛ از آن نوع آب‌وهواهایی که برای ناپدید شدن مناسب‌تر است.

من در لابی تنها بودم- عصای منبت‌کاری‌شده را از داخل بشکهٔ کنار میز پذیرش برمی‌داشتم و آن را با دسته چترهای آبی نفتی و براق‌مان جایگزین می‌کردم- که کسی یک لنگه از درهای جفتی ورودی را باز کرد. صدای بارانی که بر ناودان‌ها سرازیر می‌شد، خش‌خش شلوار کوهنوردی، قیژقیژ پوتین‌های خیس روی پارکت‌های صیقلی.

مردی داخل ایستاد و در پشت سرش بسته شد. چیزی به‌جز یک بارانی مشکی و بهانه‌هایی غیرواقعی درمورد برنامه‌های اردوزنی‌اش نداشت.

چیزی برای ترسیدن نبود: نه آب‌وهوا، نه یک کوهنورد.

ابتدا نصفه‌ونیمه به حرف‌هایش گوش می‌دادم. درخواستش زیر مجموعه‌ای از عذرخواهی‌ها مدفون شده بود. متأسفم، معمولاً بیشتر از اینا آماده‌م و می‌دونم دردسر بزرگیه ولی...

درحالی‌که پشت میز می‌رفتم؛ جایی که فهرست اتاق‌های دردسترس را روی نمایشگرِ تنها کامپیوترم بالا آورده بودم، گفتم: «می‌تونیم بهتون رسیدگی کنیم.» این از آن نوع باران‌هایی بود که کوهنوردان را از کوه به پایین می‌کشاند- به اندازه‌ای ناگهانی و بی‌امان بود که وقتی کمی به تجهیزات، قوای بدنی و اراده‌شان فکر کنند، عزم آن‌ها را به لرزه دربیاورد. برخلاف او، من برای این اتفاق آماده بودم.

از پشت، اراضی ما جایی تمام می‌شد که مسیر دسترسی محلی آغاز می‌شد: با تابلوی چوبی کوچکی نشانه‌گذاری شده بود که کوهنوردانِ روزانه را به مسیر منتهی به آبشارها هدایت می‌کرد ولی مسیر سپس با شیبی بسیار، بالا می‌رفت و درنهایت با مسیر کوهنوردی آپالاش یکی می‌شد. مهمانان ما از این مزیت، دسترسی و لمس طبیعت وحشی لذت می‌بردند- کوه آپالاش از پشت پنجره‌های قدی، به‌راحتی نمایان بود.

می‌دانستم از خط‌الرأس آن کوه، از سه راهی متقاطعی که دو مسیر را به هم متصل می‌کرد، دیده می‌شدیم: گنبد مسافرخانه و شهر ورای آن و منارهٔ کلیسا که از بین درختان سر برافراشته بود وعدهٔ تمدن می‌داد. گاهی اوقات، در شب‌هایی مانند امشب، مردم مثل مورچه از تپهٔ زهرآگین‌شان بیرون می‌ریختند و از سر ناچاری به دنبال مکانی برای ماندن می‌گشتند. نور مسافرخانهٔ ما آن‌ها را به طرف خود می‌کشاند؛ اولین نشانهٔ امنیت خارج از مسیر.

گاهی اوقات اگر فقط یک اتاق خالی می‌بود غریبه‌ها تحت‌تأثیر شرایط با هم متحد و هم‌اتاق می‌شدند.

در حال حاضر، فصل رونق گردشگری بود و ساختمان اصلی کاملاً رزرو شده بود ولی سه‌تا از چهار کلبهٔ بیرونی خالی بودند. لوازم راحتی آن اتاق‌ها روستایی‌تر بود و غالباً برای اقامت‌های طولانی یا اهداف این چنینی استفاده می‌شدند.

مرد هنوز در انتهای لابی ایستاده و دستانش را دور دهانش جمع کرده بود، گویی طوفان با خود سرمایی به همراه داشت. متوجه شدم نگاهش به سمت بخاری مستقلی جنبید که در مرکز اتاق قرار داشت.»

نظرات کاربران

کاربر ۳۵۶۶۰۹۳
۱۴۰۲/۰۷/۱۴

به نظرم داستان خوبی بود. داستان پردازی اش خوب بود. شخصیت ها خوب مطرح شده بود

سمیرا میرزایی
۱۴۰۲/۰۲/۲۳

برعکس نظر دو دوست قبلی من خیلی خوشم اومد🤠 داستان درباره افرادیه که سالهاست توی کوهستان گم می‌شن و حالا قراره بعد از بیست‌وپنج سال راز این ناپدید شدنها برملا بشه... آخرش واقعا غافلگیر شدم🤩 ترجمه هم روان بود.

n re
۱۴۰۱/۱۲/۰۷

فکر میکردم خیلی هیجان انگیز باشه اما در سطحی که توقع داشتم نبود روند داستان یکنواخت بود اتفاق خاصی نمیفتاد راز داستان قابل حدس نبود اما خب برملا شدنش هم هیجان خاصی نداشت چندان راضیم نکرد ولی خب بد هم نبود

جواد
۱۴۰۱/۱۲/۲۰

حیف پول و وقتی که بابت این کتاب گذاشتم مزخرف ترین کتاب جنایی که تا حالا خواندم

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۰)
زمان برای ما متفاوت می‌گذشت، هر روز یکنواخت و آهسته سپری می‌شد و در عین حال به‌سرعت از دست می‌رفت.
n re
علت رفتن یک نفر، علت آمدن یک نفر... نمی‌توان گفت کدام یک قوی‌تر است
n re
مادرم می‌گفت باید مراقب باشم و اجازه ندهم تصوراتم بر من غالب شوند ولی او همیشه آدم واقع‌گرایی بود. می‌گفت مجبور است این‌طور باشد چون زندگی به کسی لطف نمی‌کند.
n re
اعضای خانواده بیشتر از بقیه یکدیگر را می‌رنجانند، آشفته و خشمگینت می‌کنند و بیشتر از روی استیصال عمل می‌کنند تا منطق. چیزی فراتر از آن، آن‌ها را به پیش می‌رانَد. هرگز نمی‌توانی بفهمی دقیقاً چه می‌خواهند- اصلاً اگر خودشان بدانند. این آن‌ها را بی‌پروا و غیرقابل‌پیش‌بینی می‌کند.
n re
«حس می‌کنم نمی‌دونم واقعاً آدم‌ها از پس چه کارهایی بر می‌آن.
n re
می‌دانستند یک ترک چقدر راحت پخش شده و باعث فروریزی می‌شد.
n re
بیشتر آدم‌ها چیزی دارند که سعی می‌کنند از آن محافظت کنند. چیزی که بیش از هرچیز دیگری برای‌شان ارزش دارد
n re
گاهی اوقات تصورش کرده بودم، اینکه اگر خانواده‌ام کمی متفاوت‌تر، کمی بزرگ‌تر بود زندگی چقدر متفاوت می‌شد.
n re
من خوش‌شانس بودم که او را داشتم و همه این را می‌دانستند.
n re
شب‌ها، در تنهایی، وقتی فقط خودت هستی و تاریکی، سخت است که تو هم همین کار را تکرار نکنی، اینکه نه تنها کارهایی را که انجام نداده‌ای، بلکه چیزهایی را که متوجه‌شان نشده بودی نیز دوباره مرور کنی.
n re

حجم

۲۹۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

حجم

۲۹۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
تومان